#پارهایازخاطرات♥️
شايعه کرده بودند احمد منافق است. وقتي بهش ميگفتي،ميخنديد. از دفتر امام خواستندش.نگران بود.ميگفت«تو اين اوضاع کردستان، چهطوري ول کنم و برم؟»بالاخره رفت.
وقتي برگشت،از خوش حالي روي پا بند نميشد.نشانديمش و گفتيم تعريف کند.
ـ باورم نميشد برم خدمت امام.امام پرسيدند احمد،به شما ميگويند منافق هستي؟گفتم بله،اين حرف ها رو ميزنن.سرم را انداختم پايين. اما گفتند برگرد و همان جا که بودي، محکم بايست.
راه ميرفت و ميگفت«از امام تأييديه گرفتم.»
#شادی_روحشان_صلوات🌹
#پارهایازخاطرات♥️
وقتی بر اثر مجروحیت در بیمارستان بستری شده بود، رفتم کنارش و به او گفتم: «احمد آخر به ما حلوا ندادی.» در جوابم گفت: «آن قدر می روم و می آیم که یک آدم حسابی بشم.»
هم رزمانش تعریف می کردند: قبل از محرم، بیرق ها را می شست، تمیز می کرد، بعد پاهایش را روی سنگ های داغ می گذاشت و می گفت: «لذت می برم! می خواهم این عذاب را تحمل کنم تا بفهمم مسئولیت چیه، نمی توانم جواب خدا را بدهم اگر کوتاهی کنم، میخواهم بفهمم یک ذره از عذاب جهنم را!»
خواهر شهید
#شادی_روحشان_صلوات🌹
#پارهایازخاطرات♥️
سنگ ديگر را برداشتيم، همه مات و مبهوت مانديم. باورمان نمی شد چشم هايم را ماليدم. درست می بينم؟ جنازه على آنقدر سالم و صاف مانده بود مثل اينكه همين ديروز بود كه دفنش كرده بوديم. گذر يازده سال را بر آن پيكر آسمانى اصلاً نمی شد ديد و احساس كرد.
نگاهش كردم آرام خوابيده بود. فكر كردم هر لحظه بيدار خواهد شد و با لبخند سلاممان خواهد كرد. آرام صدايش زدم:
«على جان! بلند شو. پس از سال ها انتظار چشمانمان به ديدار رويت روشن شده است، بلند شو بابا!»
پدر شهید
#شادی_روحشان_صلوات🌹
#پارهایازخاطرات♥️
وقتی از سفر کربلا برگشت،مادر پرسیده بود چه چیزی از امام حسین علیه السلام خواستی؟مجید گفته بود یک نگاه به گنبد حضرت ابوالفضل علیه السلام کردم یه نگاه به گنبد امام حسین علیه السلام و گفتم:آدمم کنید
خواهر شهید
#شادی_روحشان_صلوات🌹
#پارهایازخاطرات♥️
حسین فهمیده همیشه میگفت: «امام هر چه اراده کند، همان را انجام خواهم داد و من تسلیم او هستم.». از این رو تصمیم گرفت با هدف اجرای دستورات امام به جبهه رفته و با دشمن بعثی بجنگد. حسین فهمیده یک روز به بهانه خرید نان از خانه خود در کرج خارج شده و به تهران رفت. در تهران افرادی سعی کردند او را منصرف کنند ولی موفق نشدند و پس از آن به سمت جنوب کشور راهی شد. در آنجا با تلاش بسیار فرمانده گروه دانشجویان دانشکده افسری را راضی کرد تا با آنها به خرمشهر برود. فهمیده پس از مدت کوتاهی مجروح شد ولی مجروحیت مانع حضور او در خط مقدم نشد و رشادتهای بسیاری از خود نشان داد.
#شادی_روحشان_صلوات🌹
#پارهایازخاطرات♥️
یک روز در وضعیتی دیدمش که خیلی تعجب کردم.
دوکارتن بزرگ اجناس روی دوشش بود.جلوی یک مغازه کارتن ها را روی زمین گذاشت
وقتی کار تحویل تمام شد .جلو رفتم و سلام کردم .بعد گفتم: آقا ابرام برای شما
زشته ، این کار باربرهاست نه کار شما!نگاهی به من کرد و گفت:کار که عیب
نیست،بیکاری عیبه،این کاری هم که من انجام میدم برای خودم خوبه،
مطمئن میشم که هیچی نیستم.جلوی غرورم رو می گیره!
گفتم :اگه کسی شما رو اینطوری ببینه خوب نیست!
شما ورزشکاری و.........خیلی ها می شناسنت.
ابراهیم خندید و گفت: ای بابا ، همیشه کاری کن که، اگه خداتو رو دید خوشش بیاد نه مردم!
#شادی_روحشان_صلوات🌹
#پارهایازخاطرات♥️
ناراحت بود ... بهش گفتم محمدحسین چرا ناراحتی؟! گفت: خیلی جامعه خراب شده، آدم به گناه می افته! رفیقش گفت: خدا توبه رو برای همین گذاشته و گفته که من گناهاتون رو میبخشم. محمدحسین قانع نشد و گفت : «وقتی یه قطره جوهر میافته روی آینه، شاید دستمال برداری و قطره رو پاک کنی ولی آینه کدر میشه...»
#شادی_روحشان_صلوات🌹
#پارهایازخاطرات♥️
یکبار در حین پرسش و پاسخ مسؤولان، با شنیدن اذان ظهر، خطاب به حضار و جمع گفت: اگر خبر داده باشند برای مدت بیست دقیقه ضرورت دارد ارتباط تلفنی با مرکزی برقرار کنم، آیا اجازه هست که همین جا صحبت را متوقف و ادامه آن را به بعد از تلفن موکول کنیم؟ حاضران که از پیشنهاد غیرمنتظره شهید رجایی غافل گیر و شگفتزده شده بودند، گفتند: اختیار دارید. بله قربان!
او گفت: هماکنون دستگاه بیسیم الاهی (اذان) خبر از انجام فریضه ظهر داده است. ما فعلاً وظیفه داریم با اقامه نماز، این ارتباط را برقرار کنیم.
سپس بدون تکلف، لحظهای بعد در برابرنگاه ناباورانه حضّار، با جمعی به نماز ایستاد و این تکلیف الاهی را سروقت انجام داد.
#شادی_روحشان_صلوات🌹
#پارهایازخاطرات♥️
آشنایی من با مرحوم شهید عباس بابایی به زمانی بازمیگردد که من در پایگاه اصفهان به عنوان مسئول بخش برق مشغول به خدمت بودم. در آن ایام بابایی همواره به دنبال این بود که راهی برای خدمت به مردم بیابد. همیشه در پی سرکشی به روستاهای اطراف بود تا با مشکلات مردم آشنا شود و خدمتی انجام دهد. در یکی از این رفتوآمدها، به روستایی رفتیم که هیچگونه امکانات بهداشتی نداشت. بابایی از مردم آن روستا نیازهایشان را پرسید و در فاصلهای کم و با هزینه شخصی دست به کار ساختن حمامی برایشان شد. همچنین برق را نیز برایشان فراهم ساخت. (راوی: محمد حسین صادق زاده)
ایشان یکی از نزدیکان شهید بابایی بوده است. وی زمانی که در پایگاه هشتم شکاری اصفهان بود، ابتدا کار فنی داشت و رفته رفته با شهید بابایی انس و الفت بیشتری گرفت تا اینکه مسئولیت دفتر ایشان را در پایگاه برعهده داشت.
#شادی_روحشان_صلوات🌹
#پارهایازخاطرات♥️
چپ و راست، می رفتند و می آمدند که باهنر با بچه کمونیستها می گردد.
وقتی با آن جوان کمونیست میدیدندش که شوخی و خنده ...
- حاج آقا، در شأن شما نیست که با این ها باشید!
دست گذاشته بود روی شانه های طرف و گفته بود: هنر این است که این ها را به راه بیاوریم که اگر نتوانستیم همه جوانهای ما را کمونیست می کنند...
#شادی_روحشان_صلوات🌹
#پارهایازخاطرات♥️
معمولا ماه رمضان بعد از نماز عصر حاج ابومهدی در دفتر خود در تهران با صوتی بسیار عالی یک جزء از آیات قرآن را تلاوت میکرد. زمانی که حاج ابومهدی و حاجقاسم سلیمانی برای انجام عملیات حرکت میکردند، در صندلیهای عقب خودرو مینشستند و معمولا قرآن به دست داشتند و گاهی هم آیات قرآن را قرائت میکردند
#شادی_روحشان_صلوات🌹
#پارهایازخاطرات♥️
حمید حسنی همرزم سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: ایشان خصایص اخلاقی بسیار زیادی همچون ایثار، از خودگذشتگی و مردم داری داشتند و به عنوان فرمانده هرگز به ما اجازه نمی دادند كه با مردم رفتار بدی داشته باشیم. ایشان به صله رحم خیلی اعتقاد داشتند و نیكی به پدر و مادر را سرلوحه كار خود قرار می دادند ایشان وقتی بعد از مأموریت به كرمان برمی گشتند بعد از فرودگاه مستقیم به رابر برای دستبوسی و دیدار با والدین می رفتند. خود ایشان به همسرشان و خانواده خود بسیار احترام می گذاشتند. حاج قاسم سلیمانی بسیار مظلوم بودند ایشان گاهی از خستگی زیاد در حسینیه پتویی زیر سرشان می گذاشتند و استراحت می كردند. آقای ترامپ مرتكب اشتباه بزرگی با به شهادت رساندن سردار سلیمانی شدی چرا كه حاج قاسم سلیمانی میلیون ها فرزند دارد و اگر گوشه ای ضربه ای به قاسم سلیمانی زدی باید نگران باشی كه از هزار گوشه به تو ضربه زده خواهد شد و انتقام سختی از شما می گیریم.
#شادی_روحشان_صلوات🌹