هدایت شده از 🇮🇷 جوانان انقلابے 🇮🇷
#لطیفه 😂
حکایت زمان برای بعضی زنان ایرانی
زن به شوهر : من پنج دقیقه میرم خونه اقدس خانم باهاش حرف بزنم
.تو هر نیم ساعت یک سری به غذا بزن 😁😁👍
🔰🔰🔰🌷🌹🌹🌷🌷🌷🌷
#احکام_گپ 💑👍
#احکامشرعی🌹🌷🌹🌷🌷
درد دل کردن و احوالپرسی کردن، خوب و دارای فوائدی است اما آفاتی نیز بهمراه دارد .🌾
1️⃣#سخن چینی ،
2️⃣#عیب گویی،
3️⃣پرداختن به جزئیات زندگی دیگران و تفحص در آن،
4️⃣ #غیبت کردن ،
5️⃣ #تهمت زدن از جمله این آفات است.
ترک مجلس #گناه سریعا واجب است.🚶
@saja_ir
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از 🇮🇷 جوانان انقلابے 🇮🇷
#لطیفه 😂
حکایت زمان برای بعضی زنان ایرانی
زن به شوهر : من پنج دقیقه میرم خونه اقدس خانم باهاش حرف بزنم
.تو هر نیم ساعت یک سری به غذا بزن 😁😁👍
🔰🔰🔰🌷🌹🌹🌷🌷🌷🌷
#احکام_گپ 💑👍
#احکامشرعی🌹🌷🌹🌷🌷
درد دل کردن و احوالپرسی کردن، خوب و دارای فوائدی است اما آفاتی نیز بهمراه دارد .🌾
1️⃣#سخن چینی ،
2️⃣#عیب گویی،
3️⃣پرداختن به جزئیات زندگی دیگران و تفحص در آن،
4️⃣ #غیبت کردن ،
5️⃣ #تهمت زدن از جمله این آفات است.
ترک مجلس #گناه سریعا واجب است.🚶
@saja_ir
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
هدایت شده از خانه قرآن وعترت امام حسن مجتی علیه السلام جلال آباد
#لطیفه😁
یه پیرزن خودشو تو آینه می بینه :
میگه : آینه هم #آینه های قدیم!❗️😅😅😅
🌷🌹🌷🌹🌷
#احکامشرعی🌷🌷🌹🌷🌹
✅ #احکام_زبان
👅بعضیها در#تهمت زدن و عیب بستن به دیگران مهارت کافی دارند.
اینگونه افراد بیشتر ازاینکه درون نگر باشند و#عیوب خود را اصلاح کنند برون نگر هستند
و مانند مگس بدنبال نقاط منفی هستند.🗣
خودشان رو فراموش کردند و همه مشکلات رو به دیگران نسبت میدهند ⛔️
😎در ایام انتخابات خیلی باید مواظب باشیم در مورد دیگران درست و بااحتیاط #قضاوت کنیم.
کوچکترین بدبینی و تهمت باعث حق الناس است👥
#انتخابات
@saja_ir
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
#دردلاعضاء
#تهمت.۱
تازه ازدواج کرده بودم ک سه تا برادرهام به حرفم گوش میکردن. خیلی روشون نفوذ داشتم.اگر به یکیشون میگفتم امشب بمون خونه ی منو خونهی خودت نرو رو حرفم آب نمیخوردن.
من تعیین میکردم چه موقع ک چه کسی باید تو خونهش مهمونی بده
مثلا برادر کوچیکم میگفت آخر هفته شام بیاید خونهی ما. من برای اینکه حرف خودم بشه میگفتم من وسط هفته میام.یا وقتی میفهمیدم زن برادر هام خانوادهی خودشون رو دعوت کردن بدون دعوت میرفتم.
تو خونشون هم طوری برخورد میکردم که اونا کاملا بی اختیار میشدن.
شوهرم مخالف کار هام بود ولی چونبرادرهام چیزی نمیگفتن اونم سکوت میکرد.
یادمه یا بار رفتم خونهی برادر کوچیکم. همسرش از حضورم خوشحال نشد. داشتن در رابطه با رنگ در کمد دیواری حرف میزدن. زن برادرم گفت دوست داره سفید باشه. حس غرور دوباره سراغم اومد. به برادرم گفتم سفید بی روح میشه باید کرمی بگیری. برادرمم که انگار آیه نازل شده باشه گفت کرمی میگیرم. همسرش خیلی ناراحت شد ولی جلوی من حرفی نزد. هفتهی بعد رفتم خونشون. وقتی دیدم رنگ کمد دیواریشون کرم هست کلی کیف کردم
#دردلاعضاء
#تهمت.۲
یه بار هم رفتم خونهی برادر بزرگم.خانمش با دیدن من در اتاق بچه ها رو بست. فهمیدمچیزی تو اتاق هست که نمیخواد من بدونم. اما توی خونهی برادرهام هیچ دری به روی من بسته نبود.خودم پاشدم و در رو باز کردم. سبزی سرخ کرده بود و دخترش مشغول بسته بندی بود. برادر زادهماز دیدم هول شد. اصلا به روی زن داداشمنیاوردم ولی حسابی ناراحت بودم. تودلم گفتم حالا که از من پنهان کردی میدونم چیکار کنم.بسته بندیشون که تموم شد به برادرم گفتم تازگی ها کمرم درد میکنه نمیتونم کار کنم. گفت چی کار داری بگو بچه ها بیان کمکت. گفتم کاری که ندارم فقط کاش منم میتونستم یکم سبزی بخرم. فوری به همسرش گفت. اینا رو بده به خواهرم فردا دوباره برای تو میخرم. اونم جرأت مخالفت کنه و قبول کرد. رفتار خودم رو توجیح میکردم. اینم تنبیه زن داداشی که قصد پنهان کاری از من رو داره.
