eitaa logo
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
196 دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
5.7هزار ویدیو
99 فایل
عشق الهی رو در جان و دلمان عمیق کنیم لاحول ولا قوه الا بالله العلی العظیم ارتباط با مدیر 👇🏻 @Zeynad_313 #اللهم_صل_علی_محمد_و_آل_محمد_و_عجل_فرجهم کپی با ذکر صلوات💚 گروه دوستانه برای ظهور https://eitaa.com/joinchat/160170072Cb335968527
مشاهده در ایتا
دانلود
صدایم را پایین می آورم: یکتااینجاست! غذا در گلویش میپرد: چی‌کی‌اینجاست؟ - یکتا دیگه! این مدت خیلی عوض شده؛ خانوادش هم از تغییراتش‌ناراحتن،باباش انداختتش بیرون، الان یه هفتهای هست خونه ماست. اخم های حامد درهم میرود؛ عمه غر میزند: نمیشد اینو دیرتر بگی که بچم غذاشو راحت بخوره؟ - چه تغییراتی کرده؟ - مذهبیتر شده؛ نمازاشو میخونه، با نامحرم سرسنگین تر شده، ولی اینا به مذاق خانوادش خوش نیومده! - نیما میدونه؟ - نه، کنکور داره، بهش نگفتم. ابروهایش را بالا میدهد: خوب کاری کردی، تا الان خانوادش تماس نگرفتن؟ نیومدن دنبالش؟ -نه! فقط چند بار زنگ زدن به من و بد و بیراه بارم کردن. حامد سرش را تکان میدهد: حق دارن، هرکسی از دید خودش دنیا رو میبینه، چیزی که برای ما خوشبختیه برای اونا اصلا جذاب نیست. - چکار کنیم حالا؟ حامد قاشق را در دهانش میگذارد و فکر میکند؛ بعد از چند لحظه به حرف می آید: من که غذامو خوردم، بگو بیان باهاشون حرف بزنم. یکتا را به زحمت راضی میکنم بیاید بیرون؛ تا یکتا بیاید پایین، حامد هم دوش گرفته و لباس هایش را عوض کرده، یکتا اصرار میکند که دلش می خواهد اینجا که میتواند چادر بپوشد، آرام سلام میکند و مینشیند روی مبل، حامد همانطور که سرش پایین است میگوید: حوراء برام گفت چی شده، متاسفم... اما اینم که با خانوادتون قطع رابطه کنید اصلا خوب نیست بالاخره پدر و مادرن، باید حرمتشون رو نگه داشت. یکتا با صدایی گرفته میگوید: میدونم... اما حاضر نیستن این تغییر رو بپذیرن! - میشه اگه ناراحت نمیشید، بگید سر چه چیزایی باهاشون اختلاف پیدا کردید؟ - مثال وقتی میریم بیرون جاهای تفریحی، خیلی ذوق و شوق نشون نمیدم؛ یا برعکس قبل، عالقه ای به خرید ندارم؛ نمیدونم، دست خودم نیست، دیگه لذتی برام نداره؛ یا دیگه با پسرای فامیل حتی نیما، راحت نیستم؛ کلا زندگی که قبلا داشتمو دوست ندارم، من... من... از زندگی بدون خدا خسته شدم! لبخند حامد را میبینم؛ نفس عمیقی می کشد: بیاید از یه زاویه دیگه به قضیه نگاه کنیم، خدا دستور داده نماز بخونیم، با نامحرم شوخی نکنیم، حجاب رعایت کنیم،همه اینا درست؛ شما باید این کارها رو انجام بدید، اما اینکه تفریح نکنید که دستور خدا نیست! دستور خدا اینه که رضایت پدر و مادرتونو داشته باشید. حالا اگه همراه مادرتون برید خرید، یا تفریح کنید، پدر و مادرتون خوشحال میشن و این عین رضایت خداست؛ عین عبادته. شما با این دید باهاشون همراه بشید! برای رضای خدا برید شهربازی، برید خرید، عبادت چیزیه که خدا دستور میده، نه اون چیزی که ما فکر میکنیم؛ کارایی که ناراحتشون میکنه هم لازم نیست جلوشون انجام بدید؛ مثل نماز خوندن، اما کم کم وقتی ببینن اخلاق شما بهتر شده، ورق برمیگرده. بدون سلام و علیک راه میافتد داخل خانه و بلند فریاد میکشد: یکتا سریع جمع کن بریم! صدای حامد را میشنوم که با ملایمت، پدر یکتا را دعوت به آرامش میکند: حاج آقا آروم باشید الان میان، داد زدن نداره که! پدر یکتا این بار سر حامد داد میزند: هرچی میکشم از دست تو و اون خواهرته که دختر منو از راه به در کردین. لبم را می گزم و مینشینم کنار یکتا، روی تخت: عزیزم اگه دست من بود، میگفتم همینجا بمونی؛ قدمتم سر چشم؛ ولی می بینی که! پدرت راضی نیست، برو خونه،انشالله درست میشه! چمدانش را بسته و آماده است، اما تردید دارد: میترسم! میترسم بدتر باهام‌برخورد کنه. - ترس نداره که! یه دعوای کوچولوئه نهایتا، تموم میشه میره!قبول میکند باهم برویم بیرون؛ قبل از اینکه در را باز کنم، صدایی شبیه برخورد یک دست با یک صورت میشنویم؛ قدم تند میکنم تا زودتر از یکتا پایین بروم، از دیدن پدر یکتا با آن حالت خشمگین، و بدتر از آن با دیدن حامد سربه زیر و برافروخته، نفسم میگیرد، عمه هم حالش بهتر از من‌نیست؛ چشمم از دست راست حامد که روی صورتش مانده، پایین می آید تا دست چپش که مشت شده، یکتا که پشت سر من ایستاده، جیغ کوتاه و خفیفی میکشد و دستش را مقابل دهانش میگیرد، حامد نگاهی به من و بعد به یکتا می اندازد؛ به اندازه چند ثانیه نگاهش روی یکتا میماند و بعد میرود؛ تمام خشمش را در دست مشت شده اش دیدم؛ اما خدا را شکر که سیلی خوردنش را ندیدم. یکتا آرام میگوید: بابا... پدرش با خشم به سمتش برمیگردد: بدو بریم! یکتا چند قدم به سمت پدرش برمیدارد، پدرش جلو می آید و دستان یکتا را میگیرد و دنبال خودش میکشد، حتی مهلت نمیدهد خداحافظی کنیم. با صدای بسته شدن در، میروم به اتاق حامد، نماز میخواند، عادت دارد نماز ظهر و عصرش را جدا بخواند؛ مینشینم تا نمازش تمام شود، پشتش به من است؛ سلام میدهد و تسبیحات میگوید؛تسبیحاتش تمام میشود، دوباره سجده میرود؛ کاش بازهم نماز بخواند و ذکر بگوید تا نگاهش کنم دارد... ✍به قلم فاطمہ شکیبا ♥️ @kanonmontzerjvanan
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❇️ نقطه درخشان زندگی فاطمه‌(س) ‌ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای: 🌸 بعضی خیال می‌کنند کسی که اهل سیاست است، و در میدان جهاد فی‌سبیل‌الله حضور فعال دارد، اگر زن است، نمی‌تواند یک زن خانه با وظایف مادری و همسری و کدبانویی باشد. ‌و اگر مرد است، نمی‌تواند یک مرد خانه و دکان و زندگی باشد. ۱۳۶۸/۰۹/۲۲ | صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
دانا🍉⃟✨ ••• نگران نباشید... خدایـی ڪه آمار تڪ تڪ برگ‌هاۍعالم را دارد از احوال شما هم خبردار است!🍂🧡 ••• [براساس برداشتی ازآیه ۵۹ سوره انعام] اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈 💛
سه دقیقه در قیامت 56.mp3
30.42M
