#رمان_دلارام_من
#قسمت_هشتاد_و_هفت
نماز خواندنش را دوست دارم؛ مثل
همان شب، اردوی راهیان نور، داخل قبر شهید گمنام. از همان وقت دوست دارم نماز هایش را با نگاهم ببلعم! انقدر نمازهایش را دوست دارم که دلم نمیخواهد حرف
بزنم تا تمامش کند.سجاده را که جمع می کند متوجه من میشود؛ دوباره سرش را پایین میاندازد و
سجاده را کناری می گذارد. نه من میتوانم حرفی بزنم و نه او چیزی میگوید. پشت
میز تحریرش می نشیند و میگوید: جانم؟ امر؟
ناخوش است. هیچ نمیگوییمتاچشمانمان حرف بزنند؛ نمیدانم چند دقیقه
میگذرد که حامد میگوید: چیو نگاه میکنی؟ خوشتیپ ندیدی؟
این یعنی بیشتر از این نگاهش را نخوانم؛ همراهش را برمیدارد: برای عید کهبرنامه
نریختین؟
- چطور؟
- میخوام ببرمتون یه جای خوب!
و چشمک میزند.
- کجا؟
- این دیگه جزو اسناد طبقه بندی شده ست!
تا وقتی که دستمان را گرفت وبرد فرودگاه هم نفهمیدیم چه خبر است. خودش برید
و دوخت و پای پروازی که چندان شبیه پروازهای عادی مسافربری نبود، گفت دارم
میبرمتان دمشق!
هنوز یک ساعتی تا پایان پرواز مانده. شوق زیارت را در چشمان عمه میبینم؛
میدانم چشمان عمه هم مثل من برق میزند؛ اصلا وقتی حامد گفت میرویم دمشق،
دلم میخواست سرتاپایش را ببوسم.هواپیما می نشیند، حال من غریبتر میشود؛ جایی پا گذاشته ام که سالها پیش،
کاخ معاویه را دید و خرابه شام را، جایی که آل اللهرابهمجلس مشروب
بردند و آل الله، تزویر را همانجا به مسلخ کشاندند؛ جایی که امروز هم بعد از
سالها، دوباره نسل یزید را به خود دیده و مظلومیت اسلام حقیقی را. اینجا نقطه
تقابل حزب اموی و حزب علوی ست.
چقدر اینجا با ایران فرق دارد! در این جو امنیتی، نفس کشیدن هم برایم سخت
است، مخصوصا که بیشتر کسانی که اینجا هستند مردند و نظامی و ما را که
میبینند، چپ چپ نگاهمان میکنند که یعنی آمده اید اینجا چکار؟! برای همین
پشت سر حامد پنهان شده ایم!
دوستش جلوی در فرودگاه منتظراش است، با یک ماشین؛ مینشینیم عقب و حامد
به جوان میگوید: خانوادم هستن عمه و خواهرم!
جوان کمی صورتش را برمیگرداند و لبخند کوچکی میزند: سلام علیکم.
عمه بلند جواب سلام میدهد اما من آرام؛ حامد برمیگردد طرفمان:اولبریمزیارت؟
با این جمله حامد، میتوانم تا خود زینبیه پرواز کنم! حامد خودش جواب را می داند
که میگوید: ببرمون زینبیه.
جوان راه میافتد و حامد معرفی اش میکند: ایشون ابوحسام هستن، اصالتا اهل
لبنانن و از بچه های حزب الله؛ این یه هفته که اینجایید، هرکار داشتید به ایشون
بگید، فارسی هم بلدن.
و بعد هم همراه ابوحسام شروع میکنند به خاطره تعریف کردن. میگویند تا یکی دو
سال پیش، تک تیراندازهای تکفیری روی پشت بام و بالای تمام این خانه های نیمه ویران مستقر بودند و اگر پایمان را از روی گاز برمیداشتیم، منهدممان میکردند؛
میگویند الان دمشق را نبینید که زندگی جریان دارد، تا چندسال پیش اینجا واقعا
خرابه شام بود و برای مردهای جنگی و نظامی هم امنیت نداشت، چه رسد به زن و
بچه و مردم عادی؛ از غربتحرمحضرتزینب(س) میگویند که بخاطر ناامنی،
زائرانش کم شده بودند و تکفیری ها تا نزدیکی حرم هم آمده بودند.
