eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.8هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت53 گذر از طوفان✨ کفش هام رو پوشیدم و زیر انداز رو جمع کردم وگو
گذر از طوفان✨ بعد از سلام و احوال پرسی با بابای پریسا و برادرش مشغول نگاه کردن به بیرون شدم با ترانه گفتن پریسا مجبورم شدم سرم رو بچرخونم نگاهش کنم _جانم؟ _حواست کجاست بابا داره باهات حرف میزنه شرمنده لبم روبه دندون گرفتم _ببخشید متوجه نشد _خواهش میکنم دخترم حال حاجی چطوره؟ _خداروشکر خیلی بهتره _الحمدالله چندشب پیش که اومدیم خونه تون به حاجی هم گفتم هرکاری داشتید به خودم یامحمد بگید _ممنون ازلطفتون ماکه همیشه مزاحم خانواده شما میشیم _این چه حرفیه دخترم شماهم مثل پریسای برامون حاجی خیلی حق گردن ما داره پریسا وسط حرف زدنمون پرید _داداش کنار اون دکه بالای نگهدار بستنی برامون بخر نگاه چپ چپی بهش انداختم و از چشم محمد دور نموند کنارگوش پریسا گفتم _چه وقت بستنی خوردنه میخوای دیر برسیم بهانه دست ناز بدیم _نگران نباش دیر نمیشه میخوام از دکه روزنامه بخرم _فردا میخریم _انقد ضدحال نزن دیگه سریع میره میخره ماهم میریم دکه روزنامه بخریم _موقعیتم خوب نیست خودتم میدونی _همه چی بزودی زود درست میشه قول بهت میدم بهتر حرف نزنم وگرنه الان دوباره بحث رو سمت محمد و ازدواج میکشه ماشین رو روبروی دکه وبستنی فروشی که پریسا گفت نگهداشت پریسا در ماشین باز کرد پیاده شد _چرا پیاده نمیشی؟ آروم گفتم _من چرا بیام دیگه دوتایی برید دستم رو گرفت سمت خودش کشید به چشم ابرو به بیرون اشاره کرد پیاده شدم در ماشین روبستم "نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