#شعر_روز
الهى!
الهى! سينه اى ده آتش افروز
در آن سينه، دلى وان دل همه سوز
هر آن دل را كه سوزى نيست، دل نيست
دل افسرده غير از آب و گِل نيست
دلم پُر شعله گردان، سينه پُر درد
زبانم كن به گفتن آتش آلود
كرامت كن درونى درد پرورد
دلى در وى، درون درد و برون درد
دلم را داغى عشقى بر جبين نِه
زبانم را بيانى آتشين دِه
سخن كز سوز دل تابى ندارد
چكد گر آب ازو، آبى ندارد
دلى افسرده دارم، سخت بى نور
چراغى زو به غايت روشنى دور
بده گرمى دل افسرده ام را
فروزان كن چراغ مُرده ام را
چو در هر گنج صد گنجينه دارى
نمى خواهم كه نوميدم گذارى
به راه اين اميد پيچ در پيچ
مرا لطف تو مى بايد، دگر هيچ
وحشى بافقى