eitaa logo
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
170 دنبال‌کننده
6.7هزار عکس
6.8هزار ویدیو
111 فایل
عشق الهی رو در جان و دلمان عمیق کنیم لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم ارتباط با مدیر 👇🏻 @Zeynad_313 #امام_زمان #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم کپی با ذکر صلوات💚 گروه دوستانه برای ظهور https://eitaa.com/joinchat/160170072Cb335968527
مشاهده در ایتا
دانلود
✍️ شنیدن همین جمله کافی بود تا کاسه دلم ترک بردارد و از رفتن حلیه کنم. در هیاهوی بیمارانی که عازم رفتن شده بودند حلیه کنارم رسید، صورت پژمرده‌اش به زنده ماندن یوسف گل انداخته و من می‌ترسیدم این سفرِ آخرشان باشد که زبانم بند آمد و او مشتاق رفتن بود که یوسف را از آغوش لختم گرفت و با صدایی که از این به لرزه افتاده بود، زمزمه کرد :«نرجس کن بچه‌ام از دستم نره!» به چشمان زیبایش نگاه می‌کردم، دلم می‌خواست مانعش شوم، اما زبانم نمی‌چرخید و او بی‌خبر از خطری که می‌کرد، پس از روزها به رویم لبخندی زد و نجوا کرد :«عباس به من یه باطری داده بود! گفته بود هر وقت لازم شد این باطری رو بندازم تو گوشی و بهش زنگ بزنم.» و بغض طوری گلویش را گرفت که صدایش میان گریه گم شد :«اما آخر عباس رفت و نتونستم باهاش حرف بزنم!» رزمنده‌ای با عجله بیماران را به داخل هلی‌کوپتر می‌فرستاد، نگاه من حیران رفتن و ماندن حلیه بود و او می‌خواست آنچه از دستش رفته به من هدیه کند که یوسف را محکم‌تر در آغوش گرفت، میان جمعیت خودش را به سمت هلی‌کوپتر کشید و رو به من خبر داد :«باطری رو گذاشتم تو کمد!» قلب نگاهم از رفتن‌شان می‌تپید و می‌دانستم ماندن‌شان هم یوسف را می‌کُشد که زبانم بند دلم شد و او در برابر چشمانم رفت. هلی‌کوپتر از زمین جدا شد و ما عزیزان‌مان را بر فراز جهنم به این هلی‌کوپتر سپرده و می‌ترسیدیم شاهد سقوط و سوختن پاره‌های تن‌مان باشیم که یکی از فرماندهان شهر رو به همه صدا رساند :«به خدا کنید! عملیات آزادی شروع شده! چندتا از روستاهای اطراف آزاد شده! به مدد (علیه‌السلام) آزادی آمرلی نزدیکه!» شاید هم می‌خواست با این خبر نه فقط دل ما که سرمان را گرم کند تا چشمان‌مان کمتر دنبال هلی‌کوپتر بدود. من فقط زیر لب (علیه‌السلام) را صدا می‌زدم که گلوله‌ای به سمت آسمان شلیک نشود تا لحظه‌ای که هلی‌کوپتر در افق نگاهم گم شد و ناگزیر یادگاری‌های برادرم را به سپردم. دلتنگی، گرسنگی، گرما و بیماری جانم را گرفته بود، قدم‌هایم را به سمت خانه می‌کشیدم و هنوز دلم پیش حلیه و یوسف بود که قدمی می‌رفتم و باز سرم را می‌چرخاندم مبادا و سقوطی رخ داده باشد. در خلوت مسیر خانه، حرف‌های فرمانده در سرم می‌چرخید و به زخم دلم نمک می‌پاشید که رسیدن نیروهای مردمی و شکست در حالی‌که از حیدرم بی‌خبر بودم، عین حسرت بود. به خانه که رسیدم دوباره جای خالی عباس و عمو، در و دیوار دلم را در هم کوبید و دست خودم نبود که باز پلکم شکست و اشکم جاری شد. نمی‌دانستم وقتی خط حیدر خاموش و خودش عدنان یا است، با هدیه حلیه چه کنم و با این حال بی‌اختیار به سمت کمد رفتم. در کمد را که باز کردم، لباس عروسم خودی نشان داد و دیگر دامادی در میان نبود که همین لباس آتشم زد. از گرما و تب خیس عرق شده بودم و همانجا پای کمد نشستم. حلیه باطری را کنار موبایلم کف کمد گذاشته بود و گرفتن شماره حیدر و تجربه حس که روزی بهاری‌ترین حال دلم بود، به کام خیالم شیرین آمد که دستم بی‌اختیار به سمت باطری رفت. در تمام لحظاتی که موبایل را روشن می‌کردم، دستانم از تصور صدای حیدر می‌لرزید و چشمانم بی‌اراده می‌بارید. انگشتم روی اسمش ثابت مانده و همه وجودم دست شده بود تا معجزه‌ای شود و اینهمه خوش‌خیالی تا مغز استخوانم را می‌سوزاند. کلید تماس زیر انگشتم بود، دلم دست به دامن (علیه‌السلام) شد و با رؤیایی دست نیافتنی تماس گرفتم. چند لحظه سکوت و بوق آزادی که قلبم را از جا کَند! تمام تنم به لرزه افتاده بود، گوشی را با انگشتانم محکم گرفته بودم تا لحظه اجابت این معجزه را از دست ندهم و با شنیدن صدای حیدر نفس‌هایم می‌تپید. فقط بوق آزاد می‌خورد، جان من دیگر به لبم آمده بود و خبری از صدای حیدرم نبود. پرنده احساسم در آسمان پر کشید و تماس بی‌هیچ پاسخی تمام شد که دوباره دلم در قفس دلتنگی به زمین کوبیده شد. پی در پی شماره می‌گرفتم، با هر بوق آزاد، می‌مُردم و زنده می‌شدم و باورم نمی‌شد شرّ عدنان از سر حیدر کم شده و رها شده باشد. دست و پا زدن در برزخ امید و ناامیدی بلایی سر دلم آورده بود که دیگر کارم از گریه گذشته و به درگاه زار می‌زدم تا دوباره صدای حیدر را بشنوم. بیش از چهل روز بود حرارت احساس حیدر را حس نکرده بودم که دیگر دلم یخ زده و انگشتم روی گوشی می‌لرزید... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد @kanonmontzerjvanan صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
♥️نبی مکرم اسلام: ✅ یعنی(: انسان بداند مخلوقات خدا، نه زیان می‌رسانند و نه نفع، و نه عطا می‌کنند و نه منع، چشم امید از خلق برداشتن (و به خالق دوختن )...✨💚 هنگامی که چنین شود، انسان جز برای خدا کار نمی‌کند، به غیر او امیدی ندارد، از غیر او نمی‌ترسد و دل به کسی جز او نمی‌بندد،💫 این است روح و حقیقت توکل."🌱 📚 معانی الاخبار، ص۲۶۱ ↷↷↷ 🌧🏴🏴 @kanonmontzerjvanan 🤲🏼 🏴
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستانی زیبا از توکل در زندگی ⭕️ ازدواج به شرط چک سفید امضاء! ♨️ با این داستان معنای روشن می‌شود 🔹 برشی از سخنرانی‌ ، به مناسبت سالروز ازدواج حضرت علی (علیه السلام) و حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) 💠 اندیشکده راهبردی 🆔 @Soada_ir
🎙 پرسش ❓اگر بخواهید برای یک مبتدی صحیح و کامل و در طول یک روز را بفرمایید چه می‌فرمایید؟ 🔈 پاسخ ❗️روش و برای نوع مؤمنین ابتدا این گونه است که : ⬛️ با از دستورات شرع مقدس از واجبات و محرمات، در اعمال و رفتارش مواظبت داشته باشد ◼️ را انجام داده ◼️ و را ترک کند، ◼️ و وقتی از روز را برای اعمالش مقرر کند ◼️☝️اول کلیات اعمال را یعنی ساعت به ساعت که آیا آن را انجام داده یا خیر؟ ◼️☝️⬅️ اگر موفق بوده ✓ را به جا آورده ✓ و تصمیم بر این همت داشته، ◼️☝️⬅️ و اگر ناموفق بوده ✓ کرده ✓و از تخلف از وظیفه الهی، پشیمان و ناراحت شود ✓و آن را تدارک کند، ◼️☝️⬅️ اگر واجبی از او ترک شده، نماید، ◼️☝️⬅️ و اگر حقی از کسی ضایع شده، ✓از او طلبیده یا ✓آن را بپردازد اگر حق مالی است ◼️☝️⬅️ و اگر گناهی بین او و خدا انجام داده، ✓ تصمیم بر انجام ندادنش بگیرد ✓ با گفتن . 👌 این روش را باید انسان به طور اجرا کند 💔که اوائلش خیلی کم موفق می شود❓ ❗️ چون با فعالیت های روزانه انسان بر خود را به طور طبیعی می کند ❗️☝️و از این امر نباید شود، 👈لکن با بر خداوند 👈و از او ⬅️اگر بخواهد موفق بشود و به نتیجه برسد باید 👈 بر این تصمیم داده 👈 و داشته باشد 👈 تا کمک خداوند نیز شامل حالش گردد. 📚 بر گرفته از کتاب طریق سعادت 📚 @kanonmontzerjvanan ⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅•❅•⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅⋅
9.46M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
داستانی زیبا از توکل در زندگی ‼️ ازدواج به شرط چک سفید امضاء! ♨️ با این داستان معنای روشن می‌شود