《 #وقت_بندگے🌙 》
🌿آیت الله قاضی(ره):
💠 در دنیا به صاحبان خانه دو هزار
متری و ریاست و ماشین میگویند
اشراف مملکت؛ اما در قیامت
اشراف آن کسانی هستند که
نمازشبخوان هستند.
#نماز_شب_را_به_نیت_ظهور_میخوانیم
ان شاء الله
؏ـمـرے گذشت بعدِ تو و
نرفت عادتِ شب زندھ دارے امـ👇
《🍃🕕》
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
یکی از اصحاب روایت میکند:
روزے دیدم
امام صـادق علیـهالسّـلام
به شدت گریه میکنند.
پرسیدم:
آقا جان چرا گریه میکنید؟
امام فرمودند:
خودم رو یک لحظه گذاشتم جاے شیعیانمان در زمان غیبت مهدے"عجلاللہتعالیفرجه "🌱
سخـت است،
خیلی سخـت...💔
🕊💔دلم هوای تو کرده بگو چه چاره کنم💔🕊
بسم الله الرحمن الرحیم🌷
سلام منتظران دل سوخته🌷
صبحتون مهدوی و پر از یاد خدا🌷
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#ملاقات_با_خدا❤️
🌺✔️ تقوا یعنی خدا برنامه بده تا "مَن" از بین بره و نابود بشه....
🔵 جابر بن عبدالله انصاری اومدن در خونه پیامبراکرم صلی الله علیه و آله و در زدن؛
🌹رسول خدا فرمودن کیه پشتِ در ؟
-- جابر گفت : من !
🌷 پیامبر فرمودند : "امان از مَن....."
⭕️به محض اینکه آدم ها میخوان "در کنارِ نظرِ خدا"، یه نظر هم "خودشون" بدن ، میشن ابلیس...
👿
🚫ابلیس هم همین غلط رو کرد! گفت اینجا نه! من به آدم سجده نمیکنم....
🌷 خدا فرمود خارج شو... دیگه مهم نیست که چقدر عبادت انجام دادی....
تو هنوز"خودخواهیت از بین نرفته"....
✳️ خدا مبارزه با نفس چه کسی رو میپذیره؟
👈✨اِنَّما یَتَقَبَّل الله مِنَ المُتَّقین...✨
😌خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش✌️
҉ ✬اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم✬ ҉
5.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 برای خودتون و دیگران انواع تمرینات #صبر بذارید
با امتحانات خدا زندگی کنید!
❣اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
═══ ೋ🌹ೋ═══
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
🌹 برای خودتون و دیگران انواع تمرینات #صبر بذارید با امتحانات خدا زندگی کنید! ❣اللهم صل علی محمد
#سخنان_ارزنده_استاد_پناهیان
#رزق_فکر
بله درسته نقطه عطف این کلیپ ، تمرین توکل توأم با صبر☺️👌
📍یه نکته ای رو عرض کنیم خدمتتون
یه وقتایی چیزهایی لازم داریم و همیشه شاید در دعاها هم بخواهیم از خداوند
اما خب تا به دستمون برسه بعضا خیلی طولانی میشه یا هیچ وقت بدستمون نمی رسه🤔
همه این ها فقط و فقط برای اینه که خداوند میخواد عکس العمل بنده هاش رو ببینه و بسنجه
می خواد بدونه که چقدر سعی کردیم تا به تعادل برسیم
چقدر صبر پیشه کردیم
چقدر صبور شدیم
🍃وَأَن لَّيْسَ لِلْإِنسَانِ إِلَّا مَا سَعَىٰ
ﻭ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﺑﺮﺍﻯ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻬﺮﻩ ﺍﻯ ﺟﺰ ﺳﻌﻰ ﻭ ﻛﻮﺷﺶ ﺍﻭ ﻧﻴﺴﺖ(سوره نجم،آیه39)✨
اصلا چه بازخوردی داشته در عرصه زندگی مون
⚠️پس خیلی دقت کنیم
به نکات ریزی که هر لحظه از کنارشون می گذریم
و همیشه همه خواسته هامون هست
اما پشت پرده اراده الهی ...
با این اوصاف فرمول امروزمون میشه👇👇
درک امتحانات الهی + تمرین صبر = به تعادل رسیدن انسان نسبت به همه روزمرگی هااا و نشاااااط درون😍👌
💎 #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
#اطلاعیه
ضمن عرض سلام و ادب🌹
گویا صوت شماره ی۶۷ سکوی پرواز ایراد داشته است و ضمن عرض پوزش، مجدد خدمتتان ارسال می شود.
