شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمتهفده سراب🕳 صدرا بالشتش رو روی تشک گذاشت و سمت تخت چرخید و دراز کشید _ک
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمتهجده
سراب🕳
از اون همه ادعا و کلاس گذاشتنش خنده م گرفته بود و سعی کردم خودم رو کنترل کنم
در جوابش گفتم
_ممنون سوالی ندارم اگر داشته باشم از کارمند های دانشگاه میپرسم
منتظر جوابش نشدم و سمت سعید رفتم مشغول انجام کارهای ثبت نام شدیم هر جا میرفتیم چشم ازمون بر نمیداشت
اون روز گذشت و کلاس ها که شروع شد بعضی وقتها مثل جن توی کلاس ها ظاهر میشد خیلی ها زیرلب بهش بد و بیراه میگفتن، خودمم از همون برخورد اولش ازش حس بدی گرفته بودم ولی برام جالب بود چرا بچه های ترم بالای در این حد ازش متنفرن
یه روز با بچه ها رفتیم انتشارات جزوه هامون تحویل بگیریم چند نفرشون گفتن ما داخل نمیایم یکی به نمایندگی از بقیه بره جزوه ها رو تحویل بگیره فائزه قبول کرد بره، بعد از چند دقیقه گفت تعداد جزوه ها زیاد و سنگینه یکی بره کمکش من هم رفتم
_خب ؟
نفس کلافه ای کشیدم و ادامه دادم
_جناب مازیار پیرزاده تا چشمش به من افتاد
شروع به تعارف کرد شما برید خودم براتون میارم سرکلاس خانما که نباید کار سنگین انجام بدن
من و فائزه هر دوتا هنگ کرده بودیم، جزوه ها رو برداشتیم از اتاق اومدیم بیرون فائزه نگاهی به پشت سرش انداخت و آروم گفت
_فک کنم این شیرین میزنه سالم نیست
از حرفش خنده م گرفت پرسیدم
_چطور مگه؟
_قبل از اینکه تو بیایی نیکی پرند گفت بهش آقای پیرزاده میشه لطف کنید جزوه های ما رو بگید برامون بیارن خیلی سنگینه نمیتونم ببرم
مثل برج زهرمار از کوره در رفت خانم این ادا و اطوار ها چیه بگید هم دانشجو هاتون بیان کمک ببرید وقت آقای باقری رو هم نگیرید من هم ترسیدم گفتم جزوه ها رو نتونم بردارم چهارتا حرف بارم میکنه ،گفتم یکی تون بیاید کمک کنید
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