با این حرفها میروم به سال شصت و یک هجری و خرابه های شام؛ الان هم چهره
شهر جنگ زده است اما نه به قدری که حامد میگفت، آخر دیگر مثل سال 61
نیست که کسی نباشد آل ابوسفیان را سرجایش بنشاند؛ دلم میگیرد به یاد غربت
عمه سادات؛ اصلا انگار شام یعنی غربت، یعنی درد، یعنی داغ،
اینجا کرب و بلا نیست؛ دمشق است که هربار
یک جور شکسته دل هر رهگذرش را.
بیخیال جو امنیتی و خلوت بودن حرم شده ام و تا به خودم آمدم، دیدم چنگ
انداخته ام در پنجره های ضریح و سرگذاشته ام رویش؛ نفهمیدم کی اینطور صورتم
خیس شد و شروع کردم به راز و نیاز، اصلا برایم مهم نیست حامد و عمه کجا
هستند و چه میکنند. همانجا مینشینم؛این حرم حال غریبی دارد.
زیارتنامه میخوانم و نماز زیارت؛ بالاخره حامد نمازش را تمام میکند و میگوید باید
برویم چون کار مهمی دارد؛ سرمست از زیارت، سوار ماشین میشویم، اما حامد
همراه ما نمی آید.
- ابوحسام شما رو میرسونه، من باید برم.
#ادامہ_ دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
♥️ @kanonmontzerjvanan
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هشتاد_و_هشت
میدانم اعتراض فایده ای ندارد،حتی دلم نمی آید قهر کنم؛عمه برایش دعا میکند و
یکدیگر را در آغوش میگیرند اما من دلم میخواهد فقط نگاهش کنم. چقدر این
تیپ نیمه نظامی را دوست دارم! تازه میفهمم شیفته نگاه و لبخندهایش هستم و
دلم میخواهد لحظه لحظه بودنش را با چشمانم ببلعم!
شاید انقدر محو نگاهش شدهام که ناگاه پیشانی ام را میبوسد: حلالمون کن!
خجالت زده از رفتارش جلوی ابوحسام، عقب میروم تا درآغوشم نگیرد. میخندد:جانم شرم و حیا!
نگاهی میکنم با این مضمون که: حیف که ابوحسام اینجاست وگرنه...
انگشتر سبزرنگش را درمی آوردوبهطرفم دراز میکند؛ در پاسخ نگاه پرسشگرم
میگوید: پیشت باشه، یادگاری!
انگشتر را با تردید میگیرم و دست میکشم روی نقش «امیرالمومنین حیدر» روی
انگشتر؛ ابوحسام که تا الان بابیسیم صحبت میکرد، رو میکند به حامد:نیروهاتون
الان...
با نگاه تند حامد ادامه حرفش را به عربی میگوید و چیز زیادی سر در نمی آورم از
حرفش. میدانم نباید سردربیاورم، ولی کنجکاو شدهام که اصلا این حامد نیم الف
بچه مگر نیرو دارد؟!
حامد برمیگردد طرف من، نگاهم رامی دزدم. گردنش را کج میکند؛ خوب بلد است
چطور دل ببرد: حالا حلال میکنی؟
اینجا، مقابل حرم ام المصائب، حتی از بغض کردن هم خجالت میکشم؛ برای اینکه
خودی به صاحب حرم نشان دهم، محکم میگویم: تو هم حلال کن، مواظب خودتم
باش!
میتوانم خشنودی را ازبرقنگاهشبخوانم. به دلم شور افتاده؛ به خود نهیب میزنم
که اولین بارش نیست اینطورخداحافظی میکند!
با عجله شماره همراهش را میدهد که اگر کاری داشتیم تماس بگیریم.میگویداینجا، بجای همراه اصلی اش از یک به قول خودش «گوشت کوب!» استفاده میکند!