قسمت 6️⃣5️⃣ "تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم" * ادامه کتاب؛ شهید و شهادت * مقام شهدا * تفاوت شهید با دیگران در برزخ * می‌شود کسی به اسم شهید در گلزار شهدا باشد اما منزلت شهدا را نداشته باشد * بی‌تفاوتی به قانون، حق‌الناس است * احوال ما بعد از مرگ ارتباطی با مراسم تشییع جنازه ما ندارد * قضاوت عاقلانه * حق‌الناس و قضاوت * حق‌الناس مانع شهادت است؟ * حق‌الناس شهید، شفاعت شهید * دسته‌بندی نفوس در قرآن * آدم در رهن اعمالش است * چه کسانی در رهن اعمال‌شان نیستند؟ * با چه اعمالی از رهن اعمال خود خارج می‌شویم؟ * روایت قرآن از مکالمه اصحاب یمین با مجرمین * نشانه و قواعد رحمت خدا * آیا امکان داشت که همه گناهان راوی کتاب بخشیده شود؟ * معنای تبدیل سیئات به حسنات * شفاعت در عالم برزخ * دو مدل توسل * مثال قرآنی شفاعت در دنیا * رسیدن به مقام محمود * نگرانی اهل‌بیت علیهم‌السلام از برزخ شیعیان * نقل ماجراهایی زیبا از شهید دستغیب اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
🌺🌿🌺 "سه" تا "الف" را "هرگز" در "زندگی" از "دست" نده...!! "امید" "اصالت" "ادب" 🌺🌿🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
🍃چهار دانشجو ڪه به خودشان اعتماد ڪامل داشتند یڪ هفته قبل از امتحان پایان ترم به مسافرت رفتند و با دوستان خود در شهر دیگر حسابی به خوشگذرانی پرداختند. 🍃اما وقتی به شهر خود برگشتند متوجه شدند ڪه در مورد تاریخ امتحان اشتباه ڪرده اند و به جای سه شنبه، امتحان دوشنبه صبح بوده است. بنابراین تصمیم گرفتند استاد خود را پیدا ڪنند و علت جا ماندن از امتحان را برای او توضیح دهند. آنها به استاد گفتند: ما به شهر دیگری رفته بودیم ڪه در راه برگشت لاستیڪ خودرومان پنچر شد 🍃و از آنجایی که زاپاس نداشتیم تا مدت زمان طولانی نتوانستیم ڪسی را گیر بیاوریم و از او ڪمڪ بگیریم، به همین دلیل دوشنبه دیر وقت به خانه رسیدیم استاد فڪری ڪرد و پذیرفت ڪه آنها روز بعد بیایند و امتحان بدهند. 🍃چهار دانشجو روز بعد به دانشگاه رفتند و استاد آنها را به چهار اتاق جداگانه فرستاد و به هر یڪ ورقه امتحانی را داد و از آنها خواست ڪه شروع ڪنند آنها به اولین مسأله نگاه ڪردند ڪه ۵ نمره داشت. 🍃سوال خیلی آسان بود و به راحتی به آن پاسخ دادند سپس ورقه را برگرداندند تا به سوال ۹۵ امتیازی پشت ورقه پاسخ بدهند ڪه سوال این بود: ڪدام لاستیڪ پنچر شده بود ؟ ✅باصداقت پیش بریم تا رسوا نشیم... <====🔶🌹🔸🌹🔶====> 🌹🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🌹 <====🔶🌹🔸🌹🔶====>
سازندگی روحی🌹 حضرت امیرالمومنین(علیه‌السلام) درموردصفات مومن فرمودند: بُشرهُ فی وَجهه حُزنهُ فی قَلبه شادی در چهره اش و اندوه در قلبش... و اینکه خداوند مصیبت و صبر را باهم عنایت می کند، اما ابراز اندوه خود به دیگران صبر را میکُشد....🌸 رفیق بیا 🌱کِتمانِ سِرّ🌱 کنیم... ╔═✿❀🌸❀✿═══╗ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم ╚═══✿❀🌸❀✿═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
12.76M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋🕊 آقای ترامپ قمار باز ! شما یادتان رفته برای سربازانتان در درون تانک پوشک بزرگسال تهیه می‌کردید امروز کشور ما را با چه پیشینه‌ای تهدید می‌کنید ؟ ✌️🏻 ╔═ 🏴 ══ 🖤 🕊⚘ ═╗ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚 ╚═ ⚘🕊🖤 ══ 🏴 ═╝
