┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
💫 سیمای عارفان شهید صبحانه ای با شهدا شهید رسول خلیلی ...
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
📌 دنیا را از نگاه شهید رسول خلیلی ببینیم
🔹️ شهید خلیلی همیشه به دوستان و رفقایش می گفت : این دنیا با تمام زیبایی ها و انسانهای خوب و نیکوی آن محل گذر است نه وقوف و ماندن!
🔸 تمامی ما باید برویم و راه این است ، دیر یا زود فرقی نمی کند اما
چه بهتر که زیبا برویم ...
🔹️ شهید محمدحسن خلیلی معروف به «رسول»، هنوز بیست و هفت سالش تمام نشده بود که در روز ۲۷ آبان سال ۹۲ خبر شهادتش را از جبهه سوریه آوردند.
🔸 رسول متولد ۱۳٦۵ بود. پدرش رمضانعلی خلیلی، خود از جانبازان دوران دفاع مقدس است.
🔹️ شهید خلیلی در بخشی از وصیت نامه اش خطاب به پدر و مادرش مینویسد : برایم گریه نکنید ، اشک و آه و ناله اگر هست برای اربابمان اباعبدالله الحسین (ع) باید باشد .
🔸 اگر دلتان گرفته روضه ایشان را بخوانید که منم دلم برای روضه ارباب و خانم جان تنگ است.
#رفیق آسمانی شهید رسول خلیلی
┄═❁๑🍃๑🌸๑🍃๑❁═┄
#رفیق_شهیدم محمدرضا دهقان امیری
ایشون اولین #رفیق و #برادر شهیدمه که دقیق یادم نیست سال ۹۸تو آذر ماه بود .
حالم گرفته بود دوستم گفت بیا بریم بیرون بعد اومدیم بیرون من بهش گفتم بیا بریم امام زادی یحیی سمنان
اونجا رفتیم . رسیدیم .
به دوستم گفتم بیا بریم کتابخونه امام زاده شاید اونجا کتابی بگیرم حالم خوب بشه
وارد کتاب خانه که شدم
چرخیدم چرخیدم چشمم به کتاب ابووصال خورد.
برش داشتم به مسئول اونجا گفتم کتاب میخونم میارم .اسمم یاد داشت کرد .برداشتم .
اومدم خونه کتاب برداشتم خوندم چه خوب بود .بعد کلی درد این ور اون ور شد
اولین برادر شهیدم.
داداش محمد رضا
بعد به لطف خدا داداش شهید بیشتر میشن.
قسمت نشده تا حالا برم تهران ۵سال منتظرم برم قسمت نشده
ویک چیزی دیگه اینکه
خودشهید تورو انتخاب میکنه که رفیق بشی داداش صداش کنی
تو زندگی هر انسانی باید یک برادر شهید داشته باشه🕊️🌹
شماره شرکت کننده: 2⃣1⃣
🌹کانون شهیـد عباس دانشگر🌹
🆔️ @kanoon_shahiddaneshgar
════🦋┄┅✼🌼✼┅┄🦋════
#شهیدانــــہ🦋
تا حالا #سگ دنبالت کرده ؟😐
نکرده؟
خب خداروشکر که تجربشو نداری...
اما بزار برات بگم...
وقتی سگ دنبالت میکنه...
مخصوصا اگه #شکاری باشه...
خیلیا میگن نباید فرار کنی ازش ...
اما نمیشه... یه ترسی ورت میداره ک فقط باید بدویی...😨
امـا...
خدا واست نیاره اگه پات درد کنه...
یا یه جا گیر کنی...😰
یا...
#کربلای_چهار بود...
وقتی منافقین لعنتی عملیاتو لو دادن... مجبور شدیم عقب نشینی کنیم...
نتونستیم زخمیا رو بیاریم...😔
بچه های زخمیه #غواص تو نیزارهای #ام_الرصاص جاموندن...
چون نه زمان داشتیم و نه شرایط #نیزار ها نمیذاشت برشونگردونیم...
هنوز خیلی دور نشده بودیم از نیزارا که یهو صدای ناله ی زخمیا بلند و بلند تر شد...
آخ ...
نمیدونم چنتا بودن...
#سگای_شکاری ...
ریخته بودن تو نیزار...
