eitaa logo
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
192 دنبال‌کننده
6.3هزار عکس
5.8هزار ویدیو
101 فایل
عشق الهی رو در جان و دلمان عمیق کنیم لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم ارتباط با مدیر 👇🏻 @Zeynad_313 #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم کپی با ذکر صلوات💚 گروه دوستانه برای ظهور https://eitaa.com/joinchat/160170072Cb335968527
مشاهده در ایتا
دانلود
نرگس هم متوجه حالم می شود : حورا جون! عزیزم! چرا رنگت برگشته؟ حالت خوبه ؟ - خوبم چیزیم نیست! باخودم کلنجار می روم که درباره آن شهید بپرسم یانه ، که صدای مردانه ای می آید : -نرگس خانوم ! این استکانام تو حیاط بود ، زحمتشو بکشید... حامد است که بایک سینی پر از استکان خالی در آستانه در آشپزخانه ایستاده ، دیگر برایم مهم نیست نگاه هایمان تلاقی می کند به سمت چادر می روم و اوهم دستپاچه ترازمن بر می گردد ... بامعذرت خواهی کوتاهی به حیاط می رود ، نرگس ام رنگش پریده اما خودش را جمع وجور می کند و با پر روسری اش عرق از پیشانی میگیرد : -توکه حجابت کامل بود دختر! چرا الکی هول شدی؟ -می دونم ولی دوست ندارم کسی بدون چادر ببینتم ... چهره اش حالتی محزون به خود گرفته وگفت: - اقاحامد پسردایی منن ، پدرشون دایی عباس ، جانباز شیمیایی بودن شهید شدن ، بامادرم زندگی می کنند . حواسم به حرفهایش نیست ، می گویم : اون شهیدی که عکسش روی طاقچه است ، اون آقای مسن ...خیلی آشنان .... - گفتم که ! دایی عباسمن ... حرفی نمیزنم از خوابی که دیده ام ، کارمان تمام می شود ، نرگس نگاهی به حیاط می اندازد و می گوید : فک کنم حامد رفته باشه بیرون .... ادامہ دارد...🕊️ نویسنده : خانم فاطمه شکیبا ♥️ @kanonmontzerjvanan