🔴جنبش حماس:
بسم الله الرحمن الرحیم
▪مذاکره کنندگان جنبش حماس سرانجام به توافق خوبی برای توقف جنایات در نوار غزه رسیدند.
🔴بخشی از بندهای توافق آتشبس غزه
▪شبکه «المیادین» خبر داد به بخشی از بندهای توافق آتشبس غزه دست پیدا کرده است.
▪بر اساس این گزارش، در صورت امضای توافق، تمام نیروهای اسرائیلی از نوار غزه خارج میشوند و به سمت مرزها عقبنشینی میکنند.
▪المیادین گزارش داد گذرگاه مرزی «رفح» در جنوب نوار غزه بازگشایی میشود و نیروهای اسرائیلی از این منطقه خارج میشوند.
▪طبق این گزارش، مجروحان فلسطینی برای درمان به خارج از سرزمینهای اشغالی سفر میکنند و روزانه ۶۰۰ کامیون حامل کمکهای بشردوستانه تحت نظارت قطر وارد غزه میشود.
▪این شبکه لبنانی همچنین خبر داد ۲۰۰ هزار چادر و ۶۰ هزار کانتینر برای اسکان فوری مردم غزه وارد این منطقه میشود.
•✨🌙•
[ اعمال قبل از خواب ]
«لا تَقْنَطُوا مِنْ رَحْمَةِ اللَّهِ»
«از رحمت خداوند ناامید نشوید.»
سوره الزمر: آیه ۵۳
* شبتون منور به نور خداوند🌱
| @kanoon_shahiddaneshgar |
🏴 مراسم عزاداری وفات حضرت زینب سلام الله علیها و یادواره شهدا با روایتگری برادر فرهنگ در دومین روز از اعتکاف دانش آموزی به همت کانون شهید عباس دانشگر استان اصفهان.
#پست_ارسالی
#بیادرفیق_شهیدم
#شهید_مدافع_حرم
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
@shahiddaneshgar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به مناسبت روز وفات بانوی صبر و استقامت حضرت زینب کبری سلام الله علیها
کانون شهید عباس دانشگر شهرستان بابل ۵۰
#یڪروایتعاشقانہ
لبخندِ فاطمه بخاطر رفتن به مزار شهدای گمنام ؛
روی لبش نشسته این لبخند دلم رو گرم میکنه ،
معشوقهی آدم اگر به این چیزا پایبند باشه
میشه بهش تکیه کرد ؛ میشه بیشتر دوسش داشت ،
میشه قربون صدقش رفت . .♥️
#خاطرات شهید عباس دانشـگر🕊
خداحافظ.mp3
6M
خداحافظ ای جوانی زینب😭💔🖤
#کربلایی_نریمان_پناهی
#شهادت_حضرت_زینب
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر
۱۲
💠 خانم مهدیه مهدوی از استان خوزستان:
...
✍
من يك دختر دهه هشتادی، سرگرم تحصيل و دلخوش به رفاقت با همكلاسی هایم بودم، در زندگی ام يك دغدغه بزرگ داشتم، اون هم پدرم بود که مریضی حادّی داشت. هر چه در توان خانواده بود برای معالجه او هزینه کردیم ولی نتیجه نگرفتیم.
دیگر چشم امیدمان به لطف و کَرم ائمه اطهار علیهم السلام بود.
من از قبل شنیده بودم که اگر به شهدا اعتقاد قلبی داشته باشیم، به خاطر جایگاه بسیار رفیعی که نزد خداوند متعال و ائمه اطهار علیهم السلام دارند؛ واسطه گری می كنند و اگر مصلحت باشد دیر یا زود، مشكل گشايی می كنند. آن زمانی بود که من هنوز اعتقاد راسخی به شهدا نداشتم ولی يك روز به صورت كاملاً اتفاقی در يكي از كانال های فضای مجازی تصوير لبخند يك شهید من را مجذوب خودش کرد و چهره معنوی اش به من امید داد.
بعد از آن چند باری تصویر شهید را دیدم. تصويرش در ذهنم نقش بست. برای من سؤال بود که چرا تصوير اين شهيد مرتب جلوی چشمانم ظاهر می شود؟
تا اينكه خواب عجيبی دیدم. در عالم رؤيا دیدم که روی صفحه گوشی ام عکس همان شهید است و من این تصویر رو به دوستان و آشنايان نشان می دهم و شهيد را معرفی می كنم.