بعثیا به سگ های شکاریشون یه چیزی تزریق کرده بودن که سگا رو هار کرده بود ...
هنوز صدای #ناله های بچه ها تو گوشمه...😭
زنده زنده رفیقامو که دیگه پای فرار کردن نداشتن رو...
داشتن #تیکه تیکـ ....💔💔💔
کاری از دست ما بر نمیومد ...😩
شنیدی #رفیق؟
😔😭
دیگه باید چیکار میکردن واسه ما؟
تا منه مدعی بچه مذهبی چادری هر کاری دلم بخواد بکنم؟
یا تویه آقا پسر ...😒
بگذریم ...
حرفای تکراریه...
بزار از کارامون تو فضای مجازی حرفی نزنم...
اما #رفیق !
اگه دین هم نداریم ...
بیا مرد باشیم...
انقد راحت پا روی خونشون نزاریم...😔
#بابتتلخـــےروایتعذرخواهم ...💔
#شہــداشرمندهایــم
•
#شهیدانه.رفاقت
#یاحسین
🌷کانون شهیـد عباس دانشگر🌷
🆔️ @kanoon_shahiddaneshgar
════🦋┄┅✼🌼✼┅┄🦋════
بسم الله الرحمن الرحیم
(ادامه کتاب لبخندی به رنگ شهادت)
عصر جمعه ای بود ومن در خوابگاه بودم که عباس با دست های زخمی آمد. ماجرا
را از عباس سؤال کردم . گفت : با سردار اباذری و آقای عباسی رفته بودیم یکی از
استان های غرب کشور. چند دقیقه ای
کنار یه رودخونه نشستیم . سردار بهم گفت برو روی تخته سنگی که کنار رود خونه س ، منم قبول کردم و زدم به آب .
روی سطح تخته سنگ جلبک بسته بود .
اولش هرکاری کردم که ازش برم بالا ، نشد . خیلی لغزنده بود . چندبار رفتم بالا
و لیز خوردم و افتادم پایین.
سنگریزه های روی تخته سنگ دستامو زخمی کرد. می خواستم بی خیال بشم ولی دیدم سردار داره از دور نگاه می کنه .
نمی خواستم کم بیارم . توکل کردم به خدا و هر جور بود خودمو رسوندم بالای سنگ.
🍀شهدا را یاد کنید ذکر صلوات
🍀 حسین عسکری ، همکار شهید
#رفیق شهیدم
کانون شهید عباس دانشگر
🌸 میلاد با سعادت در دانه حضرت زهرا(س)،
حضرت اباعبدالله الحسین (ع)، روز پاسدار رو به برادر شهیدم تبریک میگم .
# روزت مبارک
#رفیق شهیدم
کانون شهید عباس دانشگر
#کانونشهیدعباسدانشگر
⌈.🌱. @Kanoon_shahiddaneshgar ⌋
بسم الله الرحمن الرحیم
ادامه مطلب کتاب لبخندی به رنگ شهادت
من در ایام فاطمیه سال ۹۲ چهارشب در حسینیه آیت الله بهاء الدینی دانشگاه مداحی کردم . بیشتر دانشجویان افسری در آن مجلس حضور داشتند. بین جمعیت عباس را دیدم که درصف چهارم یا پنجم رو به روی منبر نشسته است
چهره او را هرگز از یاد نمی برم . بین روضه ها خیره نگاهش میکردم و می دیدم که اشک های خود را از چهره معصوم مغموش پاک میکند . در مصیب حضرت زهرا با جان و دل اشک میریخت. بی قرار بود. می دیدم که اشعارش مرثیه را زمزمه میکند و احساس میکردم که ارتباط معنوی اش با ائمه اطهار علیهم السلام برقرار شده است .
گمان من این است که او در همین مراسم ها اذن شهادت را گرفت و در کارنامه اش مهر قبولی زدند . نشان به این نشان، که
مثل مادر بی نشان سادات بین در و دیوار به شهادت رسید
🌷شهدا را یاد کنید با ذکر صلوات
🌷 روایتگر: سجاد شرف خانی ، ذاکر أهل بیت و همکار شهید
#رفیق شهید م
کانون شهید عباس دانشگر شهرستان بابل ۵۰