⚡️ایران پر از مشکل است اما مسئله ندارد
✔️رضا داوری اردکانی🔻
🔹ایران پر از مشکل است اما مسئله ندارد. در این کشور کمتر جایی را میتوان سراغ گرفت که مشکل و گرفتاری نداشته باشد یا لااقل من هر چه فکر کردهام جایی و کاری را بیمشکل نیافتهام. ما در سراسر ایران مشکل نان و آب و خاک و هوا و آشفتگی در کارها و راهها و منزلها داریم و چون به عمق و ریشه این مشکلها کمتر توجه میکنیم نمیپرسیم که چگونه میتوان و باید آنها را رفع کرد و نمیخواهیم بدانیم که رفع آنها تا چه اندازه دشوار است و احیاناً میپنداریم که رفع مشکلها در هر شرایطی بهآسانی از عهده دولت و حکومت برمیآید (قدرت دولت و حکومت را ناچیز نمیانگارم و معتقدم که اگر حکومت عزم اصلاح داشته باشد و همت صرف آن کند به نتیجه میرسد) ما مسئله نداریم ولی مشکلهایمان فراوان است.
🔹وقتی سیاست از زمین و زمان جدا میشود، چون ماهی بیرون افتاده از آب است. این سیاست نظم و تعادل را از دست میدهد و به مجموعهای از دستورالعملهای پراکنده مبدل میشود... سیاستی که همه کاره است، وقتی به خرد زمان پشت کند، همه کارها معطل میماند. در جهان توسعهنیافته چگونگی دخالت سیاست در کارها اهمیت بسیار دارد و اگر این دخالت با خرد کارساز صورت نگیرد، پریشانیها بیشتر و مردمان بیش از پیش نومید و بیاعتماد و اهمالکار و ندانم کار میشوند.
🔹برگردیم به بحث مشکلات و مسائل. مشکلات را همه کموبیش حس میکنند و آنها را به درجات با درک حسّی و قیاسی میشناسند اما کمتر میپرسند که این مشکلات چرا هستند و از کجا آمدهاند. گاهی هم اگر چنین پرسشهایی به زبان میآید، برای این است که مثلاً بگویند متصدیان امور نالایقند و هر مشکلی هست نتیجه بیتدبیری و اهمال و غفلت یا سوءنیت آنان است. شاید حرفشان در مواردی نادرست نباشد اما همه که نالایق نیستند و اگر نالایقند پس لایقها کجا هستند و چرا نمیآیند؟ آیا بهتر نیست فرض کنیم که اشخاص لایق هم هستند اما کارها چندان دشوار و پیچیده است که به صرف اعمال لیاقت آسان نمیشود.
🔹مشکل بزرگ و اصلی، مشکل چشمانداز تاریخی و روابط و مناسبات و نظم است. کارشناسان معمولاً امور را تخصصی میبینند و میپندارند که با تصمیمهای موضعی میتوان مشکلهای کلی و ساختاری را رفع کرد ولی سازمانی که بهدرستی نمیداند برای چه به وجود آمده و چه میتواند و باید بکند و چه جایگاهی دارد از عهده چه کاری میتواند برآید. ما هر چه را که در جهان تجدد پدید آمده خواسته و در حد توانایی اخذ کرده و همه را در کنار هم قرار دادهایم. گویی اینها اشیاء مستقل از یکدیگرند و مهم نیست که در کجا قرار گیرند.
🔹در این میان سخن خوب دیگری هم به میان آمده است و آن سخن تمدن نوین اسلامی است. برای ساختن این تمدن قاعدتاً باید دین و مدرنیته را با هم جمع کرد و با اندیشیدن به طرح آینده لااقل به یاد تجدد آورد که دارد با افقهای باز خداحافظی میکند ولی توجه داشته باشیم که بنای نظام الهی و قدسی جز با رسوخ در توحید و آزادی از تعلقات دنیای جدید و کسب ملکات فاضله و مکارم اخلاق، در عین آشنایی نزدیک با جهان جدید و آزادی از آن (که نمیدانیم چگونه ممکن است) متصوّر نمیشود. زندگی کردن میان دو جهان مشکل بزرگ ما و معمای تاریخ معاصر است ولی متأسفانه ما هم کمتر صبر داریم و نمیدانیم و نمیخواهیم بدانیم که راه تاریخ را باید با درد تفکر و جسارت در عمل گشود و پیمود. ما امروز به هر جا بخواهیم برویم، باید از همین جا که ایستادهایم آغاز کنیم.
