#رمان_دلارام_من
#قسمت_بیست_چهارم
نگاه شماتت باری به عاطفه می کنم: خاک توسرت عاطفه! چه قصه هایی بافتی واسه اینا؟
قیافه حق به جانب و بامزه ای به خود میگیرد : من؟ اصلا قیافه ام به قصه بافتن می خوره؟ مگه من بی بی سی ام؟ هرچی گفتم براشون حقیقت بود !
از عاطفه ناامید می شوم وروبه مریم می گویم: هیچ خبری نیس؛ آشنابود ، دوست عمومه ، درضمن از قدیم گفتن مجرد باش و پادشاهی کن !
عاطفه دستش را به طرفم میگیرد : بزن قدش آجی! هرچی عشق و حاله تو عالم مجردیه!
ناهید خودش هم خودش را می اندازد قاطی ما دوتا : دقیقا!
عاطفه این بار با دست علامت ایست می دهد : وایسا وایسا کجا با این عجله؟ پس خان داداش من چکاره س ؟ زنداداش گلم؟
عاطفه می داند این کلمه زنداداش برای ناهید از ناسزا بدتر است ، ناهید با غیظ چشم غره می رود و " کوفت" غلیظی حواله عاطفه می کند ، خنده مریم ناهید راعصبی تر می کند ..
مریم سرش را برای ناهید تکان می دهد : بسوزه پدز عاشقی !
ناهید سر مریم غر میزند : بشین سرجات ! از همه بدتری که !
مریم حلقه دور انگشتش چرخ می دهد و می گوید : اتفاقا خوش به حال خودم ! منم مثل شما فکر می کردم ، ولی الان تازه دارم معنی زندگی رو میفهمم...
خمیازه می کشم و بی حوصله می گویم: ای بابا بگیرید بخوابید همه خوابن! الان میریم تو فاز دختران آفتاب .....
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
♥️ @kanonmontzerjvanan
9.18M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📺پخش از #شبکه_نور استان قــم
#برنامه_صراط_الحسین
#قسمت_بیست_چهارم
با تدریس#دکتر_علی_تقوی
🤔صحبت عجیب یکی از یاران امام حسین علیه السلام چه بود ⁉️
🎞این قسمت رو با کیفیت اصلی ببینید👀
#ویژه_محرم┄┅┅❅🇮🇷❅┅┅┅
به منتظران #امام_زمان بپیوندید
@kanonmontzerjvanan
#اَللّٰهُمَ_صَل_عَلی_مُحمَّد_وَ_آل_مُحمَّد_وَ_عَجِّل_فَرَجَهُم
┄┅┅❅🏴❅┅┅┄