eitaa logo
•| کانون فرهنگی ،قرآنی شهید حدادیان 🌹🕊️
291 دنبال‌کننده
5.5هزار عکس
4.1هزار ویدیو
185 فایل
#تربیت_مربی /تدبر/حفظ/روخوانی/دانشجو معلم/ باهمکاری جهاد دانشگاهی تهران/وموسسه تدبرمشهد ومسابقات فرهنگی وقرآنی دانشگاه پیام نورباهمکاری وحمایت ستاد قرآن و عترت شهرستان سرخس ونهادامامت جمعه وخانواده محترم شهیدمحمدحسین حدادیان🌷 ادمین 👇 @Khademshohada110
مشاهده در ایتا
دانلود
وقتی کار فرهنگی را شـروع‌ میکنید‌ با اولین‌ چیزی که باید بجنگیم‌‌ خودمان هستیـم‌،اولین‌ مشکل‌، مشکل‌ تنبلی و‌ سهل‌ انگاری اسـت... 🌿
وقتـی فرمـٰانده نیروهـای‌ِ فاطمیون‌ تویِ ‌سوریه ‌بود ، یِ شب ‌به ‌نیروهـٰاش‌ میگـه : شجاع کسـی نیست‌ که ‌نترسه ؛ شجاع کسـی است که میترسه و میگه خدایا ببین‌من می‌ترسم ولـی با‌ همین‌ ترس‌ میرم جلـو‌ چون‌ تو‌رو ‌دوست‌ دارم‌ وبھـت ایمان‌ دارم 🌿
عهد بستند، هر کدامشان شدند! دو دوست دیگر را هم شفاعت کنند.. اما.. احتیاجی به شفاعت نبود! وقتی.. هر سه شدند❣ ➕ ازقافله جا مانده ایم اللهم ارزقنا توفیق شهادت فی سبیلک مع رفقا ئنا به حق دماء شهدا.. 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷
1_2148997264.mp3
4.09M
هرچقدر گوش میدیم تازگی داره... سلام برسید شهیدان اهل قلم شهیدسید مرتضی آوینی 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥روایت حاج مهدی رسولی از کسی که حاج قاسم را دفن کرده و ایشان را در خواب می‌بیند و از ایشان سوالاتی میکنند که مهم ترین سوال ایشان از حاج قاسم این بود که لحظه انفجار چه حالی داشتی حاجی؟ حاجی جواب داد...😭 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷 🇮🇷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🛑 شهیدی که بوی بهشت می دهد ♦️از وقتی این شهید را به بیمارستان آوردند بوی خوش او همه فضا را پر کرده و امدادگران مایل به دفن او نیستند . مردم برای زیارتش به بیمارستان می آیند ♦️همه اجساد درون این چادر را دفن کردند به جز این شهید...
Moharram 1402 - Abozar Biukafi - Zamine - Namahang - Mi Namo Neshan.mp3
12.18M
| می نام و نشان 🎙 با نوای حاج ابوذر بیوکافی 🇮🇷🇮🇷✨ایران✨🇮🇷🇮🇷 همیشه مقتدرو سرزمینی پر یاران وطن پرست و دلاور بود الحمدالله الحمدلله ✨✨✨✨✨✨✨✨ 🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷🇮🇷 ✨✨✨✨✨✨✨✨✨
🌺 چیزهایی از خدا درخواست می کنم؛ همین که از خدا می خواهم بهم می دهد. بیست و هفت هشت نفر از بچّه ها دوره اش کرده بودند تا برایشان قرآن بخواند و تفسیر کند از کنارشان که رد شدم علی آقا گفت: تو نمی آیی کلاس قرآن؟ گفتم: دارم می روم تیربار را بگذارم بالاتر؛ بر می گردم. برگشتنم نیم ساعت طول کشید وقتی رفتم طرف بچّه ها و علی آقا... دیدم یک هندوانه بزرگ را خورده اند و فقط یک کم از آن مانده که من آن را با دست تراشیدم و خوردم. گفتم: هندوانه از کجا آوردید؟ گفت: نبودی چه خبر شد؟ تو که رفتی کلاس قرآن علی آقا تموم شد پرسید بچّه ها چی دوست دارید؟ هر کسی یک جوابی داد در جواب بچّه ها علی آقا گفت: نه! خدا باید برای کسی که توی این گرما قرآن یاد می گیرد یک هندوانه خنک بفرستد. آمدیم به حرف علی آقا بخندیم که آب این هندوانه را با خودش آورد طرف بچّه ها... پنج شش روز بعد که علی آقا را دیدم به شوخی گفتم: شما موقع کلاس قرآن به بچّه ها هندوانه می دهید؟ گفت: اگر می خواهی باهم دوست باشیم تا من زنده ام این حرف را به کسی نزن... بعضی وقت ها چیزهایی از خدا درخواست می کنم؛ همین که از خدا می خواهم بهم می دهد. 📚از کتاب پیراهن خاکی شهید مستجاب الدعوه _علی_ماهانی...🌷