شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمتسیوسه سراب🕳 بدون خداحافظی کیفم رو برداشتم و از کافی شاپ خارج شدم. سوار
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمتسیوچهار
سراب🕳
انگشتم رو روی ریموت گذاشتم در رو باز کردم، ماشین رو به داخل حیاط هدایت کردم سر جای همیشگی پارک کردم کیفم رو برداشتم و پیاده شدم
به جای خالی ماشین مامان و درختها و گلدان های که کنار استخر مرتب چیده شده بودن نگاهی انداختم
خوبه مامان نیست وگرنه با
دیدن این حالم سوال پیچم میکرد چی شده
کفشهام رو روی جا کفشی گذاشتم به محض ورود به خونه، زیور خانم که با تلفن صحبت میکرد با دیدنم هول کرد تلفن سیار رو سریع از کنار گوشش برداشت و بدون خداحافظی قطعش کرد دست و پاچه شد وگفت
_سلام خانم کی اومدید؟
ناخواسته خنده م گرفت سرم رو به نشونه سلام تکون دادم
بنده خدا ترسیده فکر کرده مثل سری قبل همه حرفهاش رو شنیدم
_الان رسیدم چطور مگه؟
سعیش برای پنهون کردن استرسش بی نتیجه بود
_همینطور، خانم چایی براتون بیارم یا قهوه؟
_هیچی نمیخورم میخوام بخوابم
_باشه خانم جان پس بیدارشُدید صدام بزنید هرچی خواستید براتون آماده کنم
سرم رو تکون دادم و سمت اتاق رفتم در رو بستم روبروی آینه وایسادم نگاهی به صورت ناراحتم انداختم و آهی کشیدم
گوشیم رو خاموش کنم کسی بیدارم نکنه،
نه روی سکوت بزارم بهتره حاجتی قرار بود پیگیری کنه بهم خبر بده
گوشی و کیف رو روی میز آرایشم گذاشتم و شال و مانتوم رو پایین تخت انداختم و دراز کشیدم و چشم هام رو بستم
عجب روز نحسی رو داشتم و چه سر درد بدی گرفتم هیچ و قت از انجام هیچ کاری مثل امروز پشیمون نشدم سهیل آدمی نیست که اهل دروغ گفتن باشه حاجتی ها این مدت بجز صداقت و شعور و مودب بودن و خوبی چیزی ازش ندیدم ولی پیرزاده هر کاری و هرچیزی ازش بعید نیست باید صبر کنم و منتظر زنگ عرفان حاجتی باشم خدا کنه وقتی بیدار میشم خبری از این درد کلافه کننده نباشه آروم باشم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