🔹 در دوران قدیم و قبل از تجدد مسائل تاریخی وجود نداشت که لازم باشد حکومتها و مردم به آنها بیندیشند. در جهان جدید است که آدمی عهدهدار ساختن جهان برای خود (و این خود، بشری است که تقدیرش تسخیر جهان و تصرف مالکانه در آنست) شده است. اگر نویسندگان دوران رنسانس و مخصوصاً اوتوپینویسان و فیلسوفانی چون بیکن و دکارت و هابز و لاک و روسو و کانت و... این طرح را درنینداخته باشند، لااقل در آزمایش دشوار درک و دریافت و تحمل بار سنگین آن شریک بودهاند. تاریخ غرب جدید به یک اعتبار تاریخ طرح و حلّ مسائل است.
🔹شاید ما از آن جهت با مسائل ایران چندان آشنایی نداریم که نمیپرسیم یا به این پرسش فکر نمیکنیم که ایران چه میخواهد و به کجا میرود و آیندهاش چه خواهد بود و برای آن چه میتوان و باید کرد. اکنون ایران بیش از هر زمان به تذکر تاریخی و خودآگاهی ملی و توجه و دلداری و همنوایی دولت و حکومت و دانشمندان و صاحبنظران و اصحاب قلم نیاز دارد. جهان کنونی پر از انواع خطرها و مصیبتهاست و ایران در کانون خطرها قرار دارد. در این شرایط خطیر باید از ایران پاسداری کرد.
🔸متن کامل👇
http://sazandeginews.com/News/4230
@KanooneQarbshenasiAndisheIslami
محرم رسید . . .🏴
یادمان باشد اول نمازحسین، بعدعزای حسین
اول شعور حسینی، بعدشورحسینی
محرم وصفرزمان بالیدن است نه فقط نالیدن،
بساطش آموزه است نه موزه
تمرین خوب نگریستن است نه فقط خوب گریستن . . . !🖤التماس دعا
کانون غرب شناسی و اندیشۀاسلامی
مقام معظم رهبری: ((انرژی هسته ای اصلش مال ما نیست،چیزی بود که ما از آنها گرفتیم والان به دست اورده ایم.دغدغه ی قلبی امروز من طب اسلامی ایرانی است.به ان بپردازید.))
@KanooneQarbshenasiAndisheIslami
📚معرفی کتاب جدید در باب آشنایی اصولی و بنیادی با مبانی نظری #طب اسلامی
کانون غرب شناسی و اندیشه اسلامی
@KanooneQarbshenasiAndisheIslami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#عرض_تسلیت
@Allah4all
❇️ پروفسور "بونو" از دانشگاه "سوربن" از قرآن می گوید...
🔹با قرآن دوگانگی هایم از بین رفت...
🔸انا لله و انا اليه راجعون
حجت الاسلام و المسلمین پروفسور یحیی علوی (کریستین بونو) استاد فلسفه و تفسیر قرآن کریم فرانسوی، هفته گذشته به رحمت ایزدی پیوستند، شادی روح ایشان فاتحه و صلواتی قرائت فرمائید.
@Allah4all
@KanooneQarbshenasiAndisheIslami
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_ویژه
#زیبایی_های_اسلام
@Allah4all
✳️ چرا میخواهی همه را مسلمان کنی؟!
🔹بگذار همه بیایند ...
مرجع تخصصی محتواهای #تبلیغ_بین_المللی_اسلام
@Allah4all
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅سخن #مهدوی
سَیّدي غيبَتُکَ نَفَت رُقادي (مولای من غیبت تو خواب از دیدگانم ربوده و...)
