شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨ ✨🌘 #قسمتسیام سراب🕳 زهرا نگاهش رو از روی صورت ندا برداشت و کنجکاو پرسید ؟ _منظور
✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨✨🌘✨🌘✨✨
✨🌘
#قسمت_سیویک
سراب🕳
زهرا فنجون قهوه ش رو روی میز گذاشت و گلوش رو صاف کرد و گفت:
_خب رفتی بیمارستان چی شد؟
ندا سرش رو چرخوند رو به پنجره و خیره شد به بیرون، آهی کشید و چشم هاش روبست برگشت به روزهای گذشته
_وقتی روبروی ایستگاه پرستاری دیدم اول از دیدنم جا خورد و قیافه طلبکارانه ای به خودش گرفت بیرون اومد روبروم ایستاد سلام کردم با اخم جواب داد
_چرا اومدی اینجا؟
_کارت دارم وگرنه بیکار نیستم این همه راه بیام
سهیل نگاه چپ چپش رو از روم برداشت
_اول هماهنگ میکردی بعد می اومدی
_ وقتی گوشیت رو جواب نمیدی با سخنگو پشت خط هماهنگ کنم؟
دوباره اخم هاش رو توی هم کشید
_چرا صدات رو روی سرت میندازی؟ آرومتر صحبت کن، گوشم درد گرفت
از نگاه با جذبه ش ترسی به دلم نشست
نبایدبزارم متوجه حالم بشه وگرنه امکان داره از ترسیدنم خوشحال بشه، نگاهم توی صورتش چرخید
_وقتی بی دلیل رد تماس میزنی و به بقیه هم میگی وعده وعید بدن خودت بهم زنگی میزنی من رو معطل میزاری و زنگ هم نمیزنی بایدم صدام بلند بشه
نفس کلافه ای کشید و با اخم به داخل حیاط اشاره کرد
_برو پیش ماشین الان میام
چی فکر کرده پیش خودش که اینطوری باهام حرف میزنه باید حالش رو بگیرم انگار متوجه نیست داره با کی حرف میزنه
با اخم و حرص سمت حیاط رفتم بعد از چند دقیقه وارد حیاط شد و سمتم اومد
_مگه نگفتم برو پیش ماشین جلوی در وایسادی که چی بشه؟
نفس کلافه ای کشیدم و سویچم رو از داخل جیبم بیرون آوردم و جلوی چشم هاش تکون دادم و با حرص گفتم
_کجا تشریف میبری من با ماشین خودم میام
_هرجا که میری برو پشت سرت میام
سوار ماشین شدم برای اینکه تمرکزم رو حفظ کنم و آروم بشم چند نفس کشیدم با کف دستم ضربه آرومی روی فرمان زدم
_اه کاش بیمارستان نمی اومدم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
قسمت اول
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/54932
✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨
✨🌘🌘✨🌘🌘✨🌘✨🌘✨