بعد هم گوشت کوبش را نشان میدهد: ببین! گوشی ناصرالدین شاهه! صبح به صبح
ذغال سنگ میریزم توش که روشن شه!
و میخندد؛ دیوانه است این حامد! هیچ برادری در دنیا به دیوانگی حامد من نیست!
سوار ماشین دیگری میشود، اینبار روی صندلی راننده، برایمان دست تکان میدهد
و بوق میزند؛ دل من هم انگار یواشکی در صندلی عقب پنهان شده و همراهش
میرود.
دلیل اینکه از صبح تا الان در هتل مانده ایم، این نیست که سوریه جاهای دیدنی
ندارد، اتفاقا پر است از بناهای باستانی و تاریخی، از تمدنهای وابستهبهامپراطوری
رم و ایران بگیر تا حکومت اموی؛ که البته بیشترشان را داعش نابود کرده؛ اما دلیل
ماندنمان در هتل، این نیست که داعش با بناهای باستانی مشکل دارد، حتی ناامنی
و این حرفها هم نیست؛ دلیلش ابوحسام است که میگوید فعلا در هتل بمانیم
چون شرایط عادی نیست، و توضیحی هم نمیدهد.
با گوشت کوب حامد هم تماس نمیتوانم بگیرم، آنتن نمیدهد؛ دلشوره ای که به
جانم افتاده، فقط با دیدن حامد آرام میشود. عمه از من بهتر نیست، اما نمیخواهدبروز دهد. هردو از حال هم خبر داریم و نمیخواهیم دیگری بفهمد و نگران شود؛
عمه تسبیح میگرداند و صلوات میفرستد، صدقه هم کنار گذاشت؛ اما نمیدانم چرا
آرام نشدیم؛ اصلا خبری نرسیده که ما نگرانیم... نه... همین بیخبری موجب
نگرانیست!
همین که صدایش را هم بشنوم، قرار میگیرم؛ بیشتر از همیشه دلم برایش تنگ
شده است؛ این بار که ببینمش، خجالت را کنار میگذارم و در آغوشش میگیرم،
شاید حتی ببوسمش! اصلا شاید با خودم عهد بستم دیگر نبندمش به رگبار و
خواهر خوبی باشم!
توی دلم به خودم بد و بیراه میگویم که چرا محبت را از خودم و او که عزیز دلم است دریغ کردم و حالا باید حسرت بخورم.
بالاخره طاقتم تمام میشود و زانو میزنم جلوی پای عمه که روی تخت نشسته؛ قبل
از اینکه دهان باز کنم، دست میکشد بین موهایم و میگوید: چته تو دختر؟ از صبح
تا الان داری به خودت میپیچی...
- عمه نگرانم... دلم برای حامد شور میزنه!
از اینکه حرفم را واضح گفتم و لو دادم چقدر وابسته حامد شده ام پشیمان نیستم؛
مطمئنم عمه زودتر از اینها حرف دلم را میدانسته. دوباره دستش را میکشد بین
موهایم و از روی صورتم کنارشان میزند: نگران چی؟ درسته نیم الف بچه ست ولی
مردی شده دیگه!
قطره اشکی از گوشه چشمم سر میزند: اما اگه چیزیش شده باشه...؟
صدایش میلرزد: ای بابا! این حامد بیچاره الان سالمه ها! انقدر نفوس بد میزنی که
دوباره ناقصشه برگرده ور دلمون! بجای این حرفا به ابوحسام بگو بیاد ببردمون حرم.میدانم با این حرفها خودش را دلداری میدهد و میخواهد برود حرم که آرام بگیرد.
پیشنهاد بدی نیست، ابوحسام را میگیرم.
اول مخالفت کرد و گفت بمانیم هتل، اما خودم هم نفهمیدم چطور اصرار کردم که
راضی شده و حالا هم دارد می آید دنبالمان؛ بنده خدا معطل ما شده.
تا حرم پرواز میکنیم؛ انقدر شوق زیارت دارم که یادم میرود از حامد خبر بگیرم یا
بپرسم چرا ابوحسام پریشان است.
