eitaa logo
✧َِمَِنَِتَِـَِـَِـَِـَِـَِظَِرَِاَِنَِ مَِنَِـَِتَِـَِـَِقَِمَِ ـَِ٨َِـَِﮩَِ
150 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
-بسم رب الشھدا♥️! -سلامـ بہ ؏ـاشقاݩ شہادٺ🙃 -خیلے خوش اومدید بہ ڪانال ما!
مشاهده در ایتا
دانلود
حجاب بلند شدم و گفتم؟؟؟؟ آرش این چه کاری بود کردی خیلی کارت بد بود ارش بدون اینکه حرفی بزنه روبه من کردو گفت: بریم راحیل گفتم :برو ارش هیسسسسس فقط برو ارش راهشو کج کرد و رفت فاطمه همین طور اروم نشسته بود بدون اینکه حرفی به ارش بزنه گفتم : فاطمه عذر خواهی میکنم ببخشید من نمی دونم این چِش بود از جزوه هام چاپ میگیرم برات میارم فاطمه :نمی خواد عزیزم از بقیه میگیرم گفتم :نه گلم خودم برات میگیرم فاطمه بلند شد منم بلند شدم از هم خدا حافظی کردیم و اون رفت من هم جزوه های ریز ریز شده رو توی سطل زباله ریختم و رفتم پیش دوستام ارش و بخاطر کار زشتش خیلی دعوا کردم ارش گفت: دلم خنک شد خوب کارش کردم گفتم: کینه تو اخر خالی کردی کینه شُتری بچه ها من نمی تونم با هاتون بیام لطفا خودتون برید نازی ::اخه چرا راحیل جون بدون تو خوش نمی گذره گفتم : عزیزم من می خوام با فاطمه اینا برم ارش : اره دیگه بایدم بره از وقتی با اون دختره گشته مارو ادم حساب نمی کنه راحیل : ارش زود قضاوت نکن من فقط به خاطر این می خوام با اونا برم که ببینم رفتار و کردار یه دختر مذهبی چطوریه فقط همین از دستم ناراحت نشین خداحافظ از محوطه بیرون اومدم یه دربست گرفتم رفتم جزوه ها مو برا فاطمه چاپ کردم رفتم خونه لباس ها مو عوض کردم به طرف اشپز خونه رفتم مامان مثل همیشه خونه نبود مامان من دندون پزشک هست و بیشتر وقت تو مطب کار میکنه پدرم هم برای یه سفر جهادی به کانادا رفتن تا ۲ ماه اینده نمی تونن بیان شغل پدرم فیزیوتراپی هست و من هم به خاطر شغل مامان بابا و همچنین این رشته رو خیلی دوست دارم پزشکی می خونم امسال سال اخر کنکورم هست سریع برا خودم یه لازانیا درست کردم و خوردم به طرف اتاقم رفتم کتاب زیست مو برداشتم تا یه فصل تست زدم نمیدونم کی خوابم برد با صدای پیامک گوشی بیدار شدم فاطمه بود نوشته سلام راحیل جون فزدا ساعت ۷ دم در دانشگاه منتظرت هستیم این پیا مو که خوندم خیلی خوشحال شدم به طرف سالن رفتم مامان روی مبل نشسته بود سلام مامان سلام عزیزم مامان می تونم با دوستام یه اردوی ۲ هفته ای برم مامان :: مامان جان امسال سال اخر کنکورت هستااااا گفتم : مامان اطرف خود دانشگاه هستش مامان : اها باشه عزیزم برو فقط مواظب خودت باش رفتم پیششش:چشم مامان جون یه بوس از لپ خوشگلش گرفتم چقد تو ماهی مامان مامان : برو خودتو لوس نکن دختر رفتم توی اتاقم یه ساک کوچیک به اندازه لباسام برداشتم لباسا مو توش گذاشتم و همچنین وسایل لازم چند تا از کتاب ها مو برداشتم از شوق سفر تا صبح خوابم نبر تا صبح فکر میکردم با آلارم گوشیم بیدار شدم
حجاب با صدای الارم گوشیم بیدار شدم یه دوش نیم ساعته گرفتم و لباسامو پوشیدم یه مغنعه سرمه ای یه مانتو جیگری استین پف دار یه شلوار مشکی با کفش مشکی اسپورت رفتم جلوی اینه یکم ارایش ساده موهامو بافتم انداختم پشتم یه بوس برا خودم فرستادم از پله ها اومدم پایین رفتم طرف اشپز خونه که با چهره مامان شوکه شدم راحیل : سلام مامان چرا نرفتین مامان : سلام عزیزم موندم تا باهات خدا حافظی کنم خیلی دلم برات تنگ میشه راحیل: منم دلم براتون تنگ میشه مامان خوشگلم خیلی دوستون دارم اُو اُو داشت یادم میرفت من باید برم خیلی دیرم شده مامان : مامان جان وایستا یه لقمه برات بگیرم ضعف نکنی تو راه چشم کفش ها مو پوشیدم لقمه رو از دست مامان گرفتم یه بوس اب دار از لپش گرفتم مامان : مواظب خودت باش عزیزم خداحافظ راحیل: چشم مامان چشم ساک مو برداشتم به طرف در حرکت کردم یه دربست گرفتم تا جای دانشگاه رسوندم پول شو حساب کردم به طرف در حرکت کردم همه ی بچه ها بودن چشم گردوندم تا فاطمه اینارو پیدا کنم اها اونجان زیر سایه درخت راحیل:سلام فاطمه فاطمه: سلام راحیلم خوبی راحیل : خوبم تو خوبی فاطمه : خدارو شکر منم خوبم فاطمه : بچه ها ایشون راحیل جان دوستم البته هم سفرمون راحیل : خوشبختم با هاشون دست دادم و احوال پرسی کردم یکی شون زینب بود یکی دیگشون ریحانه دختر های خوبی بون هر سه تایی شون چادر داشتم فقط من نداشتم خیلی خجالت کشیدم اخه همه ی چشم ها روی من بود راحیل : فاطمه جان بریم فاطمه:میشه با اوتوبوس دوم بریم من ساک مو خونه جا گذاشتم زنگ زدم گفتم داداشم برام بیاره راحیل : باشه مشکلی نیست ادامه دارد........................
🌴🥀🕊🌹🕊🥀🌴 نخبه علمی بود به قدری باهوش بود که در۱۳سالگی به راحتی انگلیسی حرف می‌زد در جبهه آموزش زبان میداد والفجر۸ شیمیایی شد و در۱۷سالگی به رسید معلم کوچک جبهه‌ها @karbalayyyman
من به این نتیجه رسیده ام که شهادتـــــ دستـــــ خودمان استـــــ انتخابـــــ شهادتـــــ را خداوند به عهده خودمان گذاشته استـــــ این ما هستیم ڪه میتوانیم شرایط آن را فراهم ڪنیم ما هستیم ڪه تعیین ڪننده ‌این مسئله هستیم. 🌺شهید_حسن_باقرے @karbalayyyman
<📒📎🗞> هر‌وقت‌‌صدای‌قدرتمند‌یِ‌جمهوری‌اسلامی‌، بلندتر‌بوده،‌تلاش‌دشمن‌برای‌پنجه‌زدن، به‌جمهوری‌اسلامی‌بیشتر‌بوده✋🏼💛!" 🌿 @karbalayyyman
پاسداران آگاهانه انتخاب میکنند شجاعانه میجنگند غریبانه زندگی میکنند مظلومانه شهید میشوند و بی شرمانه مورد توهین قرار میگیرند @karbalayyyman
من یک دهه هشتادی‌ام! دهه هشتادیم ولی دنبال برداشتن روسریم نیستم دهه هشتادیم ولی دنبال نیمه شب بیرون رفتن نیستم دهه هشتادیم ولی دنبال آزادیِ معطوف به ولنگاری نیستم دهه هشتادیم ولی کیپایپر نیستم دهه هشتادیم ولی عشق اهنگای کره‌ای نیستم دهه هشتادیم ولی کل فکر و ذکرم مهاجرت نیست دهه هشتادیم ولی غربگرا نیستم دهه هشتادیم ولی احمق نیستم من یک دهه هشتادی‌ام! دهه هشتادی‌ای که نماز خوندن رو عیب نمیبینم دهه هشتادی‌ای که از اعتقاداتم خجالت نمیکشم دهه هشتادی‌ای که واسه همرنگ جماعت شدن هر غلطی نمیکنم و هر چرتی رو تکرار نمیکنم دهه هشتادی‌ای که تا پای جوووون هوادار رهبر و انقلابم هستم! -خواستم اشاره کنم جزء رو به پای کل ننویسید...دهه هشتادی داریم تا دهه هشتادی..! @karbalayyyman
شہادټ‌باݪ‌نمیخواد؛حاݪ‌میخواد آدمش‌هستے‌مشتی؟🥀 |‌+خالــص‌شویم،تا‌خــلاص‌شویم‌!|✨💛 @karbalayyyman
••🌱 مادلمون‌رو گره‌می‌زنیم بھ همه‌چیز...!! بھ این...بھ اون...!! وقتےاین و اون‌میلرزه ؛ دلِ ماهم‌میلرزه...! دلمون‌رو گره‌بزنیم‌بھ خدا...♥️؛ ڪھ‌اگه همه‌عالم‌لرزید، دلِ‌ما نلرزه...!! مثلِ دلِ"امام‌حسین«؏»"...؛ ڪھ‌تویِ عاشورا نلرزید...! :) @karbalayyyman