این صوت آخرین شماره از سخنرانی استاد شجاعی است و در شماره های بعدی تا پایان شماره۸۳،برای تکمیل مبحث از سخنان استاد پناهیان و استاد رائفی پور بهره برده ایم.
صوت ۶۷👇
namaaz67_mixdown.mp3
3.53M
🎙چطور نمازم سکوی پروازم باشه؟
(شماره ی۶۷، اصلاحی دیروز)
🕊🕊🕊🕊🌸🌸
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
#سکوی_پرواز
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
#رمان_دلارام_من #قسمت_سی_وششم بعد از دعا ، کم کم همه بلند می شوند که بروند و من هم منتظر تماس عمو
#رمان_دلارام_من
#قسمت_سی_وهفت
آنی متوجه می شوم که باید بروم، کسی را نمی شناسم اما چشمی می گویم و بلند می شوم...
هانیه خانم تعارف می کند که منصرفم کند ، اما خوب می دانم رفتنم بهتر است چشمم می افتد به عکس طاقچه که تا الان زیرش نشسته بودیم ، قلبم می ریزد ....
همان چشمان مهربان و اشنا، همان پیـرمرد ! همان پیرمردی که در خواب دیده بودم و راه را نشانم داده بود ، او اینجا در خانه ای که حامد زندگی می کند !؟
راستی چقدر نگاه او وحامد وهانیه خانم شبیه هم است ! نمی توانم به نتیجه ای برسم ، جز اینکه نسبتی باهم دارند ....
اما نمی فهمم چرا ان پیرمرد باید به خوابم بیاید ، به ذهنم فشار می آورم تا نامش به خاطرم بیاید ، مداح دیشب چه گفت؟ عباس ، عباس قریشی !....
به طرف آشپزخانه می روم ، چندان تجربه کار خانه ندارم ، باخجالت و اکراه جلوی در آشپزخانه می ایستم و به خانمی که فکرکنم دختر هانیه خانم باشد می گویم:
-ببخشید کمک نمی خواین ؟
خانم که سی ساله به نظر می اید جلو می اید و دستش را برای مصافحه دراز می کند:
-سلام عزیزم ، شما باید حورا خانم باشی درسته؟
چقدر شبیه مادرش است ، لبخندش ، نگاهش ، حتی اندوه چهره اش ، دست می دهم ، خودش را نرگس معرفی می کند ...
وقتی اصرارم برای کمک را می بینید ، می گوید کمکش لیوان هارا آب بکشم تا بتوانیم باهم صحبت کنیم ، برای اینکه راحت تر باشم ، توصیه می کند چادرم را دربیاورم و اطمینان می دهد که مردها داخل نمی آیند ...
مشغول می شویم و نرگس از درس و زندگی ام می پرسد ، من که ذهنم درگیر عکس پیرمرد است ، چندان تمرکز ندارم ، مخصوصا که حس می کنم حالم هم خوب نیست و قلبم تند تند میزند ...
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
♥️ @kanonmontzerjvanan
#رمان_دلارام_من
#قسمت_سی_هشت
نرگس هم متوجه حالم می شود : حورا جون! عزیزم! چرا رنگت برگشته؟ حالت خوبه ؟
- خوبم چیزیم نیست!
باخودم کلنجار می روم که درباره آن شهید بپرسم یانه ، که صدای مردانه ای می آید :
-نرگس خانوم ! این استکانام تو حیاط بود ، زحمتشو بکشید...
حامد است که بایک سینی پر از استکان خالی در آستانه در آشپزخانه ایستاده ، دیگر برایم مهم نیست نگاه هایمان تلاقی می کند به سمت چادر می روم و اوهم دستپاچه ترازمن بر می گردد ...
بامعذرت خواهی کوتاهی به حیاط می رود ، نرگس ام رنگش پریده اما خودش را جمع وجور می کند و با پر روسری اش عرق از پیشانی میگیرد :
-توکه حجابت کامل بود دختر! چرا الکی هول شدی؟
-می دونم ولی دوست ندارم کسی بدون چادر ببینتم ...
چهره اش حالتی محزون به خود گرفته وگفت:
- اقاحامد پسردایی منن ، پدرشون دایی عباس ، جانباز شیمیایی بودن شهید شدن ، بامادرم زندگی می کنند .
حواسم به حرفهایش نیست ، می گویم : اون شهیدی که عکسش روی طاقچه است ، اون آقای مسن ...خیلی آشنان ....
- گفتم که ! دایی عباسمن ...
حرفی نمیزنم از خوابی که دیده ام ، کارمان تمام می شود ، نرگس نگاهی به حیاط می اندازد و می گوید : فک کنم حامد رفته باشه بیرون ....
ادامہ دارد...🕊️
نویسنده : خانم فاطمه شکیبا
♥️ @kanonmontzerjvanan