هوای حرم، به آب روی آتش میماند؛ نگرانی ام تمام میشود و جایش را میدهد به
آرامش. اینبار اما دست و دلم به زیارتنامه و نماز زیارت نمیرود، دلم میخواهد
فقط ضریح را نگاه کنم
#ادامہ_ دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
♥️ @kanonmontzerjvanan
🌺 بسم الله الرحمن الرحیم 🌺
سلام دوستان همراه🌹
عباداتتون قبول🌸
ان شاءالله که خوبید و ان شاء الله که مولامون خوب هستند💞
همان طور که میدونید مبحث زیبای سکوی پرواز تموم شده
ان شاءالله از فردا با یک دوره دیگه از مباحث استاد شجاعی در خدمتتونیم💐
منتظرمون باشید با مبحث《مقام عرشی حضرت زهرا (س) 》🌷
این مبحث زیبا رو حتما دنبال کنید🎄
و دوستانتون رو به کانالمون دعوت کنید🍃
یادتون باشه در فضای مجازی باید بیشتر از هر وقتی مواظب عزیزانمون باشیم 🌼
پس به جمع کانال صلوات دعوتشون کنید🍀
به ما کمک کنید و نظرات و انتقاد هاتون رو برای پیشرفت کانال به ما بگید : 👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻👇🏻
@WWWbentoZahra313
منتظرتونیم...🌿
یا علی 👋🏻
💝 @kanonmontzerjvanan 💝
🌈اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌈
شروع چله زیارت شماست
تا پایان ما را متحول کن مولا جان♥️
#آل_یاسین
روز ششم✅🌹
شروع چله:
۱۳۹۹/۱۰/۱۶
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#دعای_فرج🌹
#یاصاحبالزمان
نامـ زیبایت
زمزمہ ے هر شب من اسٺــــ
یعنے ڪہ خو گرفٺہ
دلــم با نوایٺـان ...
#شبٺونمهدوی✨
╔═✿❀🦋❀✿═══╗
🦋🦋🦋 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🦋🦋🦋
╚═══✿❀🦋❀✿═╝
سه دقیقه در قیامت 57.mp3
25.69M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 7⃣5⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
* استغفار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای اهل قبور
* درخواست پیامبر اکرم (ص) از خدا برای دخترشان
* فشار انتقال از یک عالم به عالم دیگر
* قبر، دالان بین عالم دنیا و عالم برزخ
* تفاوت ورود به دو دنیا عالم دنیا و عالم برزخ
* معنای فشار قبر
* چه چیزی موجب افزایش فشار قبر میشود؟
* آیا دعا کردن برای رفع فشار قبر اثر دارد؟
* فشار قبر، تعلق به عالم ماده
* لحظات احتضار اهل کتاب
* حضور اهلبیت علیهمالسلام در کنار محتضر
* شفاعت پارتیبازی نیست
* چه کسانی از شفاعت محروماند؟
* شفاعت پیامبر اکرم (ص) برای چه کسانی است؟
* شفاعت، راضیه مرضیه
* شفاعت پیامبر اکرم (ص) در روز قیامت
* سه دسته در محضر خدا شفاعت میکنند
* انبیا عالم پرورند، علما شهیدپرور
* چگونه از شفاعت انبیاء بهرهمند شویم؟
* شفاعت به میزان عمل فرد است
#استاد_امینی_خواه
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
❄️ الهــی ...
⭐️ در این شب زمسـتانی
❄️ تنور دلـتوݧ گرم
⭐️ زندگیتوݧ سبـز
❄️ لحظه هایـتون بدون غم
⭐️ و چرخ روزگاربه کامتوݧ بچرخه
❄️ #شبتـــــون_بخیـر
⇝ اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌈
سه دقیقه در قیامت 57.mp3
25.69M
#شرح_کتاب_سه_دقیقه_در_قیامت
قسمت 7⃣5⃣
"تجربه نزدیک به مرگ جانباز مدافع حرم"
* استغفار پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله برای اهل قبور
* درخواست پیامبر اکرم (ص) از خدا برای دخترشان
* فشار انتقال از یک عالم به عالم دیگر
* قبر، دالان بین عالم دنیا و عالم برزخ
* تفاوت ورود به دو دنیا عالم دنیا و عالم برزخ
* معنای فشار قبر
* چه چیزی موجب افزایش فشار قبر میشود؟
* آیا دعا کردن برای رفع فشار قبر اثر دارد؟
* فشار قبر، تعلق به عالم ماده
* لحظات احتضار اهل کتاب
* حضور اهلبیت علیهمالسلام در کنار محتضر
* شفاعت پارتیبازی نیست
* چه کسانی از شفاعت محروماند؟
* شفاعت پیامبر اکرم (ص) برای چه کسانی است؟
* شفاعت، راضیه مرضیه
* شفاعت پیامبر اکرم (ص) در روز قیامت
* سه دسته در محضر خدا شفاعت میکنند
* انبیا عالم پرورند، علما شهیدپرور
* چگونه از شفاعت انبیاء بهرهمند شویم؟
* شفاعت به میزان عمل فرد است
#استاد_امینی_خواه
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
#پندانه
«بیماری خطرناک!!»
🛑یکی از بیمارىهاى خطرناک، مرضى بىصداست
که هیچگونه علامتى نداشته و ندارد، اما مىتواند آسیب شدیدى به شما وارد کند. این بیماری، مرض «عادىشدنِ نعمت» است!
این بیمارى چهار نشانه دارد:
1️⃣ اینکه نعمتهاى فراوانى داشته باشى اما اگر آنها را نعمت ندانى و هیچگونه احساس [شکرگزارى] در قبالش نداشته باشى، گویا این حقى بوده که کسب شده.
2️⃣ اینکه وارد خانه شوى و همه اعضاى خانواده در سلامتى بهسر برند اما «شکر خدا» را به جاى نیاورى.
3️⃣ وارد بازار شوى، خرید کنى، مایحتاج روزانه را تهیه کنی و به خانه برگردى، بدون اینکه قدردان و شکرگزار صاحب نعمت باشى و این امر را عادى و حق خودت در زندگى بپندارى.
4️⃣ هر روز در کمال صحت و سلامتى از خواب برخیزى در حالیکه از چیزى ناراحت نباشى اما خدا را سپاس نگویى.
🙏 خدایا مراقبم باش اینگونه نشوم! آمین
<====🔶🌹🔸🌹🔶====>
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
<====🔶🌹🔸🌹🔶====>
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر روز صبح که چشم میگشایی
یعنی قرار است که باشی ...
یعنی هنوز باید نقشت را در این صحنه شگفت زندگی بازی کنی
یعنی هنوز فرصت داری تا زندگی کنی
و هر روزی جدید میتواند آغازی جدید باشد
<====🔶🌹🔸🌹🔶====>
🌺اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺
<====🔶🌹🔸🌹🔶====>
⭕️ عجایب دنیای ظهور...
🌸 ابری سایبان بر سر حضرت مهدی«عج»:
💖 رسول اکرم صلوات الله علیه فرمودند:
💕 مهدی عليه السّلام، ظاهر میشود در حالی که قطعه ابری بر سر آن حضرت قرار گرفته است. در آن حال، منادی فرياد میزند: ای جهانيان! اين است مهدی آل محمد «ص» و جانشين خداوند در روی زمين. از او متابعت کنيد.
🌼 «وَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ عُمَرَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ : يَخْرُجُ اَلْمَهْدِيُّ وَ عَلَى رَأْسِهِ غَمَامَةٌ فِيهَا مُنَادٍ يُنَادِي هَذَا اَلْمَهْدِيُّ خَلِيفَةُ اَللَّه»
📗بحارالأنوار، ج ۵۱، ص ۸۱
📗الوافي ج ۲، ص ۴۶۸
📗کشف الغمة ج ۲، ص ۴۷۰ و ۴۸۶
📗إثبات الهداة،ج ۵، ص ۲۳۳ و ۲۲۴
📗بهجة النظر في إثبات الوصاية و الإمامة للأئمة الاثني عشر علیهم السلام ج ۱، ص ۱۸۷
📗الامام المهدي (عج) من المهد الي الظهور، ص۳۶۵
🔻اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
20.02M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎞 یاد امام زمان (عج)
❤️اللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج❤️
#اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
شروع چله زیارت شماست مولا جان
تا پایان ما را متحول کن مولا جان♥️
#آل_یاسین
روز هفتم✅🌹
شروع چله:
۱۳۹۹/۱۰/۱۴
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 💚
🎄🌷🎄🌷🎄🌷🎄🌷
#رمزگشایی
*بسیار مهم*
*✅ 💐 امید ها و نویدها*
🌹 چند سالیست، که حضرت آقا، برخی رویدادها را به صورت پیش بینی به اطلاع عموم می رساند، پیش بینی هایی که همه در حال اتفاق افتادن است
و این بسیار عجیب است ودر عین حال نشانه !!