🔹با معرفت به سیدالشهداء، حسین زمان(عج) را در یابیم...
@KanooneQarbshenasiAndisheIslami
شبکهٔ افق – جهانآرا .mp3
30.8M
🎧 استاد میرباقری | برنامهٔ جهانآرا، شبکهٔ افق، ۱۳۹۸/۵/۹
🔍 تحلیل مفاهیم و راهبردهای بیانیهٔ گام دوم انقلاب
☑️ @mirbaqeri
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#تبیین_و_تحلیل | «تحلیلِ کلان» بیانیه «گام دوم انقلاب»؛
👈 برای تحقق آرمانهای تاریخی باید صبر تاریخی داشت. نباید دنبال دولت مستعجل بود.
🎙 گفتگوی Khamenei.ir با حجتالاسلام و المسلمین سید محمدمهدی میرباقری در تبیین بیانیه #گام_دوم_انقلاب
🔍متن کامل گفتگو را بخوانید👇
http://farsi.khamenei.ir/others-dialog?id=42414
صدقه شب عاشورا برای التیام و تسلای قلب حسین زمان(عجل الله تعالی فرجه) بدهیم.
علامه امینی در شب عاشورا برای امام زمان (عج) صدقه کنار می گذاشتند و می گفتند:
امشب قلب آن حضرت در فشار است
برای سلامتی و فرجشان دعا کنید و صدقه بدهید.
🏴 اعمال روز عاشورا:
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
۱- خواندن زیارت عاشورا
۲-سعى کنند در نفرین و لعن بر قاتلان آن حضرت و یکدیگر را تعزیت گویند در مصیبت آن جناب و بگویند:
اَعْظَمَ اللّهُ اُجُورَنا وَاُجورَکمْ بِمُصابِنا بِالْحُسَینِ عَلَیهِ السَّلامُ
بزرگ گرداند خدا پاداش ما و شما را در سوگواریمان براى حسین علیه السلام
وَجَعَلَنا وَاِیاکمْ مِنَ الطّالِبینَ بِثارِهِ مَعَ وَلِیهِ الاِْمامِ الْمَهْدِىِّ مِنْ الِ مُحَمَّدٍ عَلَیهِمُ السَّلامُ
و قرار دهد خداوند ما و شما را از خون خواهانش به همراه ولیش امام مهدى از خاندان محمد علیهم السلام
۳-شایسته است در این روز مقتل بخوانند و یکدیگر را بگریانند
۴-خواندن هزار مرتبه توحید در این روز فضیلت دارد و روایت شده که خداوند رحمان نظر رحمت بسوى او کند .
۵-خواندن دعای عشرات
۶- اگر کسى در این روز نزد قبر امام حسین علیه السلام باشد و مردم را آب دهد مثل کسى باشد که لشکر آن حضرت را آب داده باشد و با آن جناب در کربلا حاضر شده باشد .
۷-شایسته است که شیعیان در این روز امساک کنند از خوردن و آشامیدن بى آنکه قصد روزه کنند و در آخر روز بعد از عصر افطار کنند به غذایى که اهل مصیبت مى خورند مثل خرما و نان و امثال آنها نه مثل غذاهاى لذیذه
و آنکه جامه هاى پاکیزه بپوشند و بندها را بگشایند و آستین ها را بالا کنند به هیئت صاحبان مصیبت و علاّمه مجلسى در زادالمعاد فرموده و بهتر آنست که روز نهم و دهم را روزه ندارند زیرا که بنى امیه این دو روز را براى بَرکت و شماتت بر قتل آن حضرت روزه مى داشتند و احادیث جعلی بسیار در فضیلت این دو روز و روزه آنها بر حضرت رسول صَلَّى اللَّهِ عَلِیهِ وَ اله وارد کرده اند و از اهل بیت عَلیهمُ السلام در مذمّت روزه این دو روز خصوصا روز عاشورا وارد شده است و ایضا بنى امیه علیهم اللَّعْنَةُ از براى برکت آذوقه سال را در روز عاشورا در خانه ذخیره مى کرده اند .