«بیماری خطرناک!!» 🛑یکی از بیمارى‌هاى خطرناک، مرضى بى‌صداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد، اما مى‌تواند آسیب شدیدى به شما وارد کند. این بیماری، مرض «عادى‌شدنِ نعمت» است! این بیمارى چهار نشانه دارد: 1️⃣ اینکه نعمت‌هاى فراوانى داشته باشى اما اگر آنها را نعمت ندانى و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى، گویا این حقى بوده که کسب شده. 2️⃣ اینکه وارد خانه شوى و همه‌ اعضاى خانواده‌ در سلامتى به‌سر برند اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى. 3️⃣ وارد بازار شوى، خرید کنى، مایحتاج روزانه را تهیه کنی و به خانه برگردى، بدون اینکه قدردان و شکرگزار صاحب نعمت باشى و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى. 4️⃣ هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالیکه از چیزى ناراحت نباشى اما خدا را سپاس نگویى. 🙏 خدایا مراقبم باش اینگونه نشوم! آمین <====🔶🌹🔸🌹🔶====> اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم <====🔶🌹🔸🌹🔶====>
دوستان بزرگوار سلام اگه کانالمون رو دوست دارید و قبول دارید چرا نیرو براش جمع نمی کنید در دوره ی مقابله با دشمن با همین فضای مجازی هستیم .
🌷 رمان زیبای دلارام من 🌷
نماز خواندنش را دوست دارم؛ مثل همان شب، اردوی راهیان نور، داخل قبر شهید گمنام. از همان وقت دوست دارم نماز هایش را با نگاهم ببلعم! انقدر نمازهایش را دوست دارم که دلم نمیخواهد حرف بزنم تا تمامش کند.سجاده را که جمع می کند متوجه من میشود؛ دوباره سرش را پایین میاندازد و سجاده را کناری می گذارد. نه من میتوانم حرفی بزنم و نه او چیزی میگوید. پشت میز تحریرش می نشیند و میگوید: جانم؟ امر؟ ناخوش است. هیچ نمیگوییم‌تاچشمانمان حرف بزنند؛ نمیدانم چند دقیقه میگذرد که حامد میگوید: چیو نگاه میکنی؟ خوشتیپ ندیدی؟ این یعنی بیشتر از این نگاهش را نخوانم؛ همراهش را برمیدارد: برای عید که‌برنامه نریختین؟ - چطور؟ - میخوام ببرمتون یه جای خوب! و چشمک میزند. - کجا؟ - این دیگه جزو اسناد طبقه بندی شده ست! تا وقتی که دستمان را گرفت وبرد فرودگاه هم نفهمیدیم چه خبر است. خودش برید و دوخت و پای پروازی که چندان شبیه پروازهای عادی مسافربری نبود، گفت دارم میبرمتان دمشق! هنوز یک ساعتی تا پایان پرواز مانده. شوق زیارت را در چشمان عمه میبینم؛ میدانم چشمان عمه هم مثل من برق میزند؛ اصلا وقتی حامد گفت میرویم دمشق، دلم میخواست سرتاپایش را ببوسم.هواپیما می نشیند، حال من غریبتر میشود؛ جایی پا گذاشته ام که سالها پیش، کاخ معاویه را دید و خرابه شام را، جایی که آل الله‌رابه‌مجلس مشروب بردند و آل الله، تزویر را همانجا به مسلخ کشاندند؛ جایی که امروز هم بعد از سالها، دوباره نسل یزید را به خود دیده و مظلومیت اسلام حقیقی را. اینجا نقطه تقابل حزب اموی و حزب علوی ست. چقدر اینجا با ایران فرق دارد! در این جو امنیتی، نفس کشیدن هم برایم سخت است، مخصوصا که بیشتر کسانی که اینجا هستند مردند و نظامی و ما را که میبینند، چپ چپ نگاهمان میکنند که یعنی آمده اید اینجا چکار؟! برای همین پشت سر حامد پنهان شده ایم! دوستش جلوی در فرودگاه منتظراش است، با یک ماشین؛ مینشینیم عقب و حامد به جوان میگوید: خانوادم هستن عمه و خواهرم! جوان کمی صورتش را برمیگرداند و لبخند کوچکی میزند: سلام علیکم. عمه بلند جواب سلام میدهد اما من آرام؛ حامد برمیگردد طرفمان:اول‌بریم‌زیارت؟ با این جمله حامد، میتوانم تا خود زینبیه پرواز کنم! حامد خودش جواب را می داند که میگوید: ببرمون زینبیه. جوان راه میافتد و حامد معرفی اش میکند: ایشون ابوحسام هستن، اصالتا اهل لبنانن و از بچه های حزب الله؛ این یه هفته که اینجایید، هرکار داشتید به ایشون بگید، فارسی هم بلدن. و بعد هم همراه ابوحسام شروع میکنند به خاطره تعریف کردن. میگویند تا یکی دو سال پیش، تک تیراندازهای تکفیری روی پشت بام و بالای تمام این خانه های نیمه ویران مستقر بودند و اگر پایمان را از روی گاز برمیداشتیم، منهدممان میکردند؛ میگویند الان دمشق را نبینید که زندگی جریان دارد، تا چندسال پیش اینجا واقعا خرابه شام بود و برای مردهای جنگی و نظامی هم امنیت نداشت، چه رسد به زن و بچه و مردم عادی؛ از غربت‌حرم‌حضرت‌زینب(س) میگویند که بخاطر ناامنی، زائرانش کم شده بودند و تکفیری ها تا نزدیکی حرم هم آمده بودند. با این حرفها میروم به سال شصت و یک هجری و خرابه های شام؛ الان هم چهره شهر جنگ زده است اما نه به قدری که حامد میگفت، آخر دیگر مثل سال 61 نیست که کسی نباشد آل ابوسفیان را سرجایش بنشاند؛ دلم میگیرد به یاد غربت عمه سادات؛ اصلا انگار شام یعنی غربت، یعنی درد، یعنی داغ، اینجا کرب و بلا نیست؛ دمشق است که هربار یک جور شکسته دل هر رهگذرش را. بیخیال جو امنیتی و خلوت بودن حرم شده ام و تا به خودم آمدم، دیدم چنگ انداخته ام در پنجره های ضریح و سرگذاشته ام رویش؛ نفهمیدم کی اینطور صورتم خیس شد و شروع کردم به راز و نیاز، اصلا برایم مهم نیست حامد و عمه کجا هستند و چه میکنند. همانجا مینشینم؛این حرم حال غریبی دارد. زیارتنامه میخوانم و نماز زیارت؛ بالاخره حامد نمازش را تمام میکند و میگوید باید برویم چون کار مهمی دارد؛ سرمست از زیارت، سوار ماشین میشویم، اما حامد همراه ما نمی آید. - ابوحسام شما رو میرسونه، من باید برم. دارد... ✍به قلم فاطمہ شکیبا ♥️ @kanonmontzerjvanan
میدانم اعتراض فایده ای ندارد،حتی دلم نمی آید قهر کنم؛عمه برایش دعا میکند و یکدیگر را در آغوش میگیرند اما من دلم میخواهد فقط نگاهش کنم. چقدر این تیپ نیمه نظامی را دوست دارم! تازه میفهمم شیفته نگاه و لبخندهایش هستم و دلم میخواهد لحظه لحظه بودنش را با چشمانم ببلعم! شاید انقدر محو نگاهش شدهام که ناگاه پیشانی ام را میبوسد: حلالمون کن! خجالت زده از رفتارش جلوی ابوحسام، عقب میروم تا درآغوشم نگیرد. میخندد:جانم شرم و حیا! نگاهی میکنم با این مضمون که: حیف که ابوحسام اینجاست وگرنه... انگشتر سبزرنگش را درمی آوردوبه‌طرفم دراز میکند؛ در پاسخ نگاه پرسشگرم میگوید: پیشت باشه، یادگاری! انگشتر را با تردید میگیرم و دست میکشم روی نقش «امیرالمومنین حیدر» روی انگشتر؛ ابوحسام که تا الان بابیسیم صحبت میکرد، رو میکند به حامد:نیروهاتون الان... با نگاه تند حامد ادامه حرفش را به عربی میگوید و چیز زیادی سر در نمی آورم از حرفش. میدانم نباید سردربیاورم، ولی کنجکاو شدهام که اصلا این حامد نیم الف بچه مگر نیرو دارد؟! حامد برمیگردد طرف من، نگاهم رامی دزدم. گردنش را کج میکند؛ خوب بلد است چطور دل ببرد: حالا حلال میکنی؟ اینجا، مقابل حرم ام المصائب، حتی از بغض کردن هم خجالت میکشم؛ برای اینکه خودی به صاحب حرم نشان دهم، محکم میگویم: تو هم حلال کن، مواظب خودتم باش! میتوانم خشنودی را ازبرق‌نگاهش‌بخوانم. به دلم شور افتاده؛ به خود نهیب میزنم که اولین بارش نیست اینطورخداحافظی میکند! با عجله شماره همراهش را میدهد که اگر کاری داشتیم تماس بگیریم.میگویداینجا، بجای همراه اصلی اش از یک به قول خودش «گوشت کوب!» استفاده میکند! بعد هم گوشت کوبش را نشان میدهد: ببین! گوشی ناصرالدین شاهه! صبح به صبح ذغال سنگ میریزم توش که روشن شه! و میخندد؛ دیوانه است این حامد! هیچ برادری در دنیا به دیوانگی حامد من نیست! سوار ماشین دیگری میشود، اینبار روی صندلی راننده، برایمان دست تکان میدهد و بوق میزند؛ دل من هم انگار یواشکی در صندلی عقب پنهان شده و همراهش میرود. دلیل اینکه از صبح تا الان در هتل مانده ایم، این نیست که سوریه جاهای دیدنی ندارد، اتفاقا پر است از بناهای باستانی و تاریخی، از تمدنهای وابسته‌به‌امپراطوری رم و ایران بگیر تا حکومت اموی؛ که البته بیشترشان را داعش نابود کرده؛ اما دلیل ماندنمان در هتل، این نیست که داعش با بناهای باستانی مشکل دارد، حتی ناامنی و این حرفها هم نیست؛ دلیلش ابوحسام است که میگوید فعلا در هتل بمانیم چون شرایط عادی نیست، و توضیحی هم نمیدهد. با گوشت کوب حامد هم تماس نمیتوانم بگیرم، آنتن نمیدهد؛ دلشوره ای که به جانم افتاده، فقط با دیدن حامد آرام میشود. عمه از من بهتر نیست، اما نمیخواهدبروز دهد. هردو از حال هم خبر داریم و نمیخواهیم دیگری بفهمد و نگران شود؛ عمه تسبیح میگرداند و صلوات میفرستد، صدقه هم کنار گذاشت؛ اما نمیدانم چرا آرام نشدیم؛ اصلا خبری نرسیده که ما نگرانیم... نه... همین بیخبری موجب نگرانیست! همین که صدایش را هم بشنوم، قرار میگیرم؛ بیشتر از همیشه دلم برایش تنگ شده است؛ این بار که ببینمش، خجالت را کنار میگذارم و در آغوشش میگیرم، شاید حتی ببوسمش! اصلا شاید با خودم عهد بستم دیگر نبندمش به رگبار و خواهر خوبی باشم! توی دلم به خودم بد و بیراه میگویم که چرا محبت را از خودم و او که عزیز دلم است دریغ کردم و حالا باید حسرت بخورم. بالاخره طاقتم تمام میشود و زانو میزنم جلوی پای عمه که روی تخت نشسته؛ قبل از اینکه دهان باز کنم، دست میکشد بین موهایم و میگوید: چته تو دختر؟ از صبح تا الان داری به خودت میپیچی... - عمه نگرانم... دلم برای حامد شور میزنه! از اینکه حرفم را واضح گفتم و لو دادم چقدر وابسته حامد شده ام پشیمان نیستم؛ مطمئنم عمه زودتر از اینها حرف دلم را میدانسته. دوباره دستش را میکشد بین موهایم و از روی صورتم کنارشان میزند: نگران چی؟ درسته نیم الف بچه ست ولی مردی شده دیگه! قطره اشکی از گوشه چشمم سر میزند: اما اگه چیزیش شده باشه...؟ صدایش میلرزد: ای بابا! این حامد بیچاره الان سالمه ها! انقدر نفوس بد میزنی که دوباره ناقصشه برگرده ور دلمون! بجای این حرفا به ابوحسام بگو بیاد ببردمون حرم.میدانم با این حرفها خودش را دلداری میدهد و میخواهد برود حرم که آرام بگیرد. پیشنهاد بدی نیست، ابوحسام را میگیرم. اول مخالفت کرد و گفت بمانیم هتل، اما خودم هم نفهمیدم چطور اصرار کردم که راضی شده و حالا هم دارد می آید دنبالمان؛ بنده خدا معطل ما شده. تا حرم پرواز میکنیم؛ انقدر شوق زیارت دارم که یادم میرود از حامد خبر بگیرم یا بپرسم چرا ابوحسام پریشان است. هوای حرم، به آب روی آتش میماند؛ نگرانی ام تمام میشود و جایش را میدهد به آرامش. اینبار اما دست و دلم به زیارتنامه و نماز زیارت نمیرود، دلم میخواهد فقط ضریح را نگاه کنم
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺 سلام دوستان همراه🌹 عباداتتون قبول🌸 ان شاءالله که خوبید و ان شاء الله که مولامون خوب هستند💞 همان طور که میدونید مبحث زیبای سکوی پرواز تموم شده ان شاءالله از فردا با یک دوره دیگه از مباحث استاد شجاعی در خدمتتونیم💐 منتظرمون باشید با مبحث《مقام عرشی حضرت زهرا (س) 》🌷 این مبحث زیبا رو حتما دنبال کنید🎄 و دوستانتون رو به کانالمون دعوت کنید🍃 یادتون باشه در فضای مجازی باید بیشتر از هر وقتی مواظب عزیزانمون باشیم 🌼 پس به جمع کانال صلوات دعوتشون کنید🍀 به ما کمک کنید و نظرات و انتقاد هاتون رو برای پیشرفت کانال به ما بگید : 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻 @WWWbentoZahra313 منتظرتونیم...🌿 یا علی 👋🏻 💝 @kanonmontzerjvanan 💝 🌈اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم‌🌈
شروع چله زیارت شماست تا پایان ما را متحول کن مولا جان♥️ روز ششم✅🌹 شروع چله: ۱۳۹۹/۱۰/۱۶ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹 نامـ زیبایت زمزمہ ے هر شب من اسٺــــ یعنے ڪہ خو گرفٺہ دلــم با نوایٺـان ... ✨ ╔═✿❀🦋❀✿═══╗ 🦋🦋🦋 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🦋🦋🦋 ╚═══✿❀🦋❀✿═╝
سه دقیقه در قیامت 57.mp3
25.69M
قسمت 7⃣5⃣ "تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم" * استغفار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای اهل قبور * درخواست پیامبر اکرم (ص) از خدا برای دخترشان * فشار انتقال از یک عالم به عالم دیگر * قبر، دالان بین عالم دنیا و عالم برزخ * تفاوت ورود به دو دنیا عالم دنیا و عالم برزخ * معنای فشار قبر * چه چیزی موجب افزایش فشار قبر می‌شود؟ * آیا دعا کردن برای رفع فشار قبر اثر دارد؟ * فشار قبر، تعلق به عالم ماده * لحظات احتضار اهل کتاب * حضور اهل‌بیت علیهم‌السلام در کنار محتضر * شفاعت پارتی‌بازی نیست * چه کسانی از شفاعت محروم‌اند؟ * شفاعت پیامبر اکرم (ص) برای چه کسانی است؟ * شفاعت، راضیه مرضیه * شفاعت پیامبر اکرم (ص) در روز قیامت * سه دسته در محضر خدا شفاعت می‌کنند * انبیا عالم پرورند، علما شهیدپرور * چگونه از شفاعت انبیاء بهره‌مند شویم؟ * شفاعت به میزان عمل فرد است اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
