هرموقعبهبهشتزهرامیرفت؛
آبےبرمیداشتوقبورشهدارومیشسٺ!
میگفٺ:باشهداقرارگذاشتمکهمن
غبارروازرویقبرهایآنهابشورموآنھـٰا
همغبارگناهروازرویدلِمـنبشورند...!
شهید #رسول_خلیلی ›🌱
🌷کانون شهیـد عباس دانشگر🌷
🆔️ @kanoon_shahiddaneshgar
════🦋┄┅✼🌼✼┅┄🦋════
🌟#رفیق_مثل_رسول🌟۶۷
فصل دوازدهم🌸خداحافظی
آن قدر دلتنگ هیئت و روضه شده بودم که اولین سه شنبه خودم را به هیئت هفتگی ریحانه رساندم.هیچ چیز مثل چای روضه سیدالشهدا خستگی جهاد،غم شهادت دوستان،سختی کارو غربت را برطرف نمیکرد. مراسم شروع نشده بود،فرصت کردم با محمدحسین گپ بزنم.وقتی میرفتم هیئت، خیلی جلو نمیرفتم، البته گاهی پیش می آمد، اما اکثر اوقات گوشه ای می ایستادم و در حال و هوای خودم بودم.بین حرف هایم با محمدحسین از چیزهایی تعریف کردم که فشار زیادی روی ما داشت.محمدحسین همان شب روضه حضرت زینب س خواند.اشک که صورتم را شست ،دلم آرام شد.محمدحسین بعد مراسم حال بارانی چشم هایم را که دید،گفت:رسول اگه بری شهید بشی،من این روضه ها که برات خوندم را راضی نیستم.سرم را پایین گرفتم،دستی به صورتم کشیدم و گفتم؛چرا رفیق؟؟محمدحسین گفت:باید جور کنی منم با خودت ببری سوریه، منم میخوام بیام.سری تکان دادم،قبل از اینکه بخواهم حرفی بزنم،دوروبر محمد شلوغ شد و رفت نزدیک منبر.با بچه هایی که نشسته بودند خداحافظی کردم،قبل از بیرون آمدن از زینبیه نگاهم به محمدحسین افتاد،دستی تکان دادم و بیرون آمدم.ته دلم می خواستم به محمدحسین بگویم،اگر قسمت و روزی من شهادت شد و پیکرم برگشت،حتما من را غسل حضرت زهرا س بدهد.
چندروز استراحت کردم،ولی به شدت پاهایم درد میکرد.مامان میگفت :حتما تغذیه ات مناسب نیست یا خیلی راه میری. نمیتوانستم برایش تعریف کنم،یا فرصت غذا خوردن نداریم یا غذای مناسب،گاهی کنسرو حمص با یکم روغن زیتون و لیمو به دادمان میرسید.
بعداز مدت ها اتاقم و مرتب کردم.مامان اومد جلوی کمد گفت؛رسول میدونی چقدر لباس بخشیدی به دوستات،کاپشن جدیدی که خریده بودی،نبود.خندیدم و گفتم:با دوستان این حرف ها را ندارم.از هرچیز خوششون بیاد،بهشون میدم.کاپشن حسین را نشان دادم و گفتم:اینم کاپشن حسین که داده به من.مامان خندید و گفت؛باشه فقط اینایی که ریختی وسط اتاق رو جمع کن.کارم تمام شد ،رفتم داخل آشپزخانه به مامان گفتم،:اینم اتاق،مرتب شد.
زندگی نامه شهید مدافع حرم 🕊🌹
#رسول_خلیلی
🌷
رسول بچه خیلی آرامی بود
از همان دوران کودکی
مومن و بااعتقاد بود
به مسایل نظامی علاقه زیادی نشان میداد
لباس پاسدارها را به تن میکرد
یادم میاید که یک لباس خلبانی برایش دوخته بودم که میپوشید و بسیار آن را دوست میداشت.
✍🏽نقل از مادر شهید #رسول_خلیلی
#خاطرات
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