۸-در آن روز آذوقه در خانه ذخیره نکند و نخندد و مشغول لهو و لعب نگردد .
۹-هزار مرتبه بر قاتلان آن حضرت لعنت کند و بگوید اَلّلهُمَّ الْعَنْ قَتَلَةَ الْحُسَینِ علیه السلام
۱۰-شایسته است که شیعیان در این روز خود را مشغول کار های دنیا نکنند و مشغول گریه و نوحه و مصیبت باشند و در آخر روز عاشورا سزاوار است یادآوری از حال حرم امام حسین علیه السلام و دختران و اطفال آن حضرت که در این وقت در کربلا اسیر دشمنان و مشغول به حزن و گریه بودند و مصیبت هایی که بر آن ها گذشت که در خاطر هیچ آفریده ای خطور نکند و قلم را تاب نوشتن نباشد
منبع؛ مفاتیح الجنان
─┅═ঊঈ🍃ঊঈ═┅─
▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️▪️
⚫️نکن ای صبح طلوع ⚫️
فلسفه قیام امام حسین علیه السلام:
در زیارتی از زیارت های امام حسین علیه السلام که در روز اربعین خوانده می شود جمله ای بسیار پر معنی وجود دارد و آن این است: «و بَذَلَ مُهجَتَهُ فیک لِیَسْتَنقِذَ عِبادَکَ مِنْ الجَهالَه».
فلسفه فداکاری حسین بن علی علیه السلام در این جمله گنجانده شده است.
زائر امام حسین (علیه السلام) به خدای متعال عرض می کند که این بنده تو، این حسین تو، خون خود را نثار کرد تا مردم را از جهالت نجات بدهد و [از] «حیْرهُ الضَّلالَهِ»؛ [هم چنین تلاش کرد] مردم را از سرگردانی و حیرتی که در گمراهی است نجات بدهد… [مقام معظم رهبری (مدظله العالی)]
🏴فرا رسیدن عاشورای حسینی تسلیت باد.
@KanooneQarbshenasiAndisheIslami
اولین نشست گفتوگوهای علم دینی با موضوع «علوم انسانی؛ مطلقیت یا تاریخیت» برگزار شد
💥 «زُهَیر» هستید یا «طِرِمّاح»؟
◀️ «زهیر» غربت امام حسین(ع) را دید و همسرش را طلاق داد و به امام پیوست. اما «طِرِمّاح» هنوز داشت آذوقه زن و فرزندش را به یمن میبُرد.
▪️استاد سید محمدمهدی میرباقری:
«امام حسین(ع) در نزديکي کوفه به «طِرِمّاح» برخورد کرد که از کوفه گندم به يمن ميبرد.
حضرت اوضاع کوفه را از او پرسيدند. او گفت: اصلاً به کوفه نرويد، اوضاع کوفه خوب نيست و شمشيرها بر عليه شماست. گفت: با من به يمن بياييد و من دههزار نفر در اختيار شما قرار مي دهم و آنجا کوهستاني است و امکان جنگ پارتيزاني هست!
امام فرمود: ما بر سر عهدي هستيم. اگر ميخواهي با ما بيا (و گرنه -به تعبير من- ما را موعظه نکن.) او گفت: پس من میروم آذوقه زن و فرزندانم را در يمن ميگذارم و بر ميگردم!
حضرت فرمودند: پس زود بيا! وقتي برگشت، خبر شهادت امام را شنيد.
اين فرد، اهل تأخير بود و اهل سرعت نبود.
فرق او با زهير چيست؟
زهير حتي همسرش را هم طلاق مي دهد که او اذيت نشود و پشتسرش هم تعلقي نباشد. طِرِمّاح امام(ع) را در محاصره مي بيند ولي ميخواهد به خانوادهاش آذوقه برساند!
پيداست چنين کسي به امام نميرسد.