» 📜 ❤️قال امام حسین علیه السلام: تو بر نعمت گذشته زمينه ساز نعــــمت آينده است. 📚نزهة الناظر صفحه ۸۰ ↬ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌺
❄️ الهــی ... ⭐️ در این شب زمسـتانی ❄️ تنور دلـتوݧ گرم ⭐️ زندگیتوݧ سبـز ❄️ لحظه هایـتون بدون غم ⭐️ و چرخ روزگاربه کامتوݧ بچرخه ❄️ ⇝ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سه دقیقه در قیامت 57.mp3
25.69M
قسمت 7⃣5⃣ "تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم" * استغفار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای اهل قبور * درخواست پیامبر اکرم (ص) از خدا برای دخترشان * فشار انتقال از یک عالم به عالم دیگر * قبر، دالان بین عالم دنیا و عالم برزخ * تفاوت ورود به دو دنیا عالم دنیا و عالم برزخ * معنای فشار قبر * چه چیزی موجب افزایش فشار قبر می‌شود؟ * آیا دعا کردن برای رفع فشار قبر اثر دارد؟ * فشار قبر، تعلق به عالم ماده * لحظات احتضار اهل کتاب * حضور اهل‌بیت علیهم‌السلام در کنار محتضر * شفاعت پارتی‌بازی نیست * چه کسانی از شفاعت محروم‌اند؟ * شفاعت پیامبر اکرم (ص) برای چه کسانی است؟ * شفاعت، راضیه مرضیه * شفاعت پیامبر اکرم (ص) در روز قیامت * سه دسته در محضر خدا شفاعت می‌کنند * انبیا عالم پرورند، علما شهیدپرور * چگونه از شفاعت انبیاء بهره‌مند شویم؟ * شفاعت به میزان عمل فرد است اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
«بیماری خطرناک!!» 🛑یکی از بیمارى‌هاى خطرناک، مرضى بى‌صداست که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد، اما مى‌تواند آسیب شدیدى به شما وارد کند. این بیماری، مرض «عادى‌شدنِ نعمت» است! این بیمارى چهار نشانه دارد: 1️⃣ اینکه نعمت‌هاى فراوانى داشته باشى اما اگر آنها را نعمت ندانى و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى، گویا این حقى بوده که کسب شده. 2️⃣ اینکه وارد خانه شوى و همه‌ اعضاى خانواده‌ در سلامتى به‌سر برند اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى. 3️⃣ وارد بازار شوى، خرید کنى، مایحتاج روزانه را تهیه کنی و به خانه برگردى، بدون اینکه قدردان و شکرگزار صاحب نعمت باشى و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى. 4️⃣ هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالیکه از چیزى ناراحت نباشى اما خدا را سپاس نگویى. 🙏 خدایا مراقبم باش اینگونه نشوم! آمین <====🔶🌹🔸🌹🔶====> اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم <====🔶🌹🔸🌹🔶====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز صبح که چشم می‌گشایی یعنی قرار است که باشی ... یعنی هنوز باید نقشت را در این صحنه شگفت زندگی بازی کنی یعنی هنوز فرصت داری تا زندگی کنی و هر روزی جدید می‌تواند آغازی جدید باشد <====🔶🌹🔸🌹🔶====> 🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺 <====🔶🌹🔸🌹🔶====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا