eitaa logo
✧َِمَِنَِتَِـَِـَِـَِـَِـَِظَِرَِاَِنَِ مَِنَِـَِتَِـَِـَِقَِمَِ ـَِ٨َِـَِﮩَِ
150 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
-بسم رب الشھدا♥️! -سلامـ بہ ؏ـاشقاݩ شہادٺ🙃 -خیلے خوش اومدید بہ ڪانال ما!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸 🌹 رمان‌ واقعی و مفهومی‌ ⭐️🌱 ... مى زنند و به این خون را و مى کنند. چون هنگامه عزیزانت فرا مى رسد، با دستهاى خود، را مى ستاند و را به بر مى گیرد و را از فرو مى فرستد، با از جنس یاقوت و زمرد، مملو از ، انباشته از پارچه هاى جنانى و آکنده از عطرهاى رضوانى. ، بدنها را به ، مى دهند و و را با پارچه ها و عطرهاى بهشتى به انجام مى رسانند و بر آنان نماز مى گذارند. آنگاه خداوند متعال ، را بر مى انگیزد که از دید کفار، ناشناسند و نه در گفتار و نه درنیت و اندیشه و رفتار به این خون ، آلوده نیستند. این قوم به مى پردازند و بر فراز قبر سید الشهدا مى افرازند که نشانه اى براى است و وسیله اى براى مومنان. و هر روز و شب از آسمان فرود مى آید و آن شریف را در بر مى گیرد، بر آن مى گذارد، خداوند را مى کنند و براى آن بقعه ، مى طلبند. را که به خاطر و به خاطر ، به زیارت ، مشرف شده اند، و نام را و را و را و از بر پیشانى آنها نشانه اى مى گذارند که : '' این قبر و فرزند . و این در سیماى آنان تابان است. و زیباترین و نشان ، آنچنانکه بدان شناخته مى شوند و دیگران این روشنى مى گردند.'' جبرئیل گفت : (یا رسول االله ! در آن زمان در میان و ایستاده اى و ماست و آنقدر اطرافمان را گرفته اند که در حد و حساب نمى گنجد و هر که در آنجا به این نور، منور است ، خداوند از عذاب و آن روز در امانش مى دارد. این و اوست براى کسى که ✨خالصا لوجه الله✨ قبر تو را، یا على تو را، یا حسن و حسین تو را زیارت کند.... از این پس ، خواهند آمد و خداوند که تلاش مى کنند این و نشانه را اما راه بر آنان و مى گرداند.) پیامبر فرمود: _✨دریافت این خبرها بود که مرا غمگین و گریان کرد. این فقط نیست... که از شنیدن این ، جان مى گیرد و اى در کالبد مجروح وخسته اش دمیده مى شود.... تداعى و نقل این حدیث ،.... حال تو را نیز دگرگون مى کند و خارق العاده در تار و پود وجودت مى ریزد. آنچنانکه بتوانى تا را در زیر بار شکننده و طى کند و خم به ابرونیاورى. 🏴پرتو چهاردهم🏴 آیا این همان اى است که تو در آن ، مى گفتى؟! آیا این همان کوفه اى است که کوچه هایش ، تو را مریدانه به چشم مى کشید؟ یا این همان کوفه اى است که زنانش ، زینب را برترین بانوى عالم مى شمردند و مردانش بر صلابت عقیله بنى هاشم سجود مى بردند؟ نه ، باور نمى توان کرد... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌شجاعی @karbalayyyman
🌸 🌸 🌹 رمان‌ واقعی و مفهومی‌ ⭐️🌱 نه، باور نمى توان کرد.... اینهمه و و براى چیست؟ این صداى و و از چه روست؟ این و درکوچه و خیابان چه مى کنند؟ این مردم به کدام و اینچنین دست مى افشانند و پاى مى کوبند؟ در این چند صباح،.... چه اتفاقى در عالم افتاده است ؟ چه بلایى ، چه حادثه اى ، چه زلزله اى ، و را اینچین کرده است؟ چرا به این کاروان است ؟ به دختران و زنان ؟ این چشمهاى از این کاروان چه مى خواهند؟ فریاد مى زنى : _✨اى اهل کوفه ! از خدا و رسولش شرم نمى کنید که چشم به دوخته اید؟ از خیل که به نظاره ایستاده اید، زنى پا پیش مى گذارد و مى پرسد: _شما اسیران ، از کدام فرقه اید؟ پس این جشن و پایکوبى و هیاهو براى ورود این کاروان کوچک اسراست ؟! عجب ! و این مردم نمى دانند که در فتح کدام جبهه، در و براى کدام دشمن ، پایکوبى مى کنند؟ نگاهى به اوضاع شهر مى اندازى... و نگاهى به کاروان خسته اسرا.... و پاسخ مى دهى : _✨ما اسیران ، از خاندان محمد مصطفائیم! زن ، گاهى پیشتر مى آید و با و مى پرسد: _و شما بانو؟! و مى شنود: _✨من زینبم! دختر پیامبر و على. و زن مى کشد: _خاك بر چشم من! و با شتاب به مى دود و هر چه و و و دارد، پیش مى آورد و در میان مى گوید: _بانوى من ! اینها را میان بانوان ودختران کاروان قسمت کنید. تو لحظه اى به او و آنچه آورده است ، نگاه مى کنى.... زن، التماس مى کند: _این است. تو را به خدا بپذیرید. لباسها را از دست زن مى گیرى و او را دعا مى کنى. پارچه ها و لباسها، دست به دست میان زنان و دختران مى گردد.... و هر کس به قدر ، تکه اى از آن بر مى دارد. که را به هنگام این مراوده دیده است، او را دشنام مى دهد و مى دهد و دنبال مى کند... زن مى گریزد... ادامه‌ دارد... 📚 نویسنده : سیدمهدی‌شجاعی @karbalayyyman
قسمت های چهل ونهم وپنجاهم رمان آفتاب درحجاب تقدیم نگاهتون👆👆👆👆☘☘☘
🙁🤣 خنده‌تاخاڪریز😉 در‌منطقه‌المهدی‌ درهمان‌روزهای‌اول‌جنگ پنج‌جوان به گروه ما ملحق شدند. آنهاازیک‌روستاباهم‌به‌جبهه‌آماده بودند. چند روزی گذشت. دیدم اینها اهل‌نمازنیستند! تااینکه‌یک‌روزباآنهاصحبت‌کردم. بندگان‌خداآدم‌های‌خیلی‌ساده‌ای‌بودند. آنهانه‌سوادداشتندنه‌نمازبلدبودند. فقط‌به‌خاطرعلاقه‌به‌امام‌آماده‌بودندجبهه. ازطرفی‌خودشان‌هم‌دوست‌داشتند که‌نماز را یادبگیرند. من‌هم بعداز یاد دادن‌وضو یکی‌از بچه‌ها راصدا زدم گفتم:این‌آقاپیش‌نمازشما،هرکاری‌کرد شماهم انجام بدید. من‌هم‌کنارشمامی‌ایستم‌وبلندبلندذکرهای نماز را تکرارمی‌کنم‌تا یاد بگیرید. ابراهیم به اینجا که رسید دیگر نمی توانست‌جلوی‌خنده‌اش‌را بگیرد. چند دقیقه‌بعدادامه‌داد: دررکعت‌اول‌وسط‌خواندن‌حمد،امام جماعت‌شروع‌کرد‌سرش‌راخاراندن یک‌دفعه‌دیدم آن‌پنج‌نفر شروع‌کردند به،خاراندن‌سر!! خیلی‌خنده‌ام‌گرفته‌بود اماخودم‌راکنترل‌می‌کردم. امادرسجده‌وقتی‌امام‌جماعت‌بلندشد مُهربه‌پیشانیش‌چسبیده‌بود وافتاد. پیش‌نماز ‌به‌سمت‌چپ