شـــهــیــدانـــه🌱
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ ✨🌸🌸✨ #پارت891 گذر از طوفان✨ با ضربه آرومی که به در اتاق خورد زانو هام رو
✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
✨🌸🌸✨
#پارت892
گذر از طوفان✨
لیوان آبی که برام آورده بود رو به لبهام نزدیک کرد کمی آب خوردم لبم رو از روی لیوان برداشتم
لیوان رو روی میز عسلی گذاشت یه برگ دستمال کاغذی رو از داخل جعبه برداشت کنارم نشست دستمال رو آروم روی صورتم کشید
با غم توی صداش ولی مهربون پرسید
_اسمت نوراس؟
سرم رو تکون دادم
_نمیخوای باهام حرف بزنی؟اگر اذیتت میشی که حرف نزنم
انقد حالم بده که حوصله خودمم ندارم ولی اگر حرف نزنم شاید راجبم بد فکر کنه
آب دهنم رو قورت دادم و با بغض گفتم
_حرف بزنید
نفس عمیقی کشید
_چند وقته همدیگه رو میخواید؟
چرا به مادرش نگفته قضیه چی بوده ای خدا الان محکوم شدم به خواستن و دوست داشتن فروغی
با قرار گرفتن دستش روی دستم به خودم اومدم
_دارم اذیتت میکنم؟دراز بکش زنگ بزنم حاجی بیاد ببریمت دکتر حالت خوب نیست
الان وقت حرف زدن نیست باید بگم چه اتفاقی افتاده اینطوری برای هیچ کدومم خوب نیست
انگشت هام رو روی چشم هام کشیدم با صدای گرفته ای گفتم
_هیچ علاقه و خواستنی بینمون نبوده
نگاهش متعجب شد و ناباورانه گفت
_یعنی چی ؟پس چرا عقدکردید؟؟
وای خدایا چرا بهش نگفتن از اول چه اتفاقی افتاده توانایی که اینکه بخوام همه چی رو تعریف کنم رو ندارم
_من و آقای فروغی بخاطر شرایط زندگی من مجبور شدیم عقد کنیم آقا طیب از همه چی باخبره
از اینکه پسرش روبا فامیلی صدا کردم بیشتر از قبل جا خورد
_یه سوال بپرسم بدون اینکه بترسی جوابم رومیدی؟
_بله
_طاها بزور بهت نزدیک شده ؟
دوباره چشم اشکم بجوش اومد سرم رو به دو طرف تکون دادم
_نه
_یعنی هردوتاتتون بچه میخواستید؟
من اگر میدونستم قرار پای یه بچه بیاد وسط هیچ وقت بهش اجازه نمیدادم بهم نزدیک بشه
با لحن پر از خواهشی گفت
_نورا جان منو از این سر درگمی در بیار دارم دیونه میشم نمیفهمم طاها چرا همچین کاری کرده
نـــــویـــسنـــده: هـــ. مــ"
✨براساس واقعیت✨
▪کُپی حَرام اَست▪ و پیگرد الهی و قانونی دارد▪
https://eitaa.com/karbala_ya_hosein/30649
.
.
🌸💫
🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫
🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫🌸💫