🌹 در طول تاریخ تعیین مصادیق رویدادهای آتی، فقط از لسان انبیا و اولیاء خاص خداوند جاری میشد
آنگاه که:
🍀 نوح نبی: خبر از وقوع طوفانی بزرگ را به مردم می داد
آنگاه که:
🍀 ابراهیم نوید شکست بت پرستان و نابودی نمرود بزرگ را می داد
آنگاه که:
🍀 حضرت موسی: نوید آزادی قوم یهود پس از ۶۰۰ سال اسارت از دست فرعونیان را می داد
آنگاه که:
🍀 رسول مکرم اسلام (ص): نوید فتح کسری و رم را میداد
وآنگاه که:
🍀 امام موسی کاظم (ع) فرمودند: مردی از قم به پا خواهد خواست و طاغوت را سرنگون خواهد ساخت
و آنگاه که:
🍀 امام خمینی (ره) فرمودند: این انقلاب پیروز خواهد شد و شاه خواهد رفت
آنگاه که:
حضرت آقا فرمودند:
🍀آمریکا هیچ غلطی نخواهد کرد، وبعد از انهمه هیاهوی حمله نظامی به ایران توسط امریکا در ۲۰ سال گذشته، همه دیدند هیچ غلطی نتوانست بکند
آنگاه که:
🍀 به سید حسن نصرالله فرمودند: در مقابل اسراییل پیروز خواهید شد اگر استقامت کنید، به اذن الله
واین امر محقق شد ودر ۳ جنگ متوالی اسراییل شکست خورد
آنگاه که فرمودند:
🍀 سوریه و عراق سقوط نخواهد کرد و داعش شکست می خورد و بشار اسد نیز خواهد ماند
و اکنون پس از ۷ سال همه دیدیم که شد
آنگاه که فرمودند:
🍀ما پیشرفت در همه ابعاد خواهیم کرد و شد
آنگاه که:
🍀 خطاب به عربستان در حمله به یمن فرمودند:
شما یقینا در مقابل مجاهدان یمنی شکست خواهید خورد
وحال پس از ۴ سال تجاوزگری عربستان، همه فضاحت شکست ارتش عربستان و ائتلافش را مشاهده می نمایند
و اما
درحال حاضر ایشان برای آینده ایران و منطقه نیز پیشبینیهایی را علنا اظهار فرمودهاند:
✅ *اسراییل تا ۲۵ سال آینده را نخواهد دید*
✅ *آمریکا در مقابل ایران به زانو در خواهد امد*
✅ *عربستان به دست مجاهدان راه خدا خواهد افتاد*
✅ *ایران قله های عظیم دنیا را فتح خواهد کرد*
وعده ها وعده های عجیبی است، و بسیار بزرگ، وعده ها از جنس پیش بینی تحلیل گران استراتژیک نیست،
🌹 *وعده ها از جنس وعده های اولیای الهی است*
و از آینده خبر می دهد، از آینده ای با عظمت و بزرگ برای ما ایرانیان و ملتهای مسلمان *!!!*
باور کنیم وعده های الهی را، که از لسان این مرد الهی خارج می شود
🍀 *خامنهای از اولیابزرگ خداست*
وهیچ خدعه و نیرنگی قادر نیست به صورت این ذخیره عظیم الهی بر روی زمین چنگ زند، تمامی دستها و چنگهای شیطان و شیطانکها در مقابل او، *مختوم به شکست است، به اذن الهی*
🍀 مشکلات مادی هست، و انشاءالله برطرف خواهد شد
اما رستاخیزی بزرگ در حال وقوع است
که این مرد بزرگ دارد یکی به یکی آنها را به ما می گوید و وعده می دهد
*باور کنیم که به یاری خداوند*
*خبری در راه است...*
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#التماستفڪر
#خبرهای_خوب
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم
با نام و یاد خدا♥️
مقام عرشی حضرت زهرا رو شروع میکنیم
از مباحث استفاده کنید🌹
زیباتر اینکه در ایام شهادت بانوی دو عالم هم هستیم🖤
التماس دعا🤲🏻🌈
✨ #مقام_عرشی_حضرت_زهرا ۱
@kanonmontzerjvanan
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌈🌈🌈
مقام عرشی حضرت زهرا_1.mp3
12.24M
#مقام_عرشی_حضرت_زهرا س ۱
✨ رضایت و خشم حضرت فاطمه سلاماللهعلیها؛
محور رضایت و خشم خداست !
کمی به این حدیث، عمیق فکر کنید؛...
" تمامیّت الله در یک زن، جلوه کرده است"
که حبّ و بغض او، دقیقاً منطبق با الله است!
این ...یعنی؛ عصمت مطلق!
✦ با چنین الگویی باید چه کرد؟
#استاد_شجاعی 🎤
@kanonmontzerjvanan
🌺 اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌺
فرض کن یہ نفر صد میلیون تومن پول بهت هدیہ بده، حالا یہ دونہ پنج هزاری توش گوشہ نداشتہ باشہ!
بهش چے میگے؟
اعتراض میکنے کہ آقا چرا یکیش گوشہ نداره؟!
.
اصلا شرمنده میشے بخواے همچین حرفے بزنے!
.
خدا کلے نعمت بهت میده
مشکلاتے کہ خدا سر راهت میزاره
همه ش براے رشدتہ براے بزرگ شدن و بالغ شدنتخیلے وقتا زمان که میگذره
میبینے "همش بہ نفعت" بوده!
.
تا میخواے اعتراض کنے
یہ نگاهے بہ نعمتاے اطرافت میکنے
شرمنده میشے بخوای اعتراض کنے!
.
میگے خدایا هر چی تو بگے
#خدایا_شکرت 💚🤲🏻
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌈🌈🌈
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ
#استاد_علیرضا_پناهیان
🔴 خدایا! حالم خوب نیست!
✅ خدا توبه کنندگان را دوست دارد
<====🔶🌹🔸🌹🔶====>
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌈
<====🔶🌹🔸🌹🔶====>
کانال #اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم💚
#رمان_دلارام_من #قسمت_هشتاد_و_هشت میدانم اعتراض فایده ای ندارد،حتی دلم نمی آید قهر کنم؛عمه برایش
#رمان_دلارام_من
#قسمت_هشتاد_و_نه
روی نگین انگشتر حامد دست میکشم و زیرلب دم میگیرم:
امیرالمومنین حیدر... امیرالمومنین حیدر...
چقدر تکرار این کلمه را دوست دارم؛ از ابوحسام که پشت سرمان نشسته و سویی
دیگر را نگاه میکند میپرسم: چرا گوشی حامد جواب نمیده؟
انگار بخواهد فرار کند، شانه بالا می اندازد: اگه بتونه تماس میگیره،لازم نیست زنگ
بزنید دائم.
طوری اخم میکنم که یادش بیفتد خواهر حامدم: اگه اتفاقی افتاده بگید.
خیره میشود به ضریح؛ همچنان منتظر جوابم. با تسبیح در دستش بازی میکند و
سر تکان میدهد، نگاهش را روی زمین می اندازد که چشمان پراشکش را نبینم. این
حالاتش، آماده ام میکند برای شنیدن خبر ناگوار؛ یک لحظه از ذهنم میگذرد که در
برابر خبر شهادت، باید چه واکنشی داشته باشم؟ انگار صاحب حرم، از بین پنجره های ضریح نگاهم میکند که ببیند چقدر شبیهش هستم؟ به ابوحسام نهیب
میزنم: نگفتید چی شده؟
بلند میشود و میایستد: یه لحظه بیاید بیرون...
جایی میرویم که در دید عمه نباشد، اما سنگینی نگاه عمه را بازهم حس میکنم.
ابوحسام با دیدن برافروختگی ام، تسلیم میشود: برادرتون و نیروهاش محاصره شده
بودن...
نمیدانم چرا اما نه ضربانم و نه تنفسم هیچ تغییری نمیکند و منتظر ادامه حرفش
میمانم.
- سوریه خیلی با ایران فرق داره و جنگی که الان هست پیچیده و سخت؛ تشخیص
دوست و دشمن سخته، متاسفانه بچه های ایران و حزب الله توی این شرایط، به این
راحتی نمیتونن به کسی اعتماد کنن؛ اما...
مقدمه چینی هایش بی طاقتم میکند: اصل حرفتون چیه؟
- برادر شما با چندنفر از بچه های فاطمیون، داشتن میرفتن منطقه که... نفوذی ها
لوشون میدن و...
چنگ می اندازد بین موهایش؛ پریشان نیستم، قلبم عادی میزند اما ابوحسام فکر
میکند من نگرانم. نهیبش میزنم: خب...؟
- متاسفم... خیلی شرمنده شما هستم... خدا بهتون صبر بده... برادر شما و چند
نفر دیگه، الان اسیر تکفیری ها هستن...
قلبم تکان میخورد؛ انتظار این حرف را نداشتم! اسیر؟ منتظر بودم بگوید شهید یا
مجروح اما اسیر نه! اسیر نه! اسیر نه!
فرو میریزم از درون، اما خجالت میکشم جلوی عمه سادات واکنش نشان دهم.
پلک برهم میگذارم و خیلی عادی، سر تکان میدهم؛ ابوحسام که انگار منتظر بوده
من گریه و زاری راه بیندازم، از واکنشم تعجب کرده! نمیداند از درون ویران شده ام،
مثل دمشق؛ نمیداند حتی دلم میخواهد خبر شهادت حامد را بشنوم اما اسارتش
را نه! آخر اگر شهید میشد، خیالم راحت بود که جایش خوب است اما الان، منم و
بلاتکلیفی، منم و بی خبری، منم و دلواپسی... درکشورغریب... انگار من هم اسیر
شده ام!
نگاهم را دخیل میبندم به ضریح؛ دلم میخواهد اینها را به آنکه از پشت شبکه های
ضریح نگاهم میکند بگویم اما خجالت میکشم؛ دلم میخواهد سر بر ضریح بگذارم
و صدای گریه ام را بلند کنم، اما دور از ادب است اینطور منت گذاشتن؛ فدای سر
صاحب غریب این حرم، که وقتی پسرانش را در راه حسین(ع)داد، حتی
بیرون خیمه نیامد که ببیندشان، مبادا منتی باشد.
هرچه هست را در قلبم میریزم، در قلبم را میبندم و زندانی میکنم احساسم را...
این کرب و بلا نیست؛ دمشق است که هربار
یک جور شکسته دل هر رهگذرش را.
انگشتر را دستم میکنم، برایم گشاد است؛ همراه نگین عقیق هندش دم میگیرم:
امیرالمومنین حیدر... امیرالمومنین حیدر...
دوست ندارم به این فکر کنم که حامد ایرانیست، شیعه است، پاسدار است و
داعشی ها چقدر از ایرانی های شیعه آنهم از جنس پاسدار متنفرند. یاد حرف هایش
میافتم: «...خدا رو صدهزار مرتبه شکر که تو جنگو ندیدی... خداروشکر که مردم
کشورمون ندیدن، تا ما هستیمم نمیذاریم ببینن، فکر نکن نمیدونم جنگ با داعش چیه؟ از عمه بپرس، اگهتوشنیدی، من دیدم، چون دیدم و میدونم اینا چه
موجوداتین میخوام برم، خوبم میدونم چقدر وحشی اند...»
#ادامہ_ دارد...
✍به قلم فاطمہ شکیبا
♥️ @kanonmontzerjvanan