آيا ما طرماح هستیم یا زهير يا حُر يا حبيب؟»
سرانجام دو #کودک مظلوم و صغیر جناب مسلم بن عقیل پس از واقعه کربلا:
🤲 يا حیّ یا حکیم یا احکم الحاکمین 🤲
بخوانیم و عبرت گیریم. 👇👇👇👇👇
@KanooneQarbshenasiAndisheIslami
شیخ صدوق در "امالی" از پدرش از علی بن ابراهیم، از پدرش ابراهیم بن رجا، از علی بن جابر، از عثمان بن داود هاشمی، از محمد بن مسلم، از حمران بن اعین، از ابی محمد شیخ اهل کوفه روایت کرده که: چون حسین بن علی (ع) کشته شد، دو پسر کوچک از لشکرهایش اسیر شد و آن ها را نزد عبیدالله آوردند و زندانبان را طلبید و گفت:
این دو پسر بچه را ببر و به آنها طعام خوشمزه و آب سرد نده و بر آنها تنگ بگیر.
این دو کودک روزه میگرفتند و زندانبان شب ها دو قرص نان جو و یک کوزه آب برای آن ها می آورد تا یک سال گذشت و یکی از آنها به دیگری گفت: ای برادر مدتی است ما در زندانیم و عمر ما می رود و تن ما می پوسد، این زندانبان پیر که آمد مقام و نسب خود را به او بگوییم شاید به ما ارفاقی کند، چون شب شد، زندان بان همان نان و آب را آورد کوچکتر گفت ای شیخ محمد را میشناسی؟ گفت چگونه نشناسم او پیغمبر من است.
گفت جعفر ابن ابی طالب را میشناسی؟ گفت: چگونه نشناسم؟ با آن که خدا دو پر به او داده که با فرشتگان هرجا خواهد برود؟ گفت علی بن ابی طالب را می شناسی؟ گفت: چگونه نشناسم؟ او پسر عم و برادر پیغمبر من است. گفت: ما از نژاد پیغمبر تو محمد و فرزندان مسلم بن عقیل بن ابی طالب هستیم و در دست تو اسیریم و خوراک و آب خوب به ما نمی دهی و به ما در زندان سختگیری میکنی.
آن شیخ به پای آن ها افتاد و گفت: جانم قربان شما ای عترت پیغمبر خدا مصطفی، این در زندان به روی شما باز است و هرجا خواهید بروید.
شب دو قرص نان جو و یک کوزه آب برای آن ها آورد و راه را به آن ها نمود و گفت:
شب ها راه بروید و روزها پنهان شوید تا خدا به شما گشایش بدهد ؛ شب به در خانه پیرزنی رسیدند و به او گفتند: ما کودک و غریب و نابلدیم و شب است، امشب ما را مهمان کن و صبح به راه می افتیم. به آن ها گفت: ای عزیزانم شما کیستید که از هر عطری خوشبو ترید؟
گفتند ای پیرزن ما اولاد پیغمبریم و از زندان ابن زیاد و از کشتن گریختیم. پیرزن گفت عزیزانم من داماد نابکاری دارم که به همراهی عبید الله بن زیاد در واقعه کربلا حاضر شده، می ترسم در این جا به شما برخورد کند و شما را بکشد. گفتند: ما همین یک شب را میگذرانیم و صبح به راه می افتیم، گفت: من برای شما خوراک می آورم، آورد و خوردند و نوشیدند و خوابیدند، کوچک به بزرگ گفت: برادر جان! امیدوارم امشب آسوده باشیم، بیا در آغوش هم بخوابیم و همدیگر را ببوسیم مبادا مرگ ما را از هم جدا کند در آغوش هم خوابیدند و چون پاسی از شب گذشت داماد فاسق پیرزن آمد و آهسته در را زد، عجوز گفت کیستی؟ گفت منم فلانی گفت چرا بی وقت آمدی؟ گفت: وای بر تو چه گرفتاری شدی؟ گفت دو کودک از دست عبیدالله گریختند، امیر جار زده هر که سر یکی از آن ها را بیاورد هزار درهم و هرکه سر هر دو را بیاورد دو هزار درهم جایزه دارد، من رنجها بردم و چیزی به دستم نرسیده.
