بعضیشبها در حیاط روبهروی حرم مینشستیم و با هم درسهای کلاساخلاق را مباحثه میکردیم.
به من میگفت: از امام چیزهای دنیایی نخواه!
بگو آقاجان،معرفت خودت رو به من بده!
آنقدر دوستشداشتم که هرچه میگفت، برایم حجت بود.
چشمانم را بستم و همینها را تکرار کردم. یکدفعه یاد چیزی افتادم و گفتم : راستی محمد! همه از اینجا برای خودشون کفن خریدن. ما هم بگیریم و بیاریم حرم برای طواف!
طفره رفت و گفت: ای بابا! بالاخره وقتی مُردیم، یه کفن پیدا میشه ما رو بذارن توش.
اصرار کردم که این کارو بکنیم.
غمی روی صورتش نشست.
چشمانش را از من گرفت و به حرم دوخت.
گفت: دو تا کفن ببریم پیش یه بی کفن..؟!
#برایزِیناَب
#شہیدبلباسی
🆔️@kanoon_entezar