⚘ بخشی از وصیت نامه شهید احمد علی بیابان پور :
بار الها، تو را شکر میگویم که در زمان چنین رهبری زندگی میکنم و چنین مرجعی دارم و به ملت، شناختی عطا کن تا رهبر خود را بشناسند و از فرامین او اطاعت نمایند.
https://eitaa.com/martyrs1231
⚘وصیت نامه شهید سید محمدحسن بنی سعید:
هرگاه در نماز حضور قلب نداشتید بعد از آن یک صفحه قرآن بخوانید.
https://eitaa.com/martyrs1231
📌روایت شهیدی که در هفت تپه سوخت
🔹برای خواستگاری، چند بار استخاره را تکرار کردند ولی خوب نیامده بود.
🔹 شهید حامدسروی از سروکلای جویبار به خانواده اش میگوید: من میدانم زود شهید میشوم و در این دنیا نمی مانم.
در سال 1345 در روستای سروکلای جویبار به دنیا آمد. این شهید بزرگوار در طول دوران دفاع مقدس به عنوان رزمنده در گردان امام محمدباقر(ع) لشکر ویژه 25 کربلا مشغول به جهاد بود و سرانجام در روز 30 مهرماه 1365 بر اثر بمباران هوایی دشمن به عقبه ی لشکر 25 «پادگان هفت تپه»، پیکر پاکش همچون شمع در راه امام اش، خالصانه و ذره ذره سوخت و ملکوت اعلی پر کشید.
شیخ روح الله داودی می گوید: پس از نماز شب ترک نمیشود و بسیار گریه میکند.یک بار به او گفتم که چه چیزی از خدا میخواهی که اینگونه بیتابی میکنی؟ گفت: «من از خدا میخواهم که آتش قیامت را در همین دنیا نصیب من کند.»من طاقت عذاب آخرت را ندارم. چند روز بعد هواپیماهای بعثی، هفت تپه را بمباران کردند. یکی از بمب ها در کنار او بر زمین خورد. حلب بنزین کنار حامد آتش گرفت و پیکر نازنینش ساعت ها در آتش آن انفجار سوخت و من مبهوت استجابت دعای آن شب حامد، فقط پیکر سوخته اش را مینگریستم.
لینک خبـــــر↙️
https://basijnews.ir/00eDdQ
#زندگینامه_شهدا
🔸@basijnewsir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ثواب_یهویی
هدیه به حضرت محمدصلی الله علیه وآله وسلم وتعجیل درفرج مولا
ازاین ثواباغافل نشید
صلوات
ঊঈ🌺🍃ঊঈ
مراسم روضه هفتگی حضرت اباعبدالله(ع)
به نیابت از شهید عباس دانشگر
راوی :سردار عباس یگانه
مداح:محمد مهدی حسنی
پنج شنبه ۲۴ اسفند ماه از ساعت ۲۰:۳۰
ایلام_ ایوانغرب _انتهای خیابان شهید باهنر
هیئت محبان اهل بیت علیه السلام
۱۸۵ ✅ ادامه ی کتابِ
" رفیق شهیدم مرا متحول کرد "
✍ بخش دوم
محبت شهید به برادران
...از نیشابور حرکت کردیم و یکبهیک شهرها را پشتسر گذاشتیم. من پشت فرمان بودم که تابلوی ۴۰ کیلومتر تا شهر سمنان را دیدم. با آقای غلامی که رانندۀ ماشین دیگر بود، تماس گرفتم. قدری از ماشین ما جلوتر بود. گفتم: «داریم به سمنان نزدیک میشیم. من بچههای ماشین خودمان رو راضی کردم. همگی دوست دارن مزار شهید عباس دانشگر رو زیارت کنن. شما نظرتون چیه؟» آقای غلامی گفت: «بچهها عجله دارن. بذار توی مسیر برگشت حتماً میریم. کمی اصرار کردم؛ ولی فایده نداشت. سفر ما گروهی بود و من باید تابع جمع میبودم. برخلاف میل باطنیام، قبول کردم. دلم شکست؛ طوری که دیگر قادر به رانندگی نبودم. جای خودم را به یکی از دوستان دادم تا بقیۀ راه را او رانندگی کند. در صندلی عقب نشستم و مشغول درددل با شهید عباس شدم. عکس او را که همراه خودم آورده بودم از لای کتاب آخرین نماز در حلب بیرون آوردم و مشغول صحبت با او شدم. بیست دقیقه از تماسم با آقای غلامی نگذشته بود که گوشیام زنگ خورد. دوباره خودش بود. گفت ماشینش مشکل فنی پیدا کرده. بهتر است به تعمیرکار نشانش بدهد تا خیالش جمع بشود. گفت: «شما راهتون رو ادامه بدید. ما خودمون رو به شما میرسانیم.» با شنیدن این حرف در دلم شور و هیجانی ایجاد شده بود و لبخندی بر لبم نشسته بود. گفتم: «ما الان نزدیک ورودی شهر سمنانیم. حالا که اینطوره، تا موقعی که شما ماشین رو ببرید تعمیرگاه، ما هم میریم مزار شهید عباس.» گفت: «تو که نمیدونی امامزاده کجای شهره. شاید راه دور باشه و خیلی معطل بشید.» گفتم: «اتلاف وقت نمیکنیم...
...
#رفیق_شهیدم_مرا_متحول_کرد
#ادامه_دارد #عزیز_برادرم
#مکتبشهیدعباسدانشگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺 افطار در مخروبههای آذین بندی شده غزه
🔹تصاویری از آذین بندی و سفره افطار متفاوت خانواده های فلسطینی بر آوار خانه هایی که در اثر بمباران اشغالگران صهیونیست ویران شده است.
@QudsOnline | اینستاگرام