eitaa logo
کانون شهید عباس دانشگر شهرستان بابل ۵۰
94 دنبال‌کننده
9.9هزار عکس
2.6هزار ویدیو
102 فایل
اللهم عجل لولیک الفرج شهید عباس دانشگر سال تولد : ۱۳۷۲٫۲٫۱۸ سال شهادت: ۱۳۹۵٫۳٫۲۰ محل تولد: سمنان محل شهادت: سوریه مزار شهید: امام زاده علی اشرف ⏳پایگاه رسانه فرهنگی شهید مدافع حرم عباس دانشگر در بابل راه ارتباطی با خادم: @Sarbaz_gomnaaam
مشاهده در ایتا
دانلود
💚ﻓـﺎﻃـﻤـﻴــﻪ ﻣــــﻮﺝ ﺁﻩ ﺷﻴـﻌـﻪ  ﺍﺳﺖ 🥀ﺑﻴـﺖ ﺍﻻﺣﺰﺍﻥ  ﻧـﮕـﺎﻩ  ﺷﻴـﻌـﻪ  ﺍﺳﺖ 🖤ﻓـﺎﻃـﻤـﻴــﻪ  ﺗـﺎ  ﺭﻭﺍﻳــﺖ  مـی شـود 💚ﺩﺭﺏ ﺳــﻮﺯﺍﻥ ﺑﺎ ﻟـﮕـﺪ ﻭﺍ مـی شـود 🥀ﻓﺎﻃـﻤﻴﻪ ﻓﺼـﻞ ﺑﻴﻌـﺖ ﺑﺎ علی اﺳﺖ 🖤ﺟﺮﻡ ﺯﻫـﺮﺍ ۜ  ﮔﻔﺘﻦ یک ﻳﺎ ﻋﻠﻰ ۜاست 💚فاطمیه، ماه خون ماه غم است 🥀فاطمیه ،یک محرم ماتم است 🖤فاطمیه،چشم گل پر شبنم است 💚فاطمیه،عمر گلها هم کم است 🥀فاطمیه،دیده ی مهدی تر است 🖤اشک ریزان در عزای مادر است 🏴 ایام فاطمیه تسلیت باد!..
۱۱۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹محمدمصطفی حسینی، استان سمنان: در ایام فاطمیه سال ۱۳۹۹ در حسینیۀ شهدای مدافع حرم سمنان فعالیت‌های گسترده‌ای ازجمله اقامۀ نماز جماعت و پخت غذا و دعای کمیل و دعای ندبه و دعای توسل برگزار می‌شد. برای من توفیق حاصل شد که شبانه‌روز در خدمت‌رسانی با تمام توان تلاش کنم. عکس خنده‌روی عباس روی دیوار نصب بود. گاهی به‌یاد او صلوات می‌فرستادم و گاهی هم از ا و مدد و کمک می‌خواستم. در همان ایام، در عالم رؤیا دیدم سفره‌ای بزرگ در حسینه پهن است. عباس و تعداد افرادی را که نمی‌شناسم سر سفره نشسته‌اند. عموی عباس‌آقا، حاج محمدحسین، به من گفت: «برو چند بسته غذا سر سفره بیار.» من به آشپزخانه رفتم تا غذا بیاورم. خوشحال بودم که می‌خواهم برای شهید عباس غذا ببرم. در همین بین از خواب بیدار شدم. ...
۱۱۹ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹آقای احمدی‌‌پور : وصیت‌‌نامه و دست‌نوشته‌‌های شهید عباس دانشگر خیلی روی من تأثیر گذاشت. با خواندن زندگی‌نامه و خاطرات شهید توانستم برخی از مشکلات زندگی‌‌ام را سروسامان دهم. الگوی خودم را این شهید قرار دادم. قسمت‌هایی از دست‌نوشته‌‌ و خاطرات این شهید را توی دفتری که خاطرات شهدا را در آن می‌‌نویسم، نوشته‌ام تا همیشه در ذهنم مرور کنم که شهدا چطور زندگی کردند. شهیدی که از خواب و سکون بیزار است. شهیدی که نوع نگاهش با آدم‌های عادی فرق می‌کند. شهید عباس باورهایم را تغییر داده است. به‌لطف این شهید، صبورتر شده‌‌ام. دوست دارم همۀ کتاب‌های شهید را مطالعه کنم. ...
«بسم رب شهدا و الصدیقین» آنان که در زمین گمنام هستند در آسمان ها خوش نام‌ترند... این عکس های پروفایلی برای آماده سازی فضای عطر شهیدان در شهرهایمان هست. لطفاً در انتشار حداکثری سهیم باشید؛ تا ان‌شاالله مردم مومن و انقلابی ،بدرقه‌ی باشکوهی را رقم بزنند! ❤️‍🩹✨
۱۲۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹امیررضا پاک‌بین : در فضای مجازی یک پویش بزرگ به‌نام دوست شهید را دیدم. خیلی برایم جالب بود. مگر می‌شود با کسی که شهید است، دوست شد؟ یک متن از شهید بزرگوار مصطفی صدرزاده که خیلی جالب بود. شهید مصطفی صدرزاده همیشه تأکید داشت یک شهید انتخاب کنید. بروید دنبالش و بشناسیدش. با او ارتباط برقرار کنید. شبیهش شوید و حاجت بگیرید از شهدا. وقتی این متن را خواندم، با خودم گفتم: این‌همه شهید! من چطوری از بین این‌ها یه شهید رو انتخاب کنم. رفتم توی فضای مجازی دربارۀ شهدای نوجوان دفاع‌مقدس جست‌وجو کردم؛ چون خودم نوجوان و ۱۸ سال سن دارم. دوست داشتم رفیق شهیدم هم کم‌سن‌وسال باشد. اکثر تصاویر سیاه و سفید و بی‌کیفیت بودند و... ...
۱۳۹ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران ... در مهر سال ۱۴۰۰ تصمیم گرفتم از ایلام که بیش از هزار کیلومتر راه است، به مزار شهید در شهرستان سمنان بروم. نمی‌‌دانستم مزار شهید دقیقاً در خود شهر سمنان است یا در روستا. شماره تماسی هم از خانوادۀ شهید نداشتم. در فضای مجازی آدرس مزار شهید را جست‌وجو کردم. دیدم در امامزاده علی‌اشرف(ع) سمنان است. اولین بار بود که می‌‌خواستم به سمنان بیایم. ساعت ۹ شب به سمنان رسیدم. به راننده‌‌ای گفتم می‌‌خواهم به امامزاده علی‌اشرف(ع) بروم. وقتی به امامزاده رسیدم، دیدم درها بسته‌‌ها است. اول تصور می‌‌کردم که در امامزاده تا صبح باز است. حدود یک ساعتی جلوی در امامزاده با عباس درددل کردم و با خود گفتم با شرایط کرونایی به ایلام برگردم ... ...
۱۵۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍بخش دوم محبت شهید به برادران ... احساس کردم اینکه در این یکی-دو روز مرتب عکس شهید دانشگر را می‌بینم، اتفاقی نیست. کنجکاو شدم که درمورد شهید بیشتر بدانم؛ به‌وِیژه که من هم دهه‌هفتادی بودم. در فضای مجازی شروع به جست‌وجو دربارۀ شهید کردم و تازه متوجه شدم که شهید چه ویژگی‌هایی داشته و به‌ویژه صحبت‌های سردار اباذری در مراسم وداع با شهید و همچنین داستان دل کندن او از همسرش در فیلم مستند «نامه‌ای از دمشق» بسیار تکان‌دهنده بود و بیشتر متوجهم کرد که نباید غرق محبت مجازی شوم؛ به‌ویژه که هنوز هم این ازدواج نهایی نشده و محرم نشده‌ایم. ...
۱۶۰ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹آقای سعیدی : داستان رفاقت من با عباس، عجیب و زیباست. ماه محرم بود که عباس به خوابم می‌آمد؛ سه شب پشت‌سر هم در رؤیا دیدمش. عباس در یک باغ بزرگ بود و خنده بر لب داشت. آن سه شب رؤیا دیدن همان و مجذوب نگاه عباس شدن همان... نمی‌دانستم او کیست. اسمش را هم نمی‌دانستم. حتی نمی‌دانستم که او شهید شده است! یک هفته بعد از این خواب‌ها، یک‌ شب با رفقا به هیئت می‌رفتیم. یکی از دوستان نماهنگی گذاشته بود که موضوعش عباس دانشگر بود. وای! دیدم این همان جوانی است که در خواب دیده‌ام! سریع پرسیدم: این تصویر کیست؟ گفتند: شهید مدافع حرم. در سوریه شهید شده... باورم نمی‌شد. او همان کسی بود که به خوابم می‌آمد. در فضای مجازی کانال شهید دانشگر را پیدا کردم و زندگی‌نامه‌اش را خواندم. هرروز بیش از پیش دارم مجذوب این رفیقِ شهیدم می‌شوم. ...
۱۶۷ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران 🔹محمدرضا خاتون‌آبادی : یک بار اتفاقی عکس شهید عباس دانشگر را در فضای مجازی ‌دیدم. محو لبخندهای زیبایش شدم. برایم سؤال شده بود این جوان کیست که هروقت او را می‌بینم، محبتی در دلم احساس می‌کنم. آن زمان عباس تازه شهید شده بود و کسی او را نمی‌شناخت. من شهید عباس را دوست داشتم، به‌خاطر اینکه جوان بود و می‌توانستم خیلی راحت با او حرف بزنم. یادم است روزی به مشکلی برخوردم. سریع فکرم رفت دنبالش. گفتم: «عباس، اولین شهیدی هستی که شده داداش من. ازت کمک می‌خوام. کمکم کن!» الحمدلله کارم حل شد. به او گفتم: «من دیگه تو رو رها نمی‌کنم.» بعدازآن، دیگر سعی داشتم کل زندگی‌‌ام را اولویت‌های عباس بچرخاند؛ چون می‌دانستم که اگر با شیوۀ این شهید جلو بروم، به همه‌چیز می‌رسم. یادم می‌آید چند سال دنبال کتاب شهید بودم؛ اما هیچ جایی پیدایش نمی‌کردم. کارم این بود که فقط از توی فضای مجازی داستان زندگی شهید را دنبال کنم. همۀ فکرم این بود که زندگی‌ام گره خورده به عباس. اگر یک روز به یادش نباشم، صد درصد کار اشتباه ازم سر می‌زند. با پرس‌وجو توانستم کتاب اذان صبح به‌وقت حلب را تهیه کنم. کتاب شهید را مطالعه کردم و درس‌های خوبی گرفتم. آن مطلبی که خیلی به دلم نشست، برنامه‌ریزی او بود. یاد گرفتم که چطوری می‌توانم مثل عباس باشم. عباس برای من مثل یک برادر دلسوز و راهنمای زندگی‌ام شده است. باور دارم. خداوند به من لطف کرد و یک شهید را در مسیر زندگی‌ام قرار داد. ...
۱۸۵ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش دوم محبت شهید به برادران ...از نیشابور حرکت کردیم و یک‌به‌یک شهرها را پشت‌سر گذاشتیم. من پشت فرمان بودم که تابلوی ۴۰ کیلومتر تا شهر سمنان را دیدم. با آقای غلامی که رانندۀ ماشین دیگر بود، تماس گرفتم. ‌قدری از ماشین ما جلوتر بود. گفتم: «داریم به سمنان نزدیک می‌شیم. من بچه‌های ماشین خودمان رو راضی کردم. همگی دوست دارن مزار شهید عباس دانشگر رو زیارت کنن. شما نظرتون چیه؟» آقای غلامی گفت: «بچه‌ها عجله دارن. بذار توی مسیر برگشت حتماً می‌ریم. کمی اصرار کردم؛ ولی فایده نداشت. سفر ما گروهی بود و من باید تابع جمع می‌بودم. برخلاف میل باطنی‌ام، قبول کردم. دلم‌ شکست؛ طوری که دیگر قادر به رانندگی‌ نبودم. جای خودم را به یکی از دوستان دادم تا بقیۀ راه را او رانندگی کند. در صندلی عقب نشستم و مشغول درددل با شهید عباس شدم. عکس او را که همراه خودم آورده بودم از لای کتاب آخرین نماز در حلب بیرون آوردم و مشغول صحبت با او شدم. بیست دقیقه‌ از تماسم با آقای غلامی نگذشته بود که گوشی‌ام زنگ خورد. دوباره خودش بود. ‌گفت ماشینش مشکل فنی پیدا کرده. بهتر است به تعمیرکار نشانش بدهد تا خیالش جمع بشود. گفت: «شما راهتون رو ادامه بدید. ما خودمون رو به شما می‌رسانیم.» با شنیدن این حرف در دلم شور و هیجانی ایجاد شده بود و لبخندی بر لبم نشسته بود. گفتم: «ما الان نزدیک ورودی شهر سمنانیم. حالا که این‌طوره، تا موقعی که شما ماشین رو ببرید تعمیرگاه، ما هم می‌ریم مزار شهید عباس.» گفت: «تو که نمی‌دونی امامزاده کجای شهره. شاید راه دور باشه و خیلی معطل بشید.» گفتم: «اتلاف وقت نمی‌کنیم... ...
۱۸۸ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹خانم علیزاده، استان تهران : مدتی بود که از فشار روحی رنج می‌بردم. دیگر کم آورده بودم. فقط به مُردن فکر می‌‌کردم. از همه‌چیز ناامید شده بودم. خوب خاطرم است آن روز باران می‌آمد. اتفاقی عکس عباس را در فضای مجازی دیدم. از آن لحظه‌ای که چشمم به چشم عباس خورد، برق نگاهش من را متحول کرد. در همان نگاه اول دلبستۀ او شدم. از آن روز عباس مرتب کمکم می‌‌کند. کاش چند سال قبل او را می‌‌شناختم و او را الگوی زندگی‌‌ام قرار می‌‌دادم! وقتی به گذشته نگاه می‌‌کنم، می‌بینم در ۳۴ سالی که از سنم می‌گذرد، من هرگز نماز نمی‌‌خواندم. با آمدن عباس به زندگی‌‌ام بود که نمازخوان شدم. اول وقت در مسجد حاضر می‌‌شوم. عضو بسیج شدم. هرچه فکر می‌‌کنم، می‌‌بینم محبت و کمک شهید عباس بود که مسجدی شدم. آشنایی با شهید عباس باعث شد اخلاقم تغییر کند. مرتب برای شادی روحش صلوات می‌فرستم. یک بار عکس عباس را به بسیج خواهران بردم. همه تعجب کردند. تعجب از عکس شهید، تعجب از اینکه من با این شهید آشنا شدم. ...
۱۹۳ ✅ ادامه ی کتابِ " رفیق شهیدم مرا متحول کرد " ✍ بخش سوم محبت شهید به خواهران 🔹خانم زرین : عباس را برای اولین بار در فضای مجازی دیدم. البته بهتر است بگو یم عباس‌جان خودش آمد و پیدایم کرد. خیلی از خدا دور شده بودم. خیلی دچار سردرگمی و افسردگی روحی بودم. عباس آمد و چنان روح و روانم را متحول کرد که ساعت‌ها مدام اشک می‌ریختم. از غصه‌ها، از گناهانم، از حال پریشانم با شهید حرف می‌زدم و درددل می‌کردم و عاجزانه می‌خواستم نگاهم کند، شفاعتم کند. عباس تنها واسطۀ من برای شفاعت پیش خدا و ائمۀ اطهار(علیهم‌السلام) شده بود. رفیق آسمانی‌ام. «داداش شهیدم» صدایش می‌زدم. تا اینکه یک شب خوابش را دیدم. عباس‌جان را با همان لبخند قشنگ و آسمانی‌اش دیدم. قشنگ‌ترین خواب عمرم بود. صبح که بیدار شدم، حال عجیبی داشتم. خوشحال بودم مهر تأیید زده به رفاقتمان و قبولم کرده است. بعد آن روز رفاقتم باهاش عمیق‌تر شد. نماز اول‌وقتم درست شد. مناجات شبانه، نماز شب، ذکر گفتن، حجاب و دوری از گناه اولین درس‌های معرفتی بود که به‌لطف خدا از دست‌نوشته‌های عباس به من هدیه داده شد. ...