بعد از بيدار شدن، در ذهنم خوابی كه ديده بودم را مرور می كردم ولی هر چه فکر کردم نام شهید یادم نيامد. خدايا «دانشمند» بود «دانشسر» بود. «دانشور» بود. بالاخره در فضای مجازی جستجو کردم شهید «دانشمند» كه تصوير شهید عباس دانشگر رو ديدم و شناختم.
از اون روز به بعد، زندگی نامه شهید و محبت های شهيد به افراد مختلف را جستجو کردم و با مطالعه آن ها علاقه ام به شهيد دانشگر بيشتر شد.
درباره رفاقتِ با شهدا خونده بودم ولی خجالت می كشيدم با شهدا حرف بزنم.
آخر با این همه گناه چطوری با شهدا حرف می زدم. شهدا پاک و زلال اند ولی من اينطور نبودم.
هر روز بیشتر درباره شهید می خواندم و با شهید مأنوس تر می شدم ولی جرأت حرف زدن با شهيد را نداشتم.
چند ماه گذشت، قبل از اینکه با کانال هایی که مطالب آن ها درباره شهدا بود آشنا بشوم، فکر می کردم که شهدای مدافع حرم فقط به خاطر پول حاضر شدند به سوريه بروند و از مقام شهدا پیش خدا و ائمه اطهار عليهم السلام غافل بودم.
با خودم گفتم: پس چرا از شهيد نمی خواهی كه برای حل مشكل پدرت كاری بكند! تو که از محبت شهيد دانشگر به دوستانش خبر داری!
این شد که يك شب با شهید عباس حرف زدم. گفتم گويا تعبير خواب من اينست که تو می خواهی من شما را به ديگران معرفی کنم؟
چَشم من قول می دهم اين كار را انجام بدهم.
دو روزی در فکر بودم كه چطور به قولی كه به شهيد دادم عمل بكنم.
با خودم قرار گذاشتم از دوستان ام شروع کنم. اما يك ترسی در دلم بود. خیلی با خودم حرف زدم تا خودم را راضی کردم؛ ولی واکنش دوستانم را نمی توانستم پيش بينی بكنم.
بالاخره خودم رو راضی کردم و بسم الله گفتم و شروع كردم. تصوير شهید رو با یکی از خاطرات اش در فضای مجازی برای آن ها فرستادم. ولی دوستانم هيچ واكنشی نشان ندادند.
مدتی گذشت، خیلی به رفيق شهيدم عباس دانشگر التماس کردم و دعا و قرآن خواندم تا به خوابم بیاید. یك شب از ته دلم برای شهید صد صلوات فرستادم. با هر صلواتی اشک می ریختم و دلم حسابی شكست و با شهيد با سوز و گداز حرف زدم. به دلم افتاد که امشب شهيد به خوابم می آيد.
خدا رو شکر همان شب شهید به خوابم آمد. در عالم رؤيا ديدم من و پدرم با شهید در هیئتی هستیم و همه عزاداری می كنيم. انگار همه چيز واقعی بود. چقدر شهيد عباس دانشگر در لباس عزای حضرت سيد الشهدا(ع) نورانی بود.
از خواب بيدار شدم. اما حضور شهید با همان نورانيت را کنار خودم حس می کردم. رفتم آب خوردم. احساس کردم که با حضورش به من آرامش می دهد.
بعد از همان خواب بود كه خدا رو شکر پدرم روز به روز بهتر شد. به مرور زمان حالش خوبِ خوب شد و من این اتفاق را اول از لطف خدا، بعد عنايت اهل بیت عليهم السلام و شهدا می دانم.
الحمدالله به برکتِ رفاقت با شهید بعد از مدتی مشکل بیماری پدرم برطرف شد و تحوّلی در زندگی ما ایجاد شد و از همه مهمتر گویا شهید جزئی از اعضای خانواده ما شد و من صاحب یک برادر شهید و رفیقِ آسمانی شدم.
بعد از آن اتفاق خوب در زندگی مان، در معرفی راه شهدا مصمم تر شدم. حالا شده بودم سفير شهدا.
در این راه، بارها از طرف دوستانم مورد اذیّت قرار گرفتم ولی یك چیزی تو وجودم می گفت پا پس نکشم و در معرفی شهدا کوتاهی نکنم.
📗
نویسنده: مصطفی مطهری نژاد
#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
╭─┅•🍃🌺🍃•┅─╮
@shahiddaneshgar
╰─┅•🍃🌸🍃•┅─╯