کاروان اربعین حسینـے بُرَیر
🖋#روایت_اربعین ◀️اولین دلنوشتهی زائر سرزمین عشق، #کربلا، در سفر اربعین را باهم بخوانیم:
❇️این قسمت: #خادمی_زائران_حضرت_عشق❤️
در این سفر امام حسین(ع) بهم لیاقت داد تا خادم خادم زائرانش باشم. مسئولیت گروه رو بر عهده داشتم.
میخوام از اولین شبی که پیادهروی کردیم و قرار بود اولین اسکان رو برای استراحت شبانه در مسیر داشته باشیم بگم. جلوتر از گروه حرکت کردم و موکبی رو دیدم که از هر نظر مناسب بود. بعد به بچهها اشاره کردم که داخل موکب برن و استراحت کنن.
ساعت حدودا ده و نیم شب بود. بچهها همه خسته بودن و از گرما عرق میریختن. کمی که جاگیر شدن و نشستن و خستگی درکردن بهشون گفتم:«ساعت دو نیم بامداد بیداریه و بخوابین تا خستگی راه از تنتون دربره.»
چند دقیقه بعد نگاهم به بچهها افتاد و دیدم که تک تکشون به خاطر خستگی راه از هوش رفتن. آخ که نمیدونی چه لذتی داشت نگاه کردن به این چهرههای عاشقِ خستهِ عرق کرده!
برای چند دقیقه همچنان نگاهشون کردم و لذت بردم از این که در بینشون بودم. چون خیلی خسته بودم خودم هم در همین حین خوابم برد. ساعت دو و نیم بامداد دوستم صدام زد:«بلند شو. ساعت دو و نیمه!»
از خواب بیدار شدم و نگاهی به بچهها انداختم. دیدم خوابِ خواب هستن. با نگاهی بغضآلود رو به دوستم کردم و گفتم:«الهی بمیرم من! انقدر قیافههاشون خستهست که دلم نمیاد بیدارشون کنم. چی کار کنم؟😭»
اون حسی رو که موقع نگاه کردن بهشون و دیدن خستگی و عشق توی صورتشون دیدم، در حالی که اونا خواب بودن، با هیچ چیز عوض نمیکنم؛ با هیچ چیز!
آرومتر از همیشه شروع کردم و یکی یکی صداشون کردم تا بیدار بشن و راه بیفتیم.
آخ که نمیدونم اون حس قشنگ و شیرین خستگیهامون رو چطور توضیح بدم تا حق مطلب ادا بشه. خستگی برای وصال به زیباترین معشوق! چی قشنگتر از این؟!😭🤍
#امام_حسین_جان❤️
#مدرسه_روایت
🔰 کاروان اربعین حسینـے
https://eitaa.com/karbalacfuesf