مادر شهید موسی پسندی نقل میکند:
روزی برای تمیز کردن اتاق محمد ابراهیم به داخل اتاقش رفتم،
عطر بسیار خوشی به مشامم رسید، احساس کردم نور خاصی در اتاق است، محمد بسیار خوشحال بود و حال خاصی داشت .
به او گفتم مادر چرا اتاق تو حال دیگری دارد؟
طفره رفت.
خواهش کردم بگوید، گفت به شرطی میگویم که تا زمانی که من زندهام به کسی نگویید.
من قول دادم و محمد ابراهیم گفت:
« همین الان حضرت ولی عصر تشریف آورده بود در اتاق من و با هم صحبت کردیم»
پسرم که حال منقلبی داشت ادامه داد :
اول خوشحالم که سعادت دیدار مولایم نصیبم شد، دوم اینکه آقا مرا به عنوان سرباز اسلام بشارت دادند و سرانجام کارم را شهادت در راه خدا نوید دادند.
https://eitaa.com/karamat_shohada
خواهر شهید مصطفی افتاده میگفت: یک بار در منطقه ما زلزله آمد. مردم ترسیده بودند و شب را در فضای باز بیرون از خانه بودند. ما سه خواهر هم بیرون خانه نشسته بودیم. مزار مصطفی از دور پیدا بود. من دیدم سر مزار مصطفی، گویی دوتا چراغ، مثل گل لاله روشن است و چند مرد و زن در دو طرف مزار او نشستهاند!
تعجب کردم. سابقه نداشت این موقع شب کسی سر مزار مصطفی برود! من کمی جلو رفتم و برگشتم و کنار خواهرها نشستم.
شب بعد در عالم خواب مصطفی را دیدم. خیلی خوشحال شدم و کلی حرف زدیم.
بعد از او پرسیدم: دیشب مزار شما شلوغ بود، کسی آمده بود؟ من آنها را نشناختم.
مصطفی با خوشحالی گفت: قربان آنها بروم، دیشب اهل بیت پیامبر به دیدنم آمده بودند، من هم با لباس سفید در خدمت آنها بودم. او همینطور از مهمانانش تعریف میکرد.
بعد برادرم پرسید: دیشب شما سه تا خواهر تنها کنار در بودید، مادر کجا بود؟
گفتم برادر مریض بود، مادر او را دکتر برده بود. بعد با تعجب گفتم: مگر ما را دیدی؟
گفت: بله، ما شما را می بینیم.
https://eitaa.com/karamat_shohada
وقتی حرف از حضرت زهرا سلام الله شد، پدر ساکت شد و دیگر حرفی نزد.
مصطفی وسایلش را برداشت و راهی محل سپاه و سپس عازم پادگان آموزشی شد.
او سپس به نیروهای رزمنده پیوست و تقریبا دو سال به صورت بسیجی در تمامی عملیات های جبهه حضور داشت. او ساده وپاک دل بود، حضور در میان رزمندگان او را بااخلاص تر نموده بود. همه از ایمان این روستازاده صحبت می کردند.
فروردین ۱۳۶۲ برای آخرین بار با خانواده خداحافظی کرد و راهی منطقه فکه شمالی شد. عملیات والفجر۱ آخرین حضور او در دنیای خاکی بود. اصابت ترکش او را به جمع خوبان ملحق کرد.
پیکرش تشییع شد و به عنوان تنها شهید روستا، در همان روستا و در نزدیک جاده به خاک سپرده شد.
چند سال بعد، بی آبی باعث شد که اکثر اهالی به دیگر روستاها مهاجرت کردند. پدر و مادر و خانواده او نیز به روستایی در ده کیلومتری رفتند و گرد غربت بر کل روستا نشست. منطقه کویری بود و بادهای شدید می وزید.
هربار که به مزار مصطفی می رفتند، یک وجب خاک روی سنگ مزارش بود. همه میگفتند: مصطفی دیگر از یادها رفته، حیف شد و...
اما خدا چیز دیگری می خواست! او را آسمانی ها بهتر از ما می شناختند. نباید در دنیا هم گمنام بماند...
https://eitaa.com/karamat_shohada
14.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
✍شهیدی که به واسطه لقمه حلال پدر اهل مکاشفه بود...
#شهید_کاظم_عاملو
https://eitaa.com/karamat_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹پیش بینی عجیب شهید اندرزگو درمورد آینده انقلاب(از زبان همسرش):۲سال بعداز انقلاب سیدعلی نامی رئیس جمهور خواهدشد و بعداز چند سال #امام_زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)ظهور میکنند.
https://eitaa.com/karamat_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💥روایتگری معجزات شهدا💥
📌شفا گرفتن مادر شهید
🏴🎙خاطرهای از حجت الاسلام سعید آزاده
دربارهی مادر
شهید محمد کیهانی
که میخواست در پیاده روی اربعین شرکت کنه
و دکتر بهش گفته بود شما نمیتونید در پیاده روی شرکت کنید...
صل الله علیک یا اباعبدالله الحسین
https://eitaa.com/karamat_shohada
12.82M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
معجزه عشق
شهیدی که خدا را عاشق خود کرده بود.❤️
لحظات حیرت انگیز کلیپ زیر رو تقدیم به
«#اَلَّلهُمعجِّللِوَلیِڪَالفرَج»
خواهشا صد بار گوش کنید
#شهید_ناصرالدین_باغانی
https://eitaa.com/karamat_shohada
علیرضا کربلا میده...
وقت خداحافظی مادرش ازش پرسید
علیرضا
کی برمیگردی؟
گفت: وقتی راه کربلا باز شد
مادر اون روز معنی این حرفو نفهمید
پیکر علیرضای ۱۶ ساله ۱۶ سال بعد
مصادف با اعزام اولین کاروان به کربلا
در فکه شمالی پیدا شد...
کاش #شهید_علیرضا_کریمی
برا ما هم یه زیارت اربعین کربلا بنویسه
https://eitaa.com/karamat_shohada
شهید مجتبی علمدار از یاران امام زمان عج بودند
https://eitaa.com/karamat_shohada
🌹شهیدان زندهاند
پیکرش را با دو شهید دیگر تحویل بنیاد شهید داده و گذاشته بودند سردخانه. نگهبان سردخانه میگفت: یکیشان آمد به خوابم و گفت: جنازهی من رو فعلاً تحویل خانوادهام ندید! از خواب بیدار شدم.
هر چه فکر کردم کدام یک از این دو نفر بوده، نفهمیدم؛ گفتم ولش کن خواب بوده دیگه. فردا قرار بود جنازهها رو تحویل بدیم که شب دوباره خواب شهید رو دیدم. دوباره همون جمله رو بهم گفت. اینبار فوراً اسمشو پرسیدم.
گفت: امیرناصر سلیمانی. از خواب پریدم، رفتم سراغ جنازهها. روی سینه یکیشان نوشته بود «شهید امیر ناصر سلیمانی».بعدها متوجه شدم توی اون تاریخ، خانوادهاش در تدارک مراسم ازدواج پسرشان بودند؛ شهید خواسته بود مراسم برادرش بهم نخوره.
شهید امیرناصر سلیمانی
https://eitaa.com/karamat_shohada
🔺بایدبه شهیدان و زندهبودنشان ایمان بیاوریم...
"محسن زیارتی درخانواده ای نسبتا مرفه بزرگ شد، اما از قبل شروع جنگ عاشق شهادت بود، اوبرای بدست آوردن شهادت، شبها نماز امام زمان را میخواند.
محسن درفتح المبین درسال ۶۱ به آرزویش رسید. از آن تاریخ بارها و بارها شاهدبودم که به سراغ رزمندگان می آمد و در عالم خواب یا ... چیز هایی میگفت که آنها را برای شهادت آماده میکرد.
یکبار خودم درخواب دیدمش، پرسیدم کمتر پیش ما میای. گفت:اینجا خیلی کار داریم. گفتم چکار میکنید؟
گفت: از این بالا نگاه میکنیم هرجا کسی کمکی خواسته باشه،کمکش میکنیم.
بعدگفت: الان سوالی داری؟کمکی میخوای؟گفتم: این مسئله قبر هنوز برای من حل نشده. گفت: بیا تابرات حلش کنم.
توی خواب من رابه بالای یک قبربرد و پاهایش را دوطرف قبرگذاشت.
گفت:کف قبر رانگاه کن، باانگشت کف قبر رو مثل کشویی کنار زد و نورشدیدی بیرون زد؛
آن نورخیلی لطیف وزیبا بود،طوری بود که دستش وقتی داخل نوربود طرف دیگر دستش هم نورانی بودو...
این خواب اینقدربرای من تاثیرداشت که عاشق قبرشدم.
من شاهدبودم که محسن زیارتی مشکل بسیاری ازرزمندگان راحل کردوآنها را آماده شهادت نمود.نمیدانم به آنهاچه چیزی نشان میداد یا چه چیزی میگفت. اما با یک اشاره، مشکل آنها رابر طرف و عاشق شهادت میکرد.
راوی حجت الاسلام پناهیان
منبع:کتاب بازگشت، انتشارات شهیدابراهیم هادی
https://eitaa.com/karamat_shohada