شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت816 گذر از طوفان✨ وارد آپارتمان شدیم در و بست کفش هام رو کنار
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت817
گذر از طوفان✨
دستم رو روی پیشونیم گذاشتم چرخیدم و روی لب تخت نشستم فروغی کنارم وایساد دستش رو دراز کرد
_دستتو بده به من بلند شو
_ممنون خودم میتونم
بی توجه به حرفم دستم رو گرفت نگران گفت
_چرا دستت انقد سرده باید ببرمت درمانگاه یا بیمارستان
بلند شدم
_نه نمیخوام برسم خونه مسکن میخورم خوب میشم
_داری می افتی باید بریم دکتر
کلافه دستم رو از توی دستش بیرون کشیدم و سمت در رفتم
_بجز خونه خودمون هیچ جا نمیام اصلا خودم میرم
از اتاق بیرون رفتم سمت سرویس رفتم داخل رفتم شیر آب رو باز کردم به آینه خیره شدم
تند تند چند مشت آب بصورتم زدم دوباره خودم رو نگاه کردم
چه روز بدی بود امروز کاش میشد چشم هام رو ببندم وقتی بازشون کنم یه روز دیگه ای شروع شده باشه
فروغی مضطرب چند ضربه ای به در زد
_نورا
در رو باز کردم و بیرون رفتم،با دیدنم سریع سمت آشپزخونه رفت
به طرف مبل ها رفتم کیفم رو برداشتم
باقدم های تند از آشپزخونه بیرون اومد شکلاتی که دستش بود رو باز کرد جلوی صورتم گرفت
_نمیخورم
نوچی کرد تا اینو نخوری نمیزارم از خونه بیرون بری
شکلات رو از دستش گرفتم همه شو توی دهنم گذاشتم
_خوب شد
_بریم اگر توی مسیر حالت بهتر نشه زنگ میزنم حاجی میریم بیمارستان
کفش هام رو پوشیدم و بی حوصله گفتم
_من هیچ جا نمیام مستقیم بریم خونه
نفس عمیقی کشید در رو باز کرد و گفت
_فعلا بریم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