#دردلاعضاء
#تهمت.۳
شیطان انقدر من رو تحت احاطهی خودش کرده بود که هیچ کدوم از رفتار های ناپسندمبه چشمم نمیاومد.
یه روز متوجه شدم که جاری ها جمع شدن دور هم ولی من رو دعوت نکردن. شوهرم به هاطر شغلش ماموریت بود و من تنها بودم.شام خوشمزه ای درست کردم و زنگزدم به برادر هام و خودم رو زدم به مریضی. هر سه اومدن خونم و من تنهایی و ترس رو بهانه کردم و نذاشتم برم خونهشون.دور هم خوشگذروندیم آخر شب هم کلی ننه من غریبم راه انداختم و گفتم زن های شما یه کاری کردن من نتونم بیام خونه هاتون. همهشون آتیشی بودن و بعد رفتن مطمعن بودم توی خونشون جنگراه انداختم. دعا دعا میکردم خبر کتک خوردنشون به گوشم برسه
#دردلاعضاء
#تهمت.۴
چند سالی از زندگیم گذشته بود و خدا به من سه فرزند پسر و دو دختر داد. پسر بزرگم ۱۴ سالش بود و من هنوز دست از کارهامبرنداشته بودم.
پسر عموم تو نزدیکی خونهی ما خونه گرفت. با زنش و پسرش خوب زندگی میکردن. اصلا خوشبختی اونا و اینکه اصلا صدایی ازشون بلند نمیشد شد خار چشم من شده بود. دلم میخواست یه کاری کنم اونا هم دعوا کنن.اما هر کاری میکردم پسر عموم براش مهم نبود. تا یه روز دیدم یه مردی که جعبهی شیرینی دستش بود رفت توی کوچه. دنبالش رفتن ببینم کجا رفت ولی متوجه نشدم. فکری به سرم زد و پسرم رو از دیوار خونشون فرستادم بالا. گفتم ببین کفش پشت در هست. گفت کفش زنونه هست با دمپایی مردونه. فوری رفتم خونه و زنگ زدم به پسر عموم گفتم کجایی که زنت مرد برد خونه. گفت مطمعنی گفتم اره با چشم های خودم دیدم. بعد اونم زنگ زدمبه برادرهامو همون دروغ رو گفتم.
هدفم کتک خوردنزنش بود.پسر عموم اومد و صدایجیغ و فریاد زنش بلند شد.زیر بار این تهمت نرفت و گفت باید برم جلوی خودش بگم. منم بدون هیچ ترسی رفتم گفتم خودم دیدم. اگر دورغ مبگم الهی کور بشم. پسرعموم هم حرفمن رو قبول کرد و از خونه بیرونش کرد.
#دردلاعضاء
#تهمت.۵
پسر ۸ سالهش رو ازش گرفت و نذاشت ببینهش طلاقش داد. دلم نمیخواست طلاق بگیرن فقط دوست داشتم کتک بخوره. اما با خودم گفتم اتفاقیه که افتاده.
پسرعموم سرکار میرفت و بچهش تو خونه تنها بود. یه روز از خونه اومد بیرون شروع به بازی کرد تا پدرش بیاد. توپش سمت خیابون رفت اونم دنبالش دوید. ماشین بهش زد.
دو روز بعد خبر آوردن که فوت کرده. داشتم دیونه میشدم. اگر من اون حرف رو نمیزدم اون بچه پیش مادرش بود و نمیمرد.
روزگارم سیاه شد و عذاب وجدان داشت من ر میکشت. اما باز خصلت های زشتمرو ترک نکرده بودم. سعی میکردم اون اتفاق رو فراموش کنم.
عروسی دختر برادر بزرگمبود. من رو توی مراسمات اولیهشون صدا نکردن. این برامعقدهی بزرگی شده بود. با برادرم قهر کردم. اونمرو من حساس بود. فهمیدم زنش ازش خواسته که به کسی نگه. قهرمرو با برادرم انقدر طول دادم تا کارت عروسی دخترش رو اورد. ازش نگرفتم انقدررگریه کردم تا مثل برج زهر مار برگشت خونه. دختر برادرم زنگ زد و با گریه گفت عمه تو رو خدا بیا بابام مامانم رو کُشت.
از درون خوشحال بودم ولی به ظاهر خودم رو ناراحت نشون دادم.رفتم خونشون نه برای کمک کردن برای اینکه ببینم کتک خورده دلم خنک بشه.
زن برادرم که نمیدونست من برادرم رو پر کردم کلی برامدردل کرد و گفت مادر دادماد خیلی دوست داشته که مراسم ها رو خلوت بگیریم