eitaa logo
کانون فرهنگی دینی" گوهرشاد "
592 دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
904 ویدیو
10 فایل
- بسم‌ رب الرضا🌿! امام رضایی می کنیم عاقبت این شهر را...🍃😍 دورهمی دخترونمون هر هفته: ⏰چهارشنبه ها 📍محدوده هفت تیر ارتباط با ما: @Sahar_goli8
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
كُلُّ الطُرق تؤدي إليكَ… همه راه‌ها به تو ختم میشود..♥️ حسین جانم 🥀
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
اینجا کوچیک و بزرگ پیر و جوون همه فقط و فقط به فکر خادمی برای زائرای امام حسین(ع)هستن . . به آقایی گفتیم این همه خرج رو از کجا میارید این امکانات رو برای زائرا فراهم میکنید ؟؟؟ بدون هیچ تفکری گفت امام حسین میده ما نمیدیم اعتقاد قلبی، که باعث میشد هر سال این همه سختی رو تحمل میکنن.. چه سختی بهتون میگم ... . . ادامه داره... حسین جانم 🥀
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
۱/چرا طریق العلما؟؟ در گذشته و زمان حضور رژیم بعث که پیاده‌روی اربعین ممنوع شده بود، علمای نجف و مردم از این مسیر راهی کربلا می‌شدند که به دلیل وجود نخل‌ها پوشیده بود و می‌توانستند مخفیانه راهی کربلا شوند... ادامه داره .... حسین جانم 🥀
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
۲/چرا طریق العلما؟؟ طریق‌العلماءء» از مسجد سهله آغاز می‌شود و ابتدا زائران در مسیری به نامه طریق النخل یا مسیر نخلستا‌ن‌ عبور کرده و سپس در یک دوراهی میان انتخاب جاده اصلی و رسیده به عمود ۱۳۰ یا رفتن به طریق‌العلماء مخیر می‌شوند. 🌱 حسین جانم 🥀
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
بـوده‌در‌لالایی‌اُم‌البنین،‌این‌زمزمه ، جان‌عباسـم‌بـه‌قربانِ‌حسینِ‌فاطمه .. _خانوم جان شما عباس پروری🥲 حضرت عباس رو حرف شما حرف نمیاره امشب یه نگاهی هم به گریه کنای پسرت بکن :))) 💔ماهم بخر بانو:) 🌱 حسین جانم 🥀
کالسکه هایی که به عشق پیاده روی هرسال تعمیر میشن 🌱 حسین جانم 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینجا کمتر بچه ای میبینی که لباس رنگی بپوشه عزادار بودن برای امام حسین از بچگی عادت این قوم بوده 🌱💔 حسین جانم 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
انگار که پرت شده باشم تو دل تاریخ، حس می‌کنم، همون جوونیم که زانو زده روبه‌روی امام صادق علیه‌السلام و دارم میگم: از همه دنیا بریدم، خستم، جونم رسیده بیخ گلوم و... میشنوم این صوت رو که میفرمایند: «فَرّو اِلَی ‌‎الْحُسـَﷺـینْ» ؛ با تک تک سلول های بدنم نیاز دارم به این فرار... اولین هیات شبانه طریق هم تموم شد 🥺 و به جای تک تک دوستانمون هم سینه زدیم و زیر لب زمزمه کردیم من قصد قربت میکنم موکب به موکب 😭😭 حسین جانم 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شروع روز دوم پیاده روی 🌱 امروز قدم هامون رو به نیت ظهور برداریم که انشالله آخرین اربعین بدون حظورشون باشه 🥺 حسین جانم 🥀
مصلحت نیست قیاس تو با خورشید شمس اگر از تو اذن طلوع بگیرد ادب است 🌱 طلوع روز دوم پیاده روی حسین جانم 🥀
. سال اولی که اومدیم مسئول کاروان گفت یادتون نره اگر براتون غذا آوردن به هیچ عنوان رد نکنید ،عراقی ها ناراحت میشن چون یک سال تمام کار میکنن تا بتونن تو اربعین بهترین ها رو برای زائرا فراهم کنند اون لحظه شاید برامون خیلی درکش سخت بود ولی پیاده روی که شروع شد و دیدیم چطور خونه هاشون رو خالی میکردن که ما راحت باشیم و یوقت خم به ابرو مون نیاد فهمیدیم که اینا با خدا معامله کردن پس باید خیلی حواسمون باشه دلشون نشکنه..🥺🥺 کنار خیابون بودیم که به زور ما رو بردن خونه شون و این غذا رو برامون آوردن و من متوجه شدم که این تمام چیزی بود که داشتن یعنی تمام زندگیشون رو برای زائر ها گذاشتن . . . ادامه داره.... حسین جانم 🥀
بچه های مشایه معمولا آب یا دستمال کاغذی میدن، بعضیا این هم ندارن کمی عطر کف دستت میزنن اما این دخترکوچولو چیزی جز خودکار و سوادش نداره، کف دست زوار رو مزین به نام اباعبدالله می‌کنه.. چیه این مسیر که هرکسی به روشی میخواد اسمشو جز خادمین این راه ثبت کنه..؟ حسین جانم 🥀
۳/چرا طریق العلما موکب‌های طریق‌العلماء متفاوت از مسیر اصلی است و اینجا به معنای واقعی کلمه خانه‌های و اهالی روستاها پذیرای زائران هستند. هر عراقی خانه خود را موکب کرده و پذیرای زائران است. آن‌ها با خرماهای نخلستان‌های خود از زوار پذیرایی می‌کنند و آب، دست آنها می‌دهند. برخی از ایرانیان هم امسال در این مسیر موکب برپا کرده اند. حسین جانم 🥀
امروز مهمون این خونه بودیم 🌱 وقتی با پیرمردبازنشسته ارتشی صحبت میکردیم گفت پسرش تو الانبار توسط داعش شهید شده و به کسری از ثانیه اشکش در اومد و ما هم پا به پاش گریه کردیم 😭🥺 . . درحال استراحت بودیم که همسرش با کلی کتاب وارد شد اول تعجب کردیم که یعنی چی بعد که اومد نزدیک گفت دست بکشید رو این کتابای پسرم کنکوریه میخوام تبرک شه که انشالله قبول بشه 😢 . و مات و مبهوت بودیم از این همه اعتقاد 🥺🥺 حسین جانم 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هر که با هر چه داشت آمده بود با دلی خسته،چشمِ پر اشک آمده بود آن یکی با کاسه اب و دست لرزانش اما با ایمانی استوار آمده بود شاعر :خانم مقیمی حسین جانم 🥀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
روز آخر پیاده روی و رسیدن به کربلا 😭😭 آخر رسد شبی که به جرم جنون عشق مارا به کربلای تو تبعید میکنند....💔 حسین جانم 🥀
ساک دستی روی سر پیرزن های عرب🌱 🏴 عمود صِفْر ❖ مجموعه‌ تصاویر مینیمال‌ اربعینی که ما رو بی هوا، می‌بَره تا کربلا...💔 حسین جانم 🥀
روایت اعضای کانال از زائران کاوران🌱 این چند روز معنی این جمله که: در مسیرپیاده روی اربعین هرچیزی تورا یاد روضه میندازد واصلا کل مسیر روضه است؛ را خیلی درک کرده بودم اما دیروز صحنه ای دیدم که مریضم کرده است و دو روز است از جلوی چشمانم دور نمیشود.... خواهری که با تمام خستگیِ مسیر پیاده روی و گرما و درد پا و....خودش را به محل هیات شبانه رسانده بود ،هنوز کوله اش را زمین نگذاشته بود که بیتابی میکرد و چشمانش این طرف و آن طرف می گشت گویا عزیزگمشده ای داشت، مادرش پرسید :داری به کی زنگ میزنی پاسخ داد:دارم دنبال داداش میگردم،خیلی دلتنگشم ..... با شروع شدن هیات موفق نشد برادرش را ببیند با همان حزن ودل نگرانی رفت نشست پای روضه ی خانم سه ساله وحضرت عقیله(س).... هیات تموم شد امدم دیدم جلوی درب هیات،خواهر و برادری دارند دل میدهند وقلوه می‌گیرند صدایش کردم که از جمع جانماند یک وقت واز هم باحسرت باهم خداحافظی کردند اما می‌دانستند که یکدیگر را خواهند دید واین صحنه های بیتابی،دلتنگی ،صحبت های خواهر برادری واین خداحافظی لحظه لحظه اش تداعی روضه بود حالا عجیب بیشتر میفهمم روضه ی وداع خواهروبرادر را حسین جانم 🥀
هدایت شده از بهشت ثامن الائمه
🖤 داستان کوتاه(قیمه‌نجفی سیدالرئیس) کمرم درد گرفته بود. بیل بلندتر از قد و قواره‌ام بود. بابا که رفت، مامان مرد خانه صدایم کرده بود. به بیل تکیه دادم تا نفسی تازه کنم. آفتاب از پشت نخل‌ها رسیده بود به وسط آسمان. دست را بالای چشمم سایه‌‌بان کردم. لحظه‌ای با خودم فکر کردم، نکند سراب می‌بینم.‌ بیل را روی زمین پرت کردم و دویدم لب جاده. خاک زیادی بلند شده بود و کاروانی سیاه‌پوش از لابه‌لای نخل‌ها جلو می‌آمد. ضربان قلبم بالا رفت. زبانم به سقف دهانم چسبید و نفسم انگار گیر کرده بود. این کاروان وسط روز، توی طریق چکار می‌کرد؟! عرق از پیشانی‌ام گرفتم و توی دلم یاحسین گفتم و جلو رفتم. لحظه‌ای ترسیدم، خواستم بی‌خیال کاروان شوم و برگردم سر زمین. ولی ماجرا شوخی بردار نبود. اگر مامورها می‌رسیدند. خون بود که زیر نخل‌های طریق‌الحسین می‌ریخت. آب دهانم را به زور قورت دادم. با چشمم که مردها را شمردم ۵۰ نفری بودند. ایستادم تا نفسم برگردد و بعد گفتم: سلام حاجی، ماجور باشید، کجا؟! پیرمرد جلوی کاروان، چفیه دور دهانش را باز کرد و نگاهی به قد و قواره کوچکم انداخت و خندید‌. با چفیه غبار راه را از لای چین و چروک صورت‌ش پاک کرد و گفت: پسرجان نحن زائرالحسین. قلبم مثل گنجشک اسیر بیشتر از قبل ضربان گرفت. جلوتر رفتم. پیرمرد انگار خودش رمزی بودن حرفم را فهمیده بود. خم شد و خودش را هم‌قد من کرد. توی گوش پیرمرد زمزمه کردم: حاجی! خبر نداری سیدالرئیس دستور قتل زائران آقا حسین را داده. زائرها شب حرکت می‌کنند نه توی روز روشن. پیرمرد پیشانی‌ام را بوسید و ایستاد. برگشت و با هم کاروانی‌هایش مشغول صحبت شد. خواستم برگردم سر زمین ولی انگار پاهایم توان حرکت نداشت. انگار دوقلوه سنگ بزرگ بسته بودن به پاهایم. به دلم افتاد که تا شب دعوت‌شان کنم خانه خودمان. چندباری دیده بودم که بابا، زائران آقاحسین را مهمان کرده بود. کاش بابا بود. نمی‌دانم چه‌طور از دهنم پرید که گفتم: حاجی! بفرمائید خانه ما ! تا این را گفتم دلم خالی شد. چند وقتی بود برای خورد و خوراک خودمان هم پول نداشتیم. مامان اگر می‌فهمید توی این شرایط خودسر مهمان دعوت کردم، حسابی شاکی می‌شد. خواستم حرفم را پس بگیرم ولی تعارفم را پیرمرد قبول کرده بود‌. لباس عربی‌ام را بالا کشیدم و گفتم: پشت سرم بیاید و خودم جلوتر دویدم تا خبر را به مامان بدهم. در خانه را هُل دادم و داخل رفتم. بوی قیمه نجفی خانه را پر کرده بود. مامان توی مطبخ نشسته بود و به قابلمه‌ی کوچک روی اجاق نگاه می‌کرد. نفس نفس زدم و گفتم: مامان! مامان! مهمان! زائر آقا ...حسین. مهمان! مامان از روی زمین بلند شد و سراسیمه دست روی شال سیاهش گذاشت و گفت: مهمان آقا! این وقت روز! لحظه‌ای فقط صدای پِت پِت اجاق آشپزخانه شنیده شد و بعد مامان، منگوله‌ی شال را به گوشه‌ی چشم‌ش کشید و اشکش را پاک کرد و گفت: گفتی مهمان، آقا خودش می‌دونه و غذای مهمان‌ش. دستم را گرفت و به حیاط خانه آمدیم. پیرمرد سر به زیر دم در خانه ایستاده بود. مادر جلو رفت و پرچم یاحسین توی دست پیرمرد را به صورتش مالید و با شور خاصی از مهمانان دعوت کرد: هلبیکم! ماجورات! هلبیکم زئرالحسین! مامان برگشت آشپرخانه و به قابلمه‌ی کوچک قیمه‌نجفی و قابلمه‌ی دونفره برنج نگاه کرد. آتش اجاق توی چشم‌های مامان می‌لرزید. مامان نگاهم کرد و گفت: دِ یاالله پسر، شگون نداره! مهمان آقا معطل مانده! سفره را پهن کردم. دیس دیس مامان قیمه و برنج دستم می‌داد و می‌چیدم وسط سفره. مهمانان گرسنه، قاشق قاشق غذا می‌خوردند و من به چشم‌های خندان مامان نگاه می‌کردم که توی مطبخ بالا سر قابلمه نشسته بود و ذکر می‌گفت. سی روز بعد هم قابلمه‌ی قیمه‌نجفی دو نفره مامان زائران یواشکی طریق را دور از چشم سیدالرئیس سیر کرد. مامان دست لای موهایم کشید و گفت: حالا بگو سیدالرئیس حسین یا صدام! دِ یاالله پسر سفره را پهن کن زائر آقا نباید معطل باشه. خندیدم و دیس‌های قیمه نجفی را گذاشتم جلوی مهمان‌های آقا. ✍براساس داستان واقعی به نقل از موکب‌داران طریق‌العلما حسین جانم 🥀 🆔 @beheshtesamen
28.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 پرونده ویژه 📍سرود نهضت نوجوانان اربعین 📣 اجرا شده توسط هزاران نوجوان ایرانی در مسیر نجف به کربلا (اربعین ۱۴۰۳) با صدای به کانال نهضت نوجوانان اربعین بپیوندید @nn_arbaeen @nn_arbaeen