شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت818 گذر از طوفان✨ با توقف ماشین چشم هام رو باز کردم با ماشینی ک
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت819
گذر از طوفان✨
شعله بخاری رو زیادش کردم دراز کشیدم پتو رو روی سرم کشیدم و چشم هام رو بستم
صدای نورا گفتن عمه با تکون خوردن شونه م از خواب بیدارم کرد
با عمه که نگران بهم خیره شده بود روبرو شدم پتو رو تند از روم کنار زد دستش رو دراز کرد شعله بخاری رو کم کرد با نگرانی گفت
_ترانه عمه خوبی؟
عرق های روی پیشونیم رو با آستین لباسم پاک کردم سرم رو تکون دادم
_اتاق رو چرا مثل سونا کردی؟سردته؟پتورو کشیدی روی سرت خیس عرق شدی
_برگشتم خونه سرد بود الان دارم از گرما بخار میشم
_نمیشه پنجره روهم باز کنم گرمای اتاق بره بیرون ،سرما میخوری
نشستم موهای چسبیده به کنارهای صورتم رو کنار زدم
_میخوام برم دوش بگیرم الان پنجره رو باز میکنم بعد میرم
_پس تو برو حموم من خودم پنجره رو باز میکنم قبل از اینکه برگردی داخل اتاق میبندمش اومدی سردت نشه
_دستتون دردنکنه
سمت کمد رفتم لباس و حوله برداشتم
_حوله رو بزار برات گرمش کنم صدام کن میارمش
_نه عمه داخل حموم سرد نیست
در اتاق رو باز کردم و بیرون رفتم بابا با دیدنم تکیه ش رو از تخت برداشت
_خوبی باباجان سر دردت خوب شد؟
سعی کردم لبخند بزنم
_بله بابا جون
_میخوای بریم دکتر
سرم رو روبه بالا تکون دادم
نه بابا نگران نباشید دارو هامو خوردم بهتر شدم
مهربون نگاه کرد
_خداروشکر عزیزم
سمت حموم رفتم لباس وحوله م رو روی رخت آویز انداختم
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