eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
15.6هزار دنبال‌کننده
11هزار عکس
2.3هزار ویدیو
37 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
🍁🍂🍃🍁🍃🍂🍁🍂🍁🍂🍃🍁🍂🍃 🍁🍁🍂🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁 ⚡️مـسـیـراشـتـباه⚡️ پاکتی که شومیز وتونیک سمیه داخلش بود رو ازروی میز برداشتم سمیه کارت عابربانک ورسید خرید رو ازفروشنده گرفت _پریاجان تونیک یالباسی نمیخوای بخری؟ _نه عزیزم ازبوتیک بیرون اومدیم سمیه نگاهی به ساعت روی صفحه گوشیش انداخت _پریا بیا چندتازمغازه های اینجارونگاه کنیم شاید یه مانتو قشنگ دیدیم خریدم _سمیه ازبین این مغازه ها داخل ویترین کدومشون یه مانتو شیک درست وحسابی دیدیم _شاید طبقه بالا داشت _نداره من همه این مجتمع وخریدهارومثل کف دستم بلدم کجا کدوم لباسش خوبه کجاخوب نیست بیابریم دربست میگیریم زودمیرسیم میخری ازهمونجاهم تاخونه دوباره دربست میگیریم _به ترافیک نخوریم _نمیخوریم اگرم خوردیم میگیم ترافیک بود مردم الان میان خرید بعد ماباید قبل تاریکی هوا خونه باشیم _پریاجان ماهم اگر پیام باهامون بود اشکالی نداشت دیرتر بریم ولی الان یه مرد باهامون نیست پس بهتره زودتربرگردیم چقدحرصم میگیره ازاین آدمای که تاچپ یا راست برن به شوهراشون گزارش میدن من ازدواج کنم عمرا اگر اجازه بدم شوهرم انقد تو هرکاری دخالت کنه سمیه به سمت ماشینای آژانس کنارمجتمع رفت بعدازگفتن آدرس مرکزخرید رانندبه ماشینش اشاره کرد به سمت ماشین رفتیم ازاضطراب سمیه کلافه شدم _سمیه چرا انقد پریشونی؟ _پریا دیر برسیم مامان و پیام نگران میشن خدایامن چه گیری افتاده تو این خانواده انگار اومدیم کجا که پیام بخواد نگران بشه _سمیه سوزنت رو دیر میرسیم گیرکرده ها خوب یه زنگ به پیام بزن _عه راست میگی هاچرا بفکرخودم نرسید _آخه اصلافکرنمیکنی فقط از اومدیم پشت سرهم داری میگی دیرنشه سمیه کیفش روباز کرد چندباری کنارای کیف روگشت _چراگوشیم نیست _یعنی چی گوشیت نیست خونه جاش نذاشتی _نه بابا گذاشتم داخل کیفم _خب یه باردیگه بگرد سمیه یکی یکی وسایلی که توی کیفش بود روبیرون آورد به محض بیرون آوردن کیف پولش با صدای زمین خوردن چیزی هردو شوکه شدیم چشممون به گوشی افتاده روی آسفالت خشک شد سریع خم شد وگوشی رو برداشت بادیدن صفحه سیاه شده وترک خورده گوشی بادست به پشیونیش زد _وای پریا گوشیم نابود شد _فدای سرت یه بهترش رومیخری _گوشی بخوره توی سرم حالا چطوری زنگ بزنیم _بریم داخل آژانس به خونه زنگ بزنیم به مامان بگیم به پیام بگه دوتایی به سمت پسری که پشت میزنشسته بودرفتیم _ببخشید آقامیشه ازاینجا یه زنگ به همسرم بزنم منشی آژانس تلفن روجلوی دست سمیه گذاشت _بفرمایید تند تند شماره خونه روگرفت بعداز دوبار جواب ندادن باصدای آهسته ای گفت _کسی گوشی رورنمیداره _خوب شماره پیام رو بگیرچاره ای دیگه ای نداریم شماره روگرفت باصدای آرومی که کسی نشونه باپیام حرف زد و تلفن روقطع کرد _آقا دستتون دردنکنه آدرس مسیری که میریم عوض کنید _باشه الان ادرس رومیدم به راننده آستین مانتوسمیه روکشیدم _مگه به پیام نگفتی میریم مرکزخریدچرا آدرس خونه روبه آژانس دادی؟ _پیام انقدنگران شده بود که اصلا نتونستم بگم مرکزخرید میریم _چرا؟ _چندبار به گوشیم زنگ زده حواسم نبود گوشی رو روی زنگ بزارم الانم فقط تونستم بهش بگم گوشیم شکسته از یه آژانس دارم زنگ میزنم که گفت فورأ سوار ماشین میشید میاید خونه 🍁🍃 🍁🍃        🚫 و پیگرد دارد🚫 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂🍃🍁🍃🍂 🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍃🍂🍁🍂
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت23 گذر از طوفان✨ سوار اتوبوس شدیم روی یه صندلی دو نفره نشستیم
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ وارد شرکت شدیم نگاهی به پله ها انداختم _پریسا باید بریم طبقه چندم؟ _ طبقه اول پله ها رو یکی یکی بالا رفتیم جلوی در قهوه ای تابلو اسم شرکت روش نصب شده بود وایسادیم _زنگ بزن نگاهی بهش انداختم _من زنگ بزنم؟ _آره چرا تعجب میکنی انگشتم رو روی زنگ گذاشتم بعد از چند دقیقه در باز شد خانمی که خستگی توی صورتش موج میزد بین چهار چوب در ظاهر شد و بی حوصله گفت _بفرمایید؟ پریسا روزنامه رو بالا آورد _سلام برای آگهی که زدید اومدیم جوابمون رو داد دستش رو دراز کرد روزنامه روگرفته بهش خیریه شد _ بیاید داخل در هم پشت سرتون ببنید پشت سرش داخل رفتیم و در رو بستیم به پریسا نزدیک تر شدم وگفتم _بنظرت این صاحب شرکته؟ _نه رئیس شرکت خانم نیست _از کجا میدونی؟ روزنامه رو بالا آورد به اسم شرکت اشاره کرد _پس خوبه این خانم اخمو نیست باصدای داد خانمی که با اعتراض گفت _شما چطوری اومدید داخل شرکت ساکت شدیم سر جامون خشکمون زد _باشما هستم خانمی که در رو برامون باز کرده بود باچند پرونده از اتاق بیرون اومد _ خانم شفقت چرا داد میزنید برای استخدام اومدن _شما در رو براشون باز کردید ؟ مگه اینجا خونه خاله س هرکی در بزنه در رو براش بازکنید _خونه خاله نیست خیلی رفت و آمد داخل شرکت براتون مهمه یه صندلی بزار کنار در بشین همون جا هرکی اومد اول سوال پیچش کن بعد راهش بده _خوبه والا فروغی همه دردسر و کارای سخت رو رو دوش من انداخته بقیه کارمند ها زبونتون دراز شده "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