[WWW.FOTROS.IR]Nohe-HazratAbdollah[01].mp3
6.09M
#سینه_زنی
🎼 بَرِش گردون بدون شمیره...
...بَرش گردون کار تمومه🎼
🎤کریمی
Hossein Sibsorkhi - Muharram 98 Shab 5 - 4.mp3
5.48M
#شور
🎼 تا ابد به زیر دین حسنم...
🎤سیب سرخی
4_1149911174913982504.mp3
1.78M
#دعای_عهد
🌸با نوای استاد فرهمند🌸
التــــــماس دعـــا
@karbala_ya_hosein
متن دعای عهد
بسم الله الرحمن الرحیم
اَللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ، أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اَللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ. أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً. اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اَللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى. اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِکَ
حَتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ، وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ، وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
اَلْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ
..
سلامے بی جواب
از جانب خوبان نمیماند
به سمت کربلا هر صبح
میگویـم ؛ سلام آقـا..
السَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَی الاَْرْواحِ الَّتی حَلَّتْ بِفِنائِکَ عَلَیْکَ مِنّی سَلامُ اللهِ اَبَداً ما. بَقیتُ وَبَقِیَ اللَّیْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّی لِزِیارَتِکُمْ،
اَلسَّلامُ عَلَی الْحُسَیْنِ وَعَلی عَلِیِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَعَلی اَصْحابِ الْحُسَیْنِ❤
#به_تو_از_دور_سلام
#به_سلیمان_جهان_از_طرف_مور_سلام
@karbala_ya_hosein
🔵امروز سه شنبه و متعلق است به
🔸زین العابدین و سيد الساجدين حضرت علي بن الحسين عليه السّلام
🔸باقر علم النبی حضرت محمد بن علی عليه السّلام
🔸رئيس مكتب شيعه حضرت جعفر بن محمد الصادق عليه السّلام
💠 اذکار روز:
- یا اَرْحَمَ الرّاحِمین (100 مرتبه)
- یا الله یا رحمان (1000 مرتبه)
- یا قابض (903 مرتبه) برای رسیدن به حاجت
@karbala_ya_hosein
{#بخش_85}
ــــ وای بابا! باورم نمیشه، یعنی میگید برم مشهد؟!
ـــ آره!
مهیا نمی توانست باور کند. با تعجب به پد و مادرش که با لبخند نگاهش می کردند، خیره شده بود.
ـــ سرکارم که نمی گذارید؟!
احمد آقا بلند خندید.
ـــ نه پدر جان! این کارت...
برو پول بگیر؛ یه ساعت دیگه هم ثبت نام شروع میشه.
مهیا از جایش بلند شد، دو قدم جلو رفت، ایستاد و به طرف مادر و پدرش چرخید.
ـــ جدی یعنی برم؟!
مهلا خانم اخمی کرد.
ـــ لوس نشو... برو دیگه!
مهیا به اتاقش رفت. زود لباس هایش را عوض کرد. چادرش را سرش کرد. بوت هایش را پا کرد و به طرف پایین رفت.
در را باز که کرد؛ همزمان شهاب از خانه بیرون آمد. مهیا تا می خواست سلام کند، شهاب به او اخمی کرد و سوار ماشینش شد.
مهیا، با تعجب به ماشین شهاب که از کوچه بیرون رفت؛ خیره شد.
در دوباره باز شد، اما اینبار عطیه بیرون آمد. عطیه با دیدن مهیا، لبخندی زد و به طرفش آمد.
ـــ سلام مهیا خانوم گل! خوبی؟!
ـــ سلام عطیه جون! خوبم، ممنون! تو خوبی؟! اینجا چیکار میکنی؟!
ـــ خوبم شکر. حوصلم سر رفته بود... اومدم پیش شهین خانوم.
ــ شوهرت کجاست پس؟!
ـــ خدا خیرش بده محمد آقا! فرستادش کمپ، داره ترک میکنه.
ـــ خداروشکر...
ــ تو کجا میری؟!
مهیا، با ذوق شروع به تعریف قضیه کرد.
ـــ واقعا خوشا به سعادتت! پس این مریم چی می گفت؟!!
ـــ چی گفت؟!
ـــ کشت ما رو دو ساعت غر میزد، که مهیا نمیاد مشهد... اینقدر غر زد که بنده خدا شهاب، سر درد گرفت. زد بیرون از خونه...
مهیا لبخندی به رویش زد و بعد از خداحافظی به طرف بانک حرکت کرد. همه راه با خوش فکر می کرد، که اینقدر صحبت کردن در مورد من اذیت کننده است، که ترجیح میدهد در خونه نماند؟!!
غمگین، پول را از عابر بانک در آورد و به سمت مسجد رفت. کنار مسجد یک پارچه بزرگ، نصب کرده بودند.
"محل ثبت نام اردوی مشهد مقدس"
مهیا از دور سارا و نرجس و مریم را دید. در صف ایستاد.
بعد از چند دقیقه نوبتش رسید، محسن پشت میز نشسته بود.
بدون اینکه سرش را بلند کند؛ پرسید:
ـــ نام ونام خانوادگی؟!
ـــ مهیا رضایی!
محسن سرش را بالا آورد، با دیدن مهیا سر پا ایستاد.
ـــ سلام خانم رضایی! حالتون خوبه؟!
ـــ سلام! خیلی ممنون... شما خوبید؟!
ـــ شکرخدا! شما هم ان شاء الله میاید؟!
ـــ بله اگه خدا بخواد.
محسن لبخندی زد و مریم را صدا زد.
ـــ حاج خانوم، بفرمابید خانم رضایی هم اومدند! دیگه سر ما غر نزنید!!
دخترها با دیدن مهیا، به طرفش آمدند.
ـــ نامرد گفتی نمیام که!!
ـــ قرار نبود بیام... امروز مامانم و بابام سوپرایزم کردند!
مریم او را درآغوش گرفت.
ـــ ازت ناراحت بودم؛ ولی الان میبخشمت.
ـــ برو اونور پرو...
با صدای سرفه های شهاب، از هم جدا شدند.
اخم های نرجس هم، با دیدن شهاب باز شدند.
شهاب، با اخم به مهیا نگاهی انداخت و روبه محسن گفت:
ــــ آمار چقدر شد؟!
محسن یه نگاهی به لیست انداخت.
ـــ الان با خانم رضایی؛ خانم ها میشن ۲۵نفر...
شهاب، با تعجب به مریم نگاه کرد.
مریم لبخندی زد.
ـــ اینجوری نگام نکن... اونم میاد.
مریم روبه مهیا ادامه داد:
ــــ امروز اینقدر بالا سرش غر زدم که کلافه شد.
ـــ شهاب دیدی چقدر خوب شد؛ مهیا هم میاد دیگه!
شهاب مهم نیستی زیر لب زمزمه کرد.
دختر ها با تعجب به شهاب و مهیا نگاه کردند.
محسن اخمی به شهاب کرد.
شهاب کلافه دستی در موهایش کشید.
لیست را برداشت.
ـــ من میرم لیست رو بدم به حاج آقا...
و از بقیه دور شد. خودش هم نمی دانست، چرا اینقدر تلخ شده بود...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🖤🖤🖤🖤🖤
{#بخش_86}
ـــ لباس پوشیدی... جایی میری؟!
ـــ آره مامان! با دختر ها و آقا محسن میریم معراج شهدا...
ـــ بسلامتی قبول باشه! دعامون کنید.
ـــ محتاجیم به دعا! بابایی نیستش؟!
ـــ نه! رفته مسجد. جلسه دارند.
ـــ باشه... پس من رفتم دیر کردم نگران نشید چون ممکنه برا نماز هم اونجا بمونیم.
ـــ باشه عزیزم؛ ولی زنگ زدم موبایلت رو جواب بده.
ـــ چشم!
از پله ها پایین آمد. در را باز کرد. دختر ها دم در بودند.
ـــ سلام!
همه جواب سلامش را دادند.
مهیا، به ماشین محسن اشاره ای کرد.
ـــ بریم دیگه؟!
مریم به او اخمی کرد.
ــ انتظار ندارید که همتون رو همراه خودم و حاجیم ببرم...
سارا، ایشی گفت!
ـــ پس با کی میریم؟! انتظار داری پشت سرتون سینه خیز بیایم؟!
مریم خندید.
ـــ دیوونه تو و سارا و...
چشمکی به او زد.
ـــ نرجس جونت با شهاب میاید!
این بار مهیا، برعکس بارهای قبلی با آمدن اسم شهاب، اخم هایش در هم جمع شد.
شهاب و نرجس آمدند. نرجس با دیدن مهیا، حتی سلامی نکرد. مهیا آرام سلامی گفت؛ که شهاب با اخم جوابش را داد.
مهیا اخم هایش را جمع کرد.
و در دلش به خودش کلی بدو بیراه گفت؛ که چرا سلام کرد!!
همه سوار شدند. مهیا که اصلا حواسش به بقیه نبود، سرجایش مانده بود.
حتی وقتی سارا صدایش کرد؛ متوجه نشد. شهاب بلند تر صدایش کرد. مهیا به خودش آمد.
ـــ خانم محترم بیاید دیگه!
و با اخم سوار ماشین شد.
مهیا، دوست داشت، بیخیال رفتن شود. اما مطمئن بود؛ شهاب این بار مسلماً کله اش را می کند.
سوار ماشین شد. نرجس جلو نشست و سارا و مهیا پشت.
مهیا با ناراحتی به شهاب و نرجس نگاهی انداخت.
نمی دانست چرا تا الان فکر می کرد؛ شهاب، از نرجس دل خوشی ندارد. اما اشتباه فکر می کرد. شهاب خیلی خوب با او رفتار می کرد.
یاد رفتارهای اخیر شهاب افتاد.
دوست نداشت بیشتر از این به این چیز ها فڪر کند...
چشمانش را محکم روی هم بست.
ـــ حالت خوبه مهیا؟!
مهیا به طرف سارا برگشت. لبخندی زد.
ـــ خوبم!
سرش را بلند کرد، با اخم شهاب در آینه مواجه شد.
مجبور شد سرش را پایین بیندازد.
موبایل مهیا زنگ خورد. مهیا بی حوصله موبایلش را درآورد.
با دیدن اسم مهران، از عصبانیت دستانش مشت شد.
رد تماس زد، اما مهران بیخیال نمی شد.
ـــ مهیا خانم؛ نمی خواید به تلفنتون جواب بدید؛ خاموشش کنید. سرمون رفت.
و آرام زیر لب شروع به غرغر کردن کرد.
سارا و نرجس که خیلی از رفتار شهاب شوکه شده بودند؛ حرفی نزدند.
سارا به مهیا که در خودش جمع شده بود، و چمشانش سرخ شده بودند نگاهی انداخت.
مهیا، دلش از رفتار جدید شهاب، شکسته بود. باور نمی کرد، این مرد همان شهابی باشد، که روز هایی که ماموریت بود، شب و روز به خاطر نبودش گریه می کرد.
به محض رسیدن مهیا پیدا شد.
سارا قبل از پیاده شدن روبه شهاب گفت:
ــــ آقا شهاب! رفتارتون اصلا درست نبود.
نرجش حالت متعجب به خود گرفت:
ـــ ای وای سارا جون! آقا شهاب چیزی نگفتن که...
ـــ لطفا تو یکی چیزی نگو!
سارا هم پیاده شد.
مریم کنار سارا ایستاد.
ـــ سارا؛ مهیا چشه چشماش پر از اشک بودند. ازش پرسیدم، چته؟! فقط گفت، من میرم داخل...
سارا، ناراحت به رفتن مهیا نگاهی انداخت.
ــــ از خان داداشت بپرس!
مریم متوجه قضیه شد. برادرش هم دیشب؛ هم الان؛ رفتار مناسبی با مهیا نداشت. حرفی نزد و همراه محسن به داخل رفتند...
🥀🥀🥀🥀🥀🥀🥀🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤🖤
روز پنجم روزعبدالله بن الحسن ع
#ختم_صلوات
هدیه به
#امام_حسین_ع_یاران_باوفایش
#عبدالله_بن_الحسن_ع
به نیت سلامتی وتعجیل درفرج امام زمان عج
حاجت روایی اعضاوخادمین
@Karbala15
تا فرصت است اصغرِ
خـــود را، بغـــل بگیـر
چیـــزی نمانـــده است
کہ بی اصغــــرت کنند
#ما_ملت_امام_حسینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خلوتي داریم و حالي با خیالِ خویشتن :)!
شـــهــیــدانـــه🌱
خلوتي داریم و حالي با خیالِ خویشتن :)!
عمریتویِاینسرگردونیها؛
اشكِ ما جاری شد اما دریا نشد :)
4_5911261723976796043.mp3
10.96M
حالا فهمیدم که من از شما............😔💔
#حسین_سیب_سرخی🎧🎧🎧
#جدید💔
#پیشنهاد_دانلود👌👌
#ما_ملت_امام_حسینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥پاداش سلام بر امام حسین(ع)
🎤حجت الاسلام_عالی
#سخنرانی_بسیار شنیدنی
#ما_ملت_امام_حسینیم
#هشت_عاشقی
اللهُمَّ صَلِّ عَلَى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضَا الْمُرْتَضَى الْإِمَامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلَى مَنْ فَوْقَ الْأَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرَى الصِّدِّیقِ الشَّهِیدِ صَلاةً کَثِیرَةً تَامَّةً زَاکِیَةً مُتَوَاصِلَةً مُتَوَاتِرَةً مُتَرَادِفَةً کَأَفْضَلِ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلِیَائِکَ .
@karbala_ya_hosein
#جانمقاسم
نَعرِه زَد : اِن تَنکُرونی
ریخت لَشکَر را بِهَم...
وارِثِ جَـنگِ جَــمَل
شاگِردِ سَقا ، قاسِم اَست
#ما_ملت_امام_حسینیم