#برای_مسئولان!
🌷چند شب مانده بود به عملیات والفجر هشت، شور و حال عجیبی بین بچهها بود، هر شب برای تقویت روحیه، دستههای عزاداری به راه میانداختیم و به گروهانها و گردانهای همجوار میرفتیم. یک شب کل گروهان را به دو ستون کردیم و به طرف گردان امام محمد باقر (ع) لشکر ویژه ۲۵ کربلا رفتیم.
🌷من وسط دو ستون بودم تا حرکت بچهها با نظم باشد، آن شب، جاده به خاطر بارانی که شب قبل آمده بود خیس و گلی بود و احتمال داشت لیز بخوریم، بین راه دیدیم که ستونها به هم چسبیدهاند، سریع خودم را به آن قسمت رساندم، دیدم فردی با یک پیت نفت که بر دوش دارد باعث بههم ریختن ستون شده است.
🌷کمی از کارش دلخور شدم، وقتی رفتم به او اعتراض کنم دیدم سردار سرلشکر شهید حاج حسین بصیر «قائممقام لشکر ویژه ۲۵ کربلا» است که وسط چالهای که در آن آب است ایستاده تا بقیه بچهها به داخل آن نیفتند، دستش را طوری روی صورتش گرفته بود که شناخته نشود.
🌹خاطره ای به یاد سردار سرلشکر شهید حاج حسین بصیر
منبع: فاش نیوز
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
┄┄┅┅┅❅💠❅┅┅┅┄
#شهیدی_که_دم_در_بهشت_نگه_داشته_شده_بود...!
🌷رفاقتهای زمان جنگ عجیب بود؛ یک فرمانده گردان به نام «ماشاءالله رشیدی» داشتیم، او شب عملیات «کربلای 5» میخواست وارد عملیات شود؛ دم خط به سنگر من آمد؛ گردان هنوز نرسیده بود، او موضوعی تعریف کرد.
🌷رشیدی فرمانده گروهانی به نام ذکیزاده داشت که دو روز پیش شهید شده بود؛ رشیدی میگفت: من و ذکیزاده با هم عهد بستیم که هر کدام از ما زودتر شهید شد، وارد بهشت نشود، تا دیگری بیاید، دیشب ذکیزاده را خواب دیدم که به من میگفت: «ماشاءالله مرا دم در نگه داشتی چرا نمیآیی؟!»
🌷وقتی رشیدی این موضوع را تعریف کرد، فهمیدم که به زودی شهید میشود؛ او را نگه داشتم اما رفت و درگیر خط شد؛ بلافاصله هم شهید شد.
🌹خاطره ای به یاد شهیدان ماشاءالله رشیدی و ذکیزاده
راوی: سردار دلها شهید حاج قاسم سلیمانی
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات