eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
16.1هزار دنبال‌کننده
10.8هزار عکس
2.3هزار ویدیو
36 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
♥️💫♥️♥️💫♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫♥️♥️💫 ✨حــــامـــی مــــن💫 همراه خانواده به بازار شهر سنگر رفتیم و چند ساعتی رو تو شهر گذروندیم تصمیم مردهای خانواده این بود که نهار رو بیرون بخوریم که مادرجون گفت: _اعظم خانم همسر آقای صفایی گفتن نهار منتظرمون هستن, زشته بیرون نهار بخوریم بین راه برگشت به خونه, حامی مدام اطراف رو نگاه می کرد حسم می گفت انگار مضطربه و استرس داره انگار دنبال چیزی یا جایی می گشت چند بار خواستم بپرسم دنبال چی می گردی اما به خودم به توچه ای گفتم و نپرسیدم, اما امان از حس کنجکاوی که فوران کنه بالاخره عزمم رو جزم کردم و قدم هام رو یواش بر می داشتم که دایی و حامی بهم رسیدن, رو به حامی پرسیدم: _دنبال چیزی می گردی؟ یه لحظه سرشو بلندکرد و دوباره چشم به خیابون و سر در مغازه دوخت و گفت: _ دنبال کافی نت می گردم _کافی نت چرا؟ _رتبه های کنکور اعلام شده, می خوام ببینم رتبم چند شده _ مگه کنکورت روخوب ندادی چرا استرس داری؟ لبخندی به لبش امد _استرس ندارم ولی باید رتبم رو بفهمم و نتیجه تلاشم رو ببینم _ از کلی نگاه کردن به این ور و اون ور خیابون برای پیدا کردن کافی نت بالاخره موفق شدیم یه کافی نت پیدا کنیم حامی به داخل کافی نت رفت و بقیه اعضا خانواده بیرون منتظر خبر بودیم مامان از خاله پرسید _راضیه نگرانی؟ _نه ابجی تمام تلاششو کرده, میدونم قبول میشه ولی باید رتبه اش خوب بشه تا اون رشته ای که میخواد بتونه بره دوباره حس کنجکاویم قلقکم داد و از خاله پرسیدم: _خاله مگه چه رشته ای رو دوست داره؟ خاله با لبخندگفت: _عزیزم رشته ساخت و تولید رو دوست داره قبول بشه بعد ازچند دقیقه حامی خوشحال از کافی نت بیرون امد و برگه جواب رو جلوی خاله تکون داد دایی پرسید: _شیری یا روباه؟ با خوشحالی و ذوقی که از چهرش مشخص بود گفت: _رتبه ۸۰۰ مگه روباه میشه همه از خوشحالی تو پوست خودشون نمی گنجیدن ولی وسط خیابون نمی تونستیم خوشحالیمون رو نشون بدیم همگی اول به حامی بعد به خاله و همسرش تبریک گفتیم آقا صمد دم اولین شیرینی فروشی که سر راهمون بود شیرینی خرید و به سمت خونه آقای صفایی حرکت کردیم بعد از دو روزی که بخاطر خرابی ماشین مهمون خونه آقای صفایی بودیم بالاخره ماشین درست شد و راهی لنگرود و چمخاله شدیم ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️ 💫♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 ♥️💫♥️💫♥️💫♥️💫 ♥️💫براساس واقعیت♥️💫 ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