پیرزن گفت: از آن بترس که در قیامت، محمد(ص) خصمت باشد. گفت وای بر تو، باید دنیا را به دست آورد. گفت دنیا بی آخرت به چه کارت آید؟
گفت تو از این ها طرفداری می کنی؟ گویا در این زمینه اطلاع داری باید نزد امیرت بَرم.
گفت امیر از من پیرزنی که در گوشه بیابانم چه می خواهد؟!
گفت: من باید در جست و جو باشم در را باز کن استراحتی کنم و اندیشه کنم که صبح از چه راهی دنبال آن ها بروم، در را گشود و به او شام داد خورد و در نیمه شب، صدای خُرخُر کودکان را شنید و مانند شتر مست از جا جست و چون گاو فریاد کرد و با دست به کنار دیوار خانه کشید تا به پهلوی کودک کوچکتر رسید و آن یتیم عقیل گفت: کیست؟ گفتند: اگر راست گوییم در امانیم؟ گفت: آری، گفتند: امان خدا و رسول خدا و ذمه خدا و رسول خدا (ص)؟ گفت: آری، گفتند محمد بن عبدالله گواه باشد؟ گفت آری، گفتند: خدا بر آنچه گوییم وکیل و گواه است؟ گفت: آری، گفتند: ای شیخ! ما از خاندان پیغمبرت محمدیم و از زندان عبیدالله بن زیاد از ترس کشتن گریختیم.
گفت: از مرگ گریختید و به مرگ گرفتار شدید، حمد خدا را که مرا به شما ظفر بخشید، برخاست و کَت آن ها را بست و آن دو کودک، شب را با کَت بسته خوابیدند و چون سپیده دمید غلام سیاهی فلیح نام را خواست و گفت: این دو کودک را ببر کنار فرات و گردن بزن و سرشان را برای من بیاور تا نزد عبیدالله برم و دوهزار درهم جایزه بگیرم، غلام شمشیر برداشت و آن ها را با خود برد، جلوی آن ها می رفت و چون کمی از خانه دور شدند، یکی از کودکان گفت: ای سیاه تو مانند بلال موذن رسول خدایی، سیاه گفت: آقا به من دستور داده گردن شما را بزنم، شما کیستید؟
گفتند: ما از عترت پیغمبرت محمدیم، از زندان عبیدالله از ترس کشتن گریختیم و این پیرزن شما ما را مهمان کرد و آقایت می خواهد ما را بکشد.
آن سیاه به پای آن ها افتاد و بوسید و می گفت: جانم قربان شما و رویم سپر شما ای عترت مصطفی به خدا محمد(ص) در قیامت خصم من نباشد شمشیر را از دست خود به سویی انداخت و خود را به فرات افکند و بدان سوی گریخت، مولایش فریاد کرد: نافرمانی مرا کردی؟ گفت: من فرمانت برم تا نافرمانی خدا نکنی و چون خدا را نافرمانی کنی من در دنیا و آخرت از تو بیزارم.
پسرش را خواست و گفت: من حلال و حرام را برای تو جمع می کنم و باید دنیا را به دست آورد، این دو کودک را ببر کنار فرات و سرِ آن ها را بزن و سرشان را برایم بیاور تا نزد عبید الله برم و دو هزار درهم جایزه بیاورم، او شمشیر را گرفت جلوی کودکان می رفت و کمی رفت که یکی از آنها گفت: ای جوان من از آتش دوزخ بر جوانی تو می ترسم، گفت: عزیزانم شما کیستید؟ گفتند از عترت پیغمبر توایم و پدرت می خواهد ما را بکشد، آن پسر هم بر پای آن ها افتاد و بوسید و همان گفتار غلام سیاه را به عرض رسانید و شمشیر را دور انداخت و خود را به فرات افکند. پدرش فریاد کرد: مرا نافرمانی می کنی؟ گفت: فرمانبری از خدا بر فرمان تو پیش است.
آن شیخ گفت: جز خودم کسی آن ها را نکشد، خودش شمشیر گرفت و جلوی آنها رفت تا کنار فرات، شمشیر از غلاف کشید و چون چشم کودکان بر شمشیر برهنه افتاد، چشم آن ها پر از اشک شد و گفتند: ای شیخ ما را به بازار ببر و بفروش و مخواه که محمد(ص) در قیامت خصم تو باشد؛ گفت: نه سرِ شما را برای ابن زیاد می برم و جایزه می گیرم. گفتند: ای شیخ خویشی ما را با رسول خدا منظور نداری؟ گفت شما با رسول خدا پیوندی ندارید. گفتند: ای شیخ ما را نزد عبیدالله بن زیاد ببر تا خودش درباره ما حکم کند؛ گفت: من راهی ندارم جز آنکه با خون شما به وی تقرب جویم.
گفتند: ای شیخ به کودکی ما ترحم نمیکنی؟ گفت: خدا در دل من رحم نیافریده.
گفتند: ای شیخ اکنون که ناچاری بگذار چند رکعتی نماز بخوانیم، گفت: اگر نماز سودی برای شما دارد هرچه خواهید نماز بخوانید؛ کودکان چهار رکعت نماز خواندند و چشم به آسمان گشوده و فریاد کشیدند:
یا حیّ یا حکیم یا احکم الحاکمین، میان ما و او به حق حکم کن.
برخاست، گردن بزرگ تر را زد و سرش را در توبره گذارد و آن کوچک در خون برادر غلطید و گفت: می خواهم آغشته به خون برادر، رسول خدا را ملاقات کنم، گفت: باکی بر تو نیست تو را هم به او ملحق سازم، او را هم کشت و سرش را در توبره گذاشت و تن هر دو را به آب انداخت و سرها را نزد ابن زیاد آورد، او بر تخت نشسته و عصای خیزرانی بدست داشت، سرها را جلویش گذاشت و چون چشمش به آن ها افتاد سه بار برخاست و نشست، گفت وای بر تو، کجا پیدا کردی آن ها را؟! گفت: پیرزنی از خاندان ما آن ها را مهمان کرده بود، گفت حق مهمانی آن ها را منظور نکردی؟ گفت: نه، گفت: با تو چه گفتند؟ گفت: گفتند: ما را به بازار ببر و بفروش و بهای ما را بستان و محمد را در قیامت خصم خود مکن. گفت: تو در جوابشان چه گفتی؟ گفت: گفتم نه، شما را میکشم و سرتان را نزد عُبیداله می برم و دو هزار درهم جایزه میگیرم.
گفت: دیگر با تو چه گفتند؟ گفت گفتند:ما را زنده نزد عُبیدالّه بر تا خودش درباره ما حکم کند گفت: تو چه گفتی؟ گفت:گفتم نه،من بر خونریزی شما به او تقرب می جویم. گفت: چرا آنها را زنده نیاوردی تا چهار هزار درهم به تو جایزه دهم؟ گفت: دلم راه نداد جز آنکه به خون آنها به تو تقرب جویم.
گفت: دیگر با تو چه گفتند؟گفت گفتند :
ای شیخ، خویشی ما را با رسول خدا منظور دار. گفت تو چه گفتی؟ گفت گفتم: نه شما با رسول خدا خویشی ندارید،
گفت: وای بر تو دیگر چه گفتند؟ گفت گفتند: به کودکی ما ترحم کن، گفت: به آنها ترحّم نکردی؟ گفت، گفتم: نه، به آن ها گفتم خدا در دل من ترحم نیافریده؛ گفت: وای بر تو دیگر چه گفتند؟ گفت گفتند: بگذار چند رکعت نماز بخوانیم، گفتم: هر چه خواهید نماز بخوانید اگر برای شما سودی دارد. گفت: در آخر نماز خود چه گفتند؟ گفت :چشم به آسمان کردند و گفتند: یا حیّ یا حکیم یا احکم الحاکمین میان ما و او به حق حکم کن.