eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
12.5هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت757 گذر از طوفان✨ _چرا بهم بر نخوره؟اگر گوشیم داخل جیبم نبود و
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ سرم رو به دیوار تکیه دادم و چشم هام رو بستم ،نازبانو اعصابم رو ریخت بهم فروغی هم از اون بدتر بهش اضافه شد حرصم رو بجای ناز بانو روی سر فروغی خالی کردم حالا پیش خودش میگه این دختره چقد نمک نشناسه این همه هواشو داشتم چطوری جوابم رو میده نفسم رو محکم بیرون فرستادم چشم هام رو باز کردم گوشی رو برداشتم به فروغی پیام بدم توضیح بدم چرا عصبانی بودم صفحه گوشی رو باز کردم چشمم به پیام هاش افتاد نه بهش پیام نمیدم، به چه دلیل به برادر پریسا گیر داده فکر کرده فقط خودش میتونه کلاس برامون بزاره اگر بهش پیام بدم بازم ممکنه اینطوری باهام حرف بزنه فکر کنه قهرم بهتره باصدای زنگ آیفون دستم رو روی زمین گذاشتم و بلند شدم و از اتاق بیرون رفتم کلید باز شدن در رو برای پریسا زدم چرا زنگ نزد برم کمکش _نیلو بیا نهار بخوریم در هال باز کردم و بیرون رفتم شتاب زده پشت سرم اومد داخل حیاط _آبجی چی درست کردی ؟ پریسا قابلمه بدست داخل اومد نیلو لبخندی زد باصدای آرومی گفت _غذا آورده؟ سرم رو تکون دادم _بله _برای مامان ایناهم هست؟ این بچه طفل معصوم بفکر مادرشه بعد اون برخوردش باهاش چطوره _آره عزیزم برای همه س جلو رفتم یه قابلمه رو از پریسا گرفتم _دستت درد نکنه خیلی زیاد آوردی _نه بابا کم نیاد زیاد نیست زاپاس نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫
.گذر از طوفان پارت اول تقدیم به نگاه مهربونتون✨ نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . .
جز صدای ترسناک خان که از چوب و فلک حرف میزد هیچی نشنیدم. صدای گریه‌ی طلا دختر کوچیک پنج روزم بلند شد. توی این وضع اصلا توان بغلش کردنش رو ندارم. جوری بی تابی میکنه که انگار زمان زیادیه گریه میکنه. نتونستم طاقت بیارم سمتش رفتم و بغلش کردم. صدای نعیمه دایه‌ی خان که هر لحظه نزدیک تر میشد پاهام رو سست کرد و اگر طلا بغلم‌نبود حتما میفتادم _فرامرز صبر کن... با تو ام در اتاق با شتاب باز شد و خان با صورتی سرخ و عصبی داخل اومد. با دیدن ترکه‌ایی که توی دستش بود از ترس قدمی به عقب برداشتم _فرامرز زنت تازه زاییده! نعینه نفس نفس زنون داخل اومد. خان خیره و عصبی بهم‌زل زد به دایه‌ش گفت _ بچه رو بگیر برو پایین. توی این مورد حق دخالت به هیچ‌کس رو نمیدم نعیمه نگاه نا امیدی به خان انداخت و سمتم اومد. طلا رو ازم‌گرفت و آهسته گفت _فقط بگو ببخشید https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
جز صدای ترسناک خان که از چوب و فلک حرف میزد هیچی نشنیدم. صدای گریه‌ی طلا دختر کوچیک پنج روزم بلند شد. توی این وضع اصلا توان بغلش کردنش رو ندارم. جوری بی تابی میکنه که انگار زمان زیادیه گریه میکنه. نتونستم طاقت بیارم سمتش رفتم و بغلش کردم. صدای نعیمه دایه‌ی خان که هر لحظه نزدیک تر میشد پاهام رو سست کرد و اگر طلا بغلم‌نبود حتما میفتادم _فرامرز صبر کن... با تو ام در اتاق با شتاب باز شد و خان با صورتی سرخ و عصبی داخل اومد. با دیدن ترکه‌ایی که توی دستش بود از ترس قدمی به عقب برداشتم _فرامرز زنت تازه زاییده! نعینه نفس نفس زنون داخل اومد. خان خیره و عصبی بهم‌زل زد به دایه‌ش گفت _ بچه رو بگیر برو پایین. توی این مورد حق دخالت به هیچ‌کس رو نمیدم نعیمه نگاه نا امیدی به خان انداخت و سمتم اومد. طلا رو ازم‌گرفت و آهسته گفت _فقط بگو ببخشید https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
هدایت شده از دُرنـجف
حکمت های ۲۳۷_۲۳۵.mp3
16.59M
📌 📒با موضوع: تعریف عاقل و جاهل ، تشبیه تعلق دل به دنیا ، نیت عبادت و و 📆 ۲۶ دی ۱۴۰۲ 🎤 با سخنرانی: ❇️روزانه 15 دقیقه از کلام امیر لذت ببریم و دیگران را نیز دعوت کنیم تا در ثوابش شریک شویم. 🌺 👇👇لیـــــــــنک دعوت 👇 📤 https://eitaa.com/mahdavi_arfae
جز صدای ترسناک خان که از چوب و فلک حرف میزد هیچی نشنیدم. صدای گریه‌ی طلا دختر کوچیک پنج روزم بلند شد. توی این وضع اصلا توان بغلش کردنش رو ندارم. جوری بی تابی میکنه که انگار زمان زیادیه گریه میکنه. نتونستم طاقت بیارم سمتش رفتم و بغلش کردم. صدای نعیمه دایه‌ی خان که هر لحظه نزدیک تر میشد پاهام رو سست کرد و اگر طلا بغلم‌نبود حتما میفتادم _فرامرز صبر کن... با تو ام در اتاق با شتاب باز شد و خان با صورتی سرخ و عصبی داخل اومد. با دیدن ترکه‌ایی که توی دستش بود از ترس قدمی به عقب برداشتم _فرامرز زنت تازه زاییده! نعینه نفس نفس زنون داخل اومد. خان خیره و عصبی بهم‌زل زد به دایه‌ش گفت _ بچه رو بگیر برو پایین. توی این مورد حق دخالت به هیچ‌کس رو نمیدم نعیمه نگاه نا امیدی به خان انداخت و سمتم اومد. طلا رو ازم‌گرفت و آهسته گفت _فقط بگو ببخشید https://eitaa.com/joinchat/1734934546C9ef95d0bac
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
AUD-20210812-WA0021.mp3
1.22M
دعای‌ عهد با صدای‌ دلنشین‌ استاد فرهمند🌿" اللهم ارنۍ الطلعھ الرشیده و الغره الحمیده . . خدایا آن جمال با رشادت و پیشانی ستودھ را به من بنمایان🌼. + عھدۍتازھ‌کنیم^^؟ @karbala_ya_hosein
❤️ صبحی که در آن ذکر لبم نام حسین است ای جان دلم صبح من آن روز بخیر است 🌿