#مسیراشتباه.۱
من اسمم رویاست است، این زندگی ه پرپیچ و خم و تلخ منه، تازه از قم فارغ التحصیل شده بودم و شاد و شنگول با یه دنیا امید وارد عرصه اجتماع شدم به امید اینکه یه روزی بتونم بهترین های ترجمه های شهرم شم ...
اما مشکل بزرگی که وجود داشت دوری وطن بود که من از یه خانواده متوسط بودم و کسی نبود بتونه هزینه های شروع کار منو تامین کنه بخاطر همین رفتم تو یه شرکت بازرگانی و شروع کردم
به خریداز کشورهای خارجی که وسط کار متوجه شدم قاچاق کالا می کنن اما من ۶ ما حقوق معوقه داشتم ...
#ادامهدارد...
#درددلاعضا
#مسیراشتباه.۲
مجبور شدم صبر کنم هم برای حقوق م هم برای اینکه تمام پارتی های وارداتی که میومد تو بندر به نام من صادر میشد تمام سختی های روحی و روانی شو بخودم خریدم، هر روز تو انواع و اقسام هتل های تهران با خارجی ها، چینی ها، انگلیسی ها گپ و تجارت و بیزنس داشتم تا تسویه کردم و اومدم بیرون ...
وسط میدان امام خمینی تهران سرگردون از اینکه چرا شغلم رو از دست داده بودم میچرخیدم که دیدم مردی نشسته گوشه خیابون و یک عالمه گنجشک و کرده تو قفس میگه ۵۰۰ میگیریم تا آزادشون کنم، گفتم حاجی آخه این کارتو درسته؟، گفت من اینجوری نون در میارم شغلمه،
من چندتاشونو خریدم و آزاد کرد م که تلفن م زنگ خورد، شرکت جلیلیان هستیم برای خرید خارجی نیاز به همکار داریم، کمی با محل قبلیم فاصله داشت رفتم و شروع به کار کردم و بار، رو خریدم ولی در آخر فهمیدم اینها هم قاچاق بوده، در واقع سواد و تحصیلات من ملعبه ی دست این آقایون بود برای بی قانونی آشون
#دامه دارد...
#درددلاعضا
#مسیراشتباه.۳
وقتی نزار و گریون اومدم خونه خواهرم فرناز به من گفت رویا چرا اینقدر تمایل داری برای دیگران کار کنی؟، گفتم سرمایه ندارم، یه پول اندک گفت دادگستری داره مغازه هاوش رو با پول پیش کم اجاره میده بیا بریم اونارو بگیریم، عازم شدیم که دیدیم بله، تازه چون اولین مرکز ترجمه بود استقبال شد و کرایه کمی ازم خواستن، با ذوق و شوق اومدم بالا اما ... با چی پرش کنم ...
با یه دسته چک رفتم پرینترامو خریدم و از یه آشنا سرویس چوب و دفتر لوکس اوکی شد ... گفتم تا دو ماه دیگه تسویه میکنم اما ... تمام اون دو ماه شد خاک خوری جوری که جلو همه همسایه ها صاحب چوبها اومد گفت غلط کردی نداشتی خرید کردی ازش مهلت خواستم و کلی خواهش و عز و التماس که آبرومو نبر میگفت مگه تو آبرو هم داری، بعدها فهمیدم از دوست فرناز خواهش های غیراخلاقی خواسته و در یه سوله خفتش گرده که باید با من رابطه دوستی برقرلر کنی، وگرنه آبروی رفیقت رو میبرم که ظاهرا به توافق نرسیده بودن و آبروی من رفت ... اما خدا باید به آدم آبرو بده...
#ادامه دارد...
#درددلاعضا
#مسیراشتباه.۴
دوستی با آزیتا باعث شد که من ارادت خاصی نسبت به آقایون پیدا کردم، خیلی دوستشون داشتم، ولی نمیدونم چرا بعد یه مدتی که با من دوست بودن همیشه با چشمان گربان دنبالم میگشتن و فریاد میزدن رویاااا و من که همه آدمهای اطرافم برام تاریخ انقضا داشتن از دور میگفتم کووووفت
یوقت یکی دستش بهم میرسید و از حرص حسابی کتکم میزد و همون بهونه قهر میشد تا ده بار بگه گ*و*ه خوردم، یه وقتا یکی شون با چشم غره لهم میکرد
خودبخودی در میرفتم، عاشق دروغ گفتن به پسرا بودم، مثلا راست بودم میگفتن کجایی میگفتم چپ م و این از خصوصیات بارز اخلاقی ه من شده بود، و در ضمن از مردای گدا هم متنفر بودم و هستم ...
نگم براتون ....
#مسیراشتباه.۵
تو این گیر و دار ، زیدا تو آرایشگاه که شوهرش مُرده بود و میگفت صیغه مردی به نام اکبر ه گفت میخوام تو رو با مردی پولدار آشنا کنم به نام امیر که همسر اولش و طلاق داده و دختری داره به نام نگین که کوچیکه و پیش مادرش زندگی میکنه، قصد ازدواج م داره، منم که دیونه فقط می خواستم شوهر کنم با آغوش باز پذیرفتم، موهای فرفری ه بلند مو ریختم دورم و عین عروسک ها خودمو آرایش کردم و رفتیم سر قرار، امیر یک دل نه صد دل عاشق من شد و گفت بیا یه تایمی آشنا شیم تا با هم ازدواج کنیم، نگاه به تیپ و هیکلش کردم دلم ریخت، کیک بوکسینگ کار بود من اونموقع بیست و پنج سالم بود و اون چهل و دو سالش بود و کل کشورهای خارجی رو گشته بود .