.................................... 🕊🌱
{کتاب من ادواردو نیستم}📒
{قسمت اول}🎍
بچه داشت گریه میکرد. شیر می خواست. او را قنداق کردند. گذاشتند در دامن مادرش.
مادر نگاهی به چهره بچه کرد. گفت:باید زود بزرگ شوی. باید بیست سالگی ات ، فیات را بچرخانی! هم فیات و هم بقیه شرکت های پدرت را.
پدر جلو آمد. بچه را از زنش گرفت و گفت: بیست سالگی دیر است. او باید بتواند زود تر از این ها فیادت را اداره کند.
حرف آن همه سرمایه و ثروت در میان است.
بچه هنوز گریه میکرد. شیر می خواست.
اولین فرزند خانواده شان بود.اسمش اسمش را ادواردو گذاشتند.
پدرش جیانی آنیلی ، سناتور معروف ایتالیا 🇮🇹بود. خانواده آنیلی توی شهر تورین زندگی میکردند .بر بالای تپه ای در شمال شهر.
توی ویلای مجللی که معروف به ویلای خورشید بود.
تورین قلب اقتصادی ایتالیا بود. هفت ساعت با روم فاصله داشت . سالها پیش پدربزرگ ادواردو شرکت فیات را توی آن شهر بهراه انداخت؛بزرگترین شرکت ماشین سازی ایتالیا و ششمین شرکت ماشین سازی در جهان.
حالا آن شرکت رسیده بود به پدر ادواردو و بعد از اوهم میرسید به تنها پسرش ادواردو.
فیات کارخانه های ماشین سازی زیادی داشت کارخانه های ماشین سازی فِراری،لانچیا،لامبورگینی،مازاراتی،ایویکو،آلروئو، جیپ،کرایسلر ،دوج، توفاش و ده ها کارخانه ماشین سازی دیگر.
چندین کارخانه هلی کوپتر سازی و تانک سازی و هواپیما سازی لوکوموتیو سازی هم متعلق به شرکت فیات بود.
روزنامه های لاستامپا، کوریره دلاسرا و باشکاه فوتبال یوونتوس ⚽️هم متعلق به خانواده آنیلی بود.
درآمد خانوادگی شان افسانه ای بود؛ افسانه ای سالی 60 میلیار دلار.!!!!حدودا سه برابر کل درآمد نفتی ایران !!😳
#من_ادواردو_نیستم
#یه_فنجون_کتاب 📚🙂
@kanoongoharshad
...............................🦋🌸
{کتاب من ادواردو نیستم}📒
{قسمت دوم}🎍
قدرت و نفوذ خانواده ی آنیلی خیلی بالا بود. توی ایتالیا دومی نداشتند.کافی بود به رئیس جمهور بگویند این کار را بکن یا آن کار را نکن. بله چشم بله چشم از زبان رئیس جمهور نمی افتاد.کلی ها می گفتند این خانواده آنیلی اند که بر ایتالیا حکومت می کنند؛ نه رئیس جمهور و وزیر وزرایش و این و آن. رسانه های ایتالیا به خانواده ی آنیلی لقب "خاندان پادشاهی" ایتالیا🇮🇹 داده بودند.
رئیس جمهور ایتالیا تقضای ملاقات با پدر ادواردو را داده بود. جیانی آنیلی(پدر ادواردو) گفته بود:" وقت ندارم. باید بروم سفری." رئیس جمهور اصرار کرده بود. گفته بود:"اگر اجازه بدهی می آیم و حین سفر که در ماشین هستی کارم را بگویم."
جیانی پذیرفته بود. رئیس جمهور آماده بود توی ماشین جیانی.
ماشین های اسکورت ریاست جمهوری هم داشتند پشت سرش می آمدند. وسط صحبت رئیس جمهور چیزی گفت که جیانی عصبانی شد.به راننده اش اشاره کرد که نگه دارد. به رئیس جمهور گفت:"برو پایین!!"
او را وسط بیابان پیاده کرد! رئیس جمهور ایتالیا را.اسکورت های رئیس جمهور برشگرداندند!!!
#من_ادواردو_نیستم
#یه_فنجون_کتاب 📚☕
...........................🌱🌚
{کتاب من ادواردو نیستم}📒
{قسمت سوم}🎍
جیانی مسیحی بود . همسرش هم یهودی بود. معمایی شده بود برای ایتالیایی ها. میگفتند: ادواردو بزرگ شد چه میکند؟ دین پدرش را انتخاب میکند یا دین مادرش؟!
چند ماهی بود که سرش رفته بود در لاک خودش.
پنج شش ماهی می شد. سوالات عجیب و غریبی توی ذهنش بود. انسان چیست؟ جهان چیست؟ خلقت چیست؟
اصلا حق و حقیقت چیست؟ذهنش شده بود پر از این سوال ها ثبت نام کرد و رفت دانشگاه پرینستون آمریکا.
رفته رشته ادیان و فلسفه شرق!! رشته ای که هیچ نسبتی با خاندان آنیلی و گرروه خونی شان نداشت.
سال ها بود درس می خواند . کم کم دکترای ادیانش را میگرفت. کتاب های زیادی را مطالعه کرده بود. با دین های زیادی آشنا شده بود.
یهودیت، مسحیت، هندو، بودا، شینتو، تائو و ...چیزی حدود 300 مذهب و آیین و فرقه وچه و چه.
هیچ کدام اما عطشش را بر طرف نمیکرد.
به سولاتش پاسخ نمی داد. دنبال گمشده ای بود؛ گمشده ای که خودش هم نمی دانست چیست
#من_ادواردو_نیستم
#یه_فنجون_کتاب📚☕
............................📖✨
{کتاب من ادواردو نیستم}📒
{قسمت چهارم}🎍
آن شب رفته بود کتابخانه دانشگاه.قبلا هم رفته بود.این دفعه اما فرق میکرد.نمیدانست قرار است سرنوشتش تغییر کند؛ برای همیشه.
داشت از کنار قفسه های کتاب رد می شد و به کتاب ها نگاه میکرد.جامعه شناسی، روان شناسی، فلسفه، تاریخ ، رمان و شعر. جلوتر رفت چشمش خورد به کتابی که درمیان بقیه کتاب ها فرو رفته بود و مقداری خاک روی آن نشسته بود.بی اختیار دست برد سمتش و بی اختیار درش آورد. نگاهش کرد. ترجمه انگلیسی کتاب مسلمانان بود. رویش نوشته بود:The Holy Quran
کتاب را باز کرد چند سطری از آن را خواند. به نظرش جالب آمد.چند سطری دیگر را خواند. به نظرش جالب تر آمد. گوشه ای از کتابخانه روی صندلی نشست و مشغول خواندن شد.
یک ساعت گذشت.⏰
دوساعت گذشت.🕰
سه ساعت گذشت⏱ و...
کتاب برایش زیبا بود. نمیتوانست برای یک لحظه هم کنار بگذاردش . هرچه بیشتر میخواند بیشتر لذت میبرد. حس میکرد گمشده اش به او نزدیک شده . کتاب را از کتابخانه دانشگاه به امانت گرفت و برد خوابگاه.
شب ها در خوابگاه تا نزدیکی صبح بیدار می ماند و قرآن را مطالعه میکرد. هرچه می خواند سیر نمیشد لحظه به لحظه عطشش بیشتر میشد . حسابی رفته بود تو بحر قرآن. روی آیه آیه و کلماتش فکر میکرد. نه توراتی که خوانده بود شبیه این کتاب بود و نه انجیل و نه هیچ کتاب دیگری. ماه ها گذشت و بالاخره تصمیمش را گرفت.
رفت در یک مرکز علمی در آمریکا و گفت: آمده ام که مسلمان شوم آمده ام که راه حق را پیدا کنم.
آنجا شهادتین را گفت و به مذهب اهل سنت در آمد و نامش را هشام عزیز گذاشت.
#من_ادواردو_نیستم
#یه_فنجون_کتاب📚🙂
@kanoongoharshad
" قَلیلٌ مُدوَمٌ عَلَیهِ خَیرٌ مِن کَثیرٍمَملولٍ مِنهُ "
کمِ مستمر بهتر از زیادِ ملال آور است.
همیشه یک چیز کم ومستمری را بین خود و خدایتان داشته باشید که این پیوند مستمر ، باعث نجات آدمی است و او را به نتیجه می رساند.
#یه_فنجون_کتاب ☕📗
#کتاب_آیه_های_سبز | استادصفایی حائری|
@kanoongoharshad