✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت193
گذر از طوفان✨
نگاهی به پله های ورودی شرکت انداختم
کاش فروغی امروز شرکت نیاد یاد دیر بیاد کارهای ثبت انجام بدم و تحویل شفقت بدم برم پیش پریسا بافروغی روبرو نشم
بابشکن زدن پریسا از فکر بیرون اومدم
_کجاسیر میکنی چرا پایین پله ها وایسادی!
_هیچی جا الان میام
سرش رو به دوطرف تکون داد
_تو گفتی منم باور کردم
پله هارو بالا رفتم دستش رو گرفتم
_بیا بریم غر نزن
_فعلا دارم درکت میکنم بعدأ غر زدن رو میفهمی
پریسا سمت پله های طبقه بالا رفت چرخیدم صداش زدم
_جانم؟
_بیام بالا پرونده هارو درست کنم آقای امیری بدش نمیاد؟
_نه چرا بدش بیاد ؟
شونه م رو بالا انداختم
_همینطور،گفتم برات دردسر نشه
_نه بابا بیا بالا منتظرتم
_باشه برم پرونده هارو بیارم میام
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