«حاج قاسم سلام !
یادت هست که هر وقت کار در عملیات ها بیخ پیدا می کرد ، چشم بچه های جنگ به سوی قبله می چرخید و دست توسل شان به سوی بانویی والا مقام بلند می شد؛ بانوییکه یادش دلتنگی ها را می زدود و مضیق ها را به گشایش و آرامش تبدیل می کرد ...
⚫⚫⚫
از قرارگاه نوح ، رمز عملیات ، «یا انصار المسلمین» اعلام شد.
حاج قاسم وقتی فهمید که رمز عملیات چیست، گفت:
ما «یا زهرا» می گوییم...
ما «یا زهرا» می گوییم...
ما «یا زهرا» می گوییم...
ما «یا زهرا» می گوییم...
ما «یا زهرا» می گوییم...
برشی از کتاب «حاج قاسم سلام»
#به_وقت_کتاب
#کانون_شهدا
ارتباط با ادمین:
@Zahra_a_833
@kanoon_shohada_hmu
📚برشی از کتاب قصه ی ننه علی
...روز معلم یکی از شاگردانش پانصد تومان هدیه به علی داد. عصر آمد خانه ، پول را داد به من و گفت :« مامان خانوم ! این پول رو ببر به این آدرسی که بهت میگم . یه خونواده ی نیازمند هستن که دختر مجرد تو خونه دارن. درست نیست من برم جلوی در خونشون ...» پول را گرفتم و سرش را بوسیدم . گفتم :« تو کی ان قدر بزرگ شدی علی جان ؟!»صورتش از خجالت سرخ شد . عرق پیشانی اش را پاک کرد و برای نماز رفت مسجد...
#به_وقت_کتاب
#کانون_شهدا
🔻🔻🔻🔻🔻
ارتباط با ادمین:
@Zahra_a_833
@kanoon_shohada_hmu
📚برشی از کتاب قصه ی ننه علی
محرم سال ۶۵ را تهران ماند و در مسجد مداحی کرد. بعد از محرم ساکش را بست . بند کتانی را محکم گره زد و گفت :« خب مامان خانوم وقت رفتنه! علی رو حلال کن . سپردم امیر نوروزی ، دوستم ، کارنامه رو براتون بیاره.نمره های پسرت رو ببین و کیف کن ! اگه کسی گفت علی برای فرار از درس و امتحان رفته جبهه ، کارنامه رو بهش نشون بده . بگو من برای دین و کشورم رفتم.دیت راستم اسلحه بود . دست چپم کتاب. تو جبهه کنار جنگ با دشمن ، درسمم خوندم .» گفتم:« علی جان ! بلا گردونتم مادر ! فدات بشم که برای خودت مردی شدی! نوزده ساله به من و بابات بی حرمتی نکردی. شیرم حلالت! خدا ازت راضی باشه. برو خدا پشت و پناهت . الحمدالله که بابات هم راضی شده ، هیچ مانعی جلوی پات نیست .» امیر و حسین را در آغوش گرفت و بوسید.دستش را باز کرد که بغلم کند ، بغض کردم ، ناخودآگاه لرزیدم. ترسیدم دلش بلرزد...
#به_وقت_کتاب
#کانون_شهدا
🔻🔻🔻🔻🔻
ارتباط با ادمین
@Zahra_a_833
@kanoon_shohada_hmu