eitaa logo
شـــهــیــدانـــه🌱
10.8هزار دنبال‌کننده
9.5هزار عکس
2.1هزار ویدیو
35 فایل
کدشامدکانال 1-1-874270-64-0-1 رمان به قلم هانیه‌محمدے #مــهربانــو کپی حرام است و نویسنده راضی نیستن ❣حــامـےمــن❣مسیراشتباه❣گذر از طوفان https://eitaa.com/anjoman_romam_eta/4 زیرمجموعه https://eitaa.com/joinchat/886768578Caaa1711609 تبلیغات @Karbala15
مشاهده در ایتا
دانلود
شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت825 گذر از طوفان✨ به محض رسیدن کنار ایستگاه ماشین فروغی جلوم تو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ گذر از طوفان✨ وارد کافی شاپی که برای جلسه فروغی و همکارهاش انتخاب شده بود شدیم دستش رو روی کمرم گذاشت سمت میزی که کنار پنجره بزرگی که منظره زیبای پر از برف داخل حیاط رو نمایش میداد رفتیم یکی از صندلی هارو کشید اشاره کرد بشینم خودشم رو به روم نشست _چی میخوری سفارش بدم؟ _پس همکارهات کجاهستن؟ _اون یک ساعت دیگه میرسن دوست داشتم قبل از جلسه باهم حرف بزنیم باز میخواد مقدمه چینی کنه بحث خواستگاری رو شروع کنه به صندلی تکیه دادم و گفتم _اگر همون حرفهای قبلی که جوابش رو میدونید پس تکرار نشه بهتره قول دادم هرچی میگی گوش بدم ولی در مورد اون موضوع حرفی زده نشه تا وقتی که بابا خوب بشه بگم برای خطبه طلاق بریم محضر لبخندی زد و خونسرد گفت _اخم بهت نمیاد ها از حرفش خنده م گرفت به حیاط خیره شدم _آها بخند سمت پنجره چرخید _بعد از جلسه بریم برف بازی با تعجب گفتم _اینجا؟ خندید سرش رو روبه بالا تکون داد _اطراف لواسان و شمشک و دربند آخرین باری که لواسان رفتم با دایی و آقاجون اینا بود ولی شمشک رو نرفتم آب دهنم رو پایین فرستادم و گفتم _این مکان ها باخانواده میری یه طوری نگاهت میکنن انگار باید نمیرفتی ،حالا بدون خانواده بریم چه شود کنترل شده خندید _جای شلوغ نمیریم فعلا بگو چی سفارش بدم شونه م رو بالا انداختم _نمیدونم به پیشخدمت اشاره کرد با یه کاغذ و خودکار کنار میز وایساد _بفرمایید در خدمتم _دوتا کیک شکلاتی با چایی _چشم امر دیگه ای ندارید لبخندی زد _فعلا نه تا همکارامون برسن بعد از رفتن پیشخدمت گفتم _دوتا کیک چه خبره اسراف میشه دوباره خنده ش گرفت _کیک هاش فنجونیه وخیلی خوشمزه س همه شو میخوری _آخه تازه صبحانه خوردم ابروهاش رو بالا انداخت _تنهایی صبحانه خوردی؟ متعجب گفتم _مگه نخوردی؟ _نه میخواستم باهم بخوریم _عه من که نمیدونستم صدای خنده ش بلند شد _‌شوخی کردم مامان که اجازه نمیده صبحانه نخورده بیرون بیام حالا نوبت منه اذیتش کنن با لحن شوخی گفتم _انقد مامانی هستید! لبخند عمیقی روی لبش نشست طوری که کم نیاورده باشه گفت _نمیدونم باید خودت بیایی ببینی هرچی بگم یه جوابی میده که از حرفم پیشمون بشم نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ" ✨براساس واقعیت✨ ▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪ https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649 . . 🌸💫 🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫 🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