«ملتِ مظلومِ بیدار»
🗣 روزهای اخیر، تهران و سایر شهرستانهای مهم ایران برای اظهار مظلومیت و مخالفت با مجرمی که ۳۵ سال بر مقدرات آنان سلطه دارد و جنایات و خیانتهای او در کشور و مخالفتهای او با قانون اساسی واضح است، شاهد راهپیماییهای آرام بود.
🤝 اظهار مخالفت با مجرمی که تمام هستی ملت را به باد داده است، از طرف کسانی بود که در حد عالی شعور سیاسی و دینی بودند؛ به طوری که حاضر شدند ارتش را گلباران کنند ولی «دولت آشتی ملی»، آنان را به عنوان شعار برخلاف قانون اساسی، محکوم نمود؛ و حال آنکه شعار آنان بر ضد قانون اساسی شکن ـ یعنی شاه ـ بود.
✊ شعار بر ضد رژیم، تحمیلی غیر قانونی بود، اظهار مظلومیت بود ولی واقعیت این است که شاه میخواهد انتقام خود را از ملت بیدفاع بگیرد، و با صحنهسازیهای مبتذل، ملت بیدفاع را به مسلسل ببندد و نفسها را به خیال باطل خودش در سینه خفه گرداند ولی دیگر دیر شده است و ملت مظلوم و بیدار ایران آگاه گردیده است.
🌐 منبع پرتال امام خمینی
🔍 •|گروه مکتب شهادت، قیام ۱۷شهریور|•
#مکتب_شهادت
#امام_خمینی
#مناسبتی
#مهوا
@kanoon_mahva
مهوا
«تعبیر یک رویا؛ فردا منهای اسرائیل»
🌇 صبح بعد از بازدید از کلیسای «سنت پورفیروس»، به مسجد معروف جامع «العمری» رفته و بعد هم از بازار طلای غزه که بازار «قیساریه» نام داشت، دیدن کرده بودیم.
🫒 زودتر از بقیهی همسفران به محل قرارمان رسیدیم، مغازههای کوچکی در اطراف بازار بود که زیتون و خرما میفروختند و جلوی آنها چند میز و صندلی برای استراحت گردشگران قرار داده بودند. ظرف زیتون را روی میز چوبی جلوی همسر و پسرم گذاشتم. از ظرف دیگر، خرمایی برداشتم و به دست پسر کوچکم دادم بلکه چنددقیقه آرام بگیرد و از ما دور نشود.
به همسرم گفتم: «حیفِ این زیتون و خرماها که سالها زیر سایهی نحس اسرائیل توان رشد نداشتند.»
پسرم گفت: «مامان اون ظرفهای سفالی رو برای کی خریدی؟»
_ سوغاته عزیزم، برای مامانجونها خریدم. یکی از گلدونها رو هم برای خودمون، یادگاری از سفر به غزه. سرامیکهای فلسطینی معروفند.
همسرم گفت: «تو میگی خرما و زیتون، من میگم حیف این همه مسجد، آثار تاریخی و طبیعت زیبا که زیر آتیش اونها بود.»
سرم را تکان دادم و گفتم: «حیف این مردم شریف و نجیب.»
کمکم سروکلهی همسفرهایمان پیدا شد. طبق برنامهی مسئولان تور گردشگری، مقصد بعدیمان بیتالمقدس و خواندن نماز جمعه در مسجدالاقصی بود و بعد دیدن «قبهالصخره» با «گنبد طلایی» که قبلاً گاهی آن را با مسجدالاقصی اشتباه میگرفتیم، همگی بیتاب و مشتاق برای تحقق رویایی بودیم که سالها آرزویمان بود.
🕌 رویایی که اولین نشانههای برآورده شدنش را با خواندن یک آگهی در کانالی مجازی دیده بودم:
«تور زیارتی و سیاحتی غزه؛ هوایی
۵ شب و ۶ روز، با بهترین امکانات
همراه با اقامه نماز جمعه در #بیتالمقدس»
🪁 به پسرهایم نگاه کردم، با هستههای خرما و زیتون خانه درست کرده بودند. لبخندی زدم و در دلم گفتم:« شکرخدا که در دنیای بدون اسرائیل نفس میکشید. باید برای خدمت در حکومت مهدوی آمادهتان کنیم.»
🖊 به قلمِ حدیث زارعی
✍ •| گروه نویسندگی مهوا |•
#مستندنگاری
#نویسندگی
#مهوا
@kanoon_mahva
مهوا
«یک ذره هم عصبانی نمیشود!»
👤 «مفضّل» یکی از اصحاب امام صادق علیهالسلام آمده در مسجد پیغمبر دو رکعت نماز بخواند و حال عبادت و حال نماز پیدا کرده. یک وقت میبیند یکی از مادّیین آمد کنارش نشست. او میدانست که این اهل نماز و عبادت نیست و به نماز اعتقاد ندارد. بعد رفیقش آمد نشست و بعد یک رفیق دیگر. آنگاه شروع کردند با هم صحبت کردن و بلند حرف میزدند که او در نماز حرفهایشان را میشنید. یکی میگوید این حرفها چیست، خدا یعنی چه، مگر جز طبیعت چیز دیگری وجود دارد؟! طبیعت است و دست طبیعت، چیز دیگری نیست. بعد صحبت پیغمبر را مطرح میکنند:« مرد نابغهای بود و میخواست در جامعه خودش تحولی ایجاد کند، فکر کرد بهترین راه تحول این است که از راه مذهب وارد شود. مردِ خارقالعاده و نابغهای بوده، خودش هم اعتقاد به خدا و به قیامت نداشت ولی بهترین راه را انتخاب کرده بود برای این که در جامعهاش تغییر ایجاد کند.»
👥 مفضّل که نماز میخواند آتش گرفت. بعد که نمازش تمام شد شروع کرد به پرخاش کردن. آنها گفتند تو اول بگو از چه گروهی هستی؟ از اتباع چه کسی هستی؟ تا رسیدند به اینجا که گفتند آیا تو از اتباع امام جعفر صادق علیهالسلام هستی؟ بله. اگر از اتباع او هستی ما در حضور او این حرفها را میگوییم، ده درجه بالاتر هم میگوییم، یک ذره هم عصبانی نمیشود. حرفهایمان را میزنیم تا دلمان خالی میشود. او هم آنچنان گوش میکند که اول فکر میکنیم به حرفهای ما معتقد شده. وقتی که حرفهایمان تمام شد آنها را یکییکی رد میکند و بیرون میآییم.
✍️🏼 شهید مرتضی #مطهری، کتاب #آینده_انقلاب_اسلامی
🎉 💌 میلاد با سعادت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآلهوسلم و امام صادق علیهالسلام را بر همهی دوستداران ایشان تبریک میگوییم.
📚 •|گروه کتاب مهوا، برش کتاب|•
#میلاد_امام_صادق
#گروه_کتاب
#مناسبتی
#مهوا
@kanoon_mahva
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎙 #رحمة_للعالمین فرمود:
🍎 «اوضاع مومون عجیب است، همهی امورش ختم به خیر میشود، و این فقط برای #مومن امکان دارد!
🍏 اگر به آسایشی برسد، خداروشکر میکند و این برایش خیر بیشتری را رقم میزند و اگر بلایی بر سر او بیاید صبوری میکند و آن هم برای او خیر میشود.»
🔗 یک دقیقههای بیشتر با رسولالله
🪁 میلاد با سعادت رحمة للعالمین و امام صادق علیهالسلام گوارای وجودتان! 🕊
#میلاد_رسولالله
#مناسبتی
#فلسطین
#مهوا
@kanoon_mahva
«برای شهادت نمیجنگیم»
🕊 به شخصی گفته بود من تا به حال چندین بار مجروح شدم و تا پای شهادت رفتم ولی شهید نشدم. آن شخص میگوید هر موقع به سوریه میروی به خاطر شهادت میروی ولی این دفعه برای شهادت نرو، به خاطر خدا برو! اولش تنها هدفمان شهادت بود.
🕯 گاهی پیش از مسافرت میپرسیدم: «برای چی میری؟ برای شهادت؟!» میخندید و میگفت: «ما برای شهادت نمیجنگیم. برای رضای خدا میریم.» آن که این نکتهی اخلاقی را به مصطفی گفته بود به من هم گفت: «خب شهید شدن آسونه. خود این هم هوای نفسه. اینکه بمونی و خدمت کنی سخته. تعجب کردم و گفتم: «شهادت چطور میتونه هوای نفس باشه؟!» گفت مصطفی هم زمانی که این را شنید اولش تعجب کرد اما بعد رضای خدا را در نظر گرفت.
📆 نوزدهم شهریور ماه سالروز تولد #شهید_مصطفی_صدرزاده
💌•|گروه گنجینه مکتوب، زندگینامهٔ شهدا |•
#گنجینه_مکتوب
#مناسبتی
#مهوا
@kanoon_mahva
مهوا
🛎 فراخوان دعوت به همکاری در بخش نویسندگی مهوا 🎙 #شهید_آوینی:« هنرمند موحد باید جهان را به مثابهٔ نش
📷 #گزارش_تصویری برگزاری آخرین جلسهٔ آموزشی روایتنویسی و روایت مستند (زندگینامهٔ شهدا)
🔖 ما در زندگینامهنویسی، چه داستانی چه مستند و چه ادبی به دنبال این هستیم که با کلمات و زبان بر انسانها تأثیر بگذاریم. به دنبال عکاسی کردن از شخص نیستیم، دنبال روایتی از شخصی هستیم که به شخصیت رسیده است.
🕙🔔 دیروز ۲۰ شهریور ۱۴۰۴، بهصورت حضوری و مجازی
📣 در این جلسه، آزمون پایانی کلاس هم برگزار گردید و بهترین نویسندگان این دوره ان شاءالله به زودی در بخش نگارش کتاب مهوا دعوت به همکاری خواهند شد. 🤝
✍ •|گروه نویسندگی مهوا|•
#گروه_نویسندگی
#مهوا
@kanoon_mahva
مهوا
«شیر حلب»
👷♂ کارشناسی عمران خوانده بود، یزد. اما یزدی نبود. شاید تقدیر کشانده بودش آنجا. که قفل دلش بشکند و بند شود به دلی که چون آهو، گریز پای بود و دل سرگشتهاش را دنبال خود به هر سو میخواست میکشید. که چون مجنون فراریش داد از شهر و دیار و ده روز تمام، پابند ضامن آهویش کرد. دل بندبندش را گره زد به دل ضریح و دخیل پنجره فولاد شد که:« آقاجان، حالا که دلش یکی نمیشود با دل بیقرارم، مهرش را از دلم بیرون کن. پاک پاک!»
🪟🕌 گوشهی رواق نشسته بود که جملهی سخنران که انگار نشانهای، مهری، نگاهی از طرف امام بود، دلش را قرص کرد و بندبندش را به هم دوخت و سر پایش کرد، که:« اینجا جایی است که میتوانند چیزی را که خیر نیست، خیر کنند و به شما بدهند.» خوب جایی آمده بود. این شد که بیست روز دیگر به ده روز اول اضافه شد و ماند تا حاجت دلش خیر شود و شد.
💍 روز خواستگاری دست در جیبهای کتش میکرد و هدایایی که تهیه کرده بود را یکییکی بیرون میآورد. تکهای از کفن شهید گمنامی که خودش تفحص کرده بود، مهر و تسبیح تربت و پلاک شهید و... نیازی به گفتن نبود اما گفت:« اگر همین امشب جنگ بشه، منم میرم، مثل وهب!...»
❣ درس عشق خوانده بود، قصهی دلبری. یک تیر و دو نشان! به آرزویش که رسید و لباس سپاه قدس را بر تن کشید، عزم دیار یار کرد. با آن که سن و سال چندانی نداشت، چنان در میدان کارزار با تکفیریها خوش درخشید که حاج قاسم گفت:« من همتام را در حلب پیدا کردم.»
📞 هر کجا میرفت خوش میدرخشید. منطقهای نبود که به او واگذار شود و آزاد نشود. در یک عملیات، وقتی بیسیم تکفیریها دست یارانش میافتد، از هرگونه بیادبی بازشان میدارد و میگوید، به آنها بگویید:« ما هم مثل شما مسلمان هستیم. این گلولهها باید در #اسرائیل فرود میآمد.»
🇱🇧 کنجکاوی تکفیریها تحریک میشود که این جوان کیست و چرا با آنها میجنگد!؟ و چنین جواب میگیرند که:« ما آنهایی هستیم که اسرائیل را از #لبنان بیرون کردیم. آنهایی که آمریکاییها را از عراق بیرون کردیم... ما لشکری هستیم از لشکر رسول الله.»
🌅 صبح زود بود. بینالطلوعینی که همیشه برایش مهم بود. نماز صبح را به جماعت خواندند. سه نفره! و حرکت کردند. مقصد، باغ مثلثی شکلی بود که تکفیریها در آن، جا خوش کرده بودند. جاده زیر باران گلوله بود. از زمین و آسمان گلوله میبارید. توپ بیست و سهای در گودالی شبیه قبر کار گذاشته شده بود و جاده را به گلوله بسته بود. دویست سیصد متر بیشتر نرفته بودند. روی زمین نشست و به عقب چرخید تا از حال و روز نیروهایش با خبر شود. یک لحظه بود. یک آن! ترکش بیست و سه، به سرش اصابت کرد و درجا شهید شد.
👤 همه چیز را که کنار هم میچینیم، حکایت زیبایی میشود. نام، #محمدحسین_محمدخانی... معروف به #حاج_عمار... فرماندهی تیپ سیدالشهدا... نام عملیات، محرم... ماه، محرم... بین الطلوعین! در راه دفاع از حریم اهل بیت.
🎙 حاج قاسم بعد از شهادت حاج عمار به مادر شهید میگویند:« من عمار را خیلی دوست داشتم. مثل پسرم بود. هر شب برایش صدقه میگذاشتم.»
🤍 مادر حالا دلتنگیش را با نگاه به یادگاری محمدحسین رفع میکند و زیر لب شعری را که فرزندش سروده زمزمه میکند:
«سر که زد چوبهی محمل دل ما خورد ترک
ریخت بر قلب و دل جملهی عشاق نمک آنقدر داغ عظیم است که بر دل شده حک
سر #زینب به سلامت، سر نوکر به درک»
🖊 به قلمِ زهرا کریمی
✍ •| گروه نویسندگی مهوا |•
#مستندنگاری
#نویسندگی
#مهوا
@kanoon_mahva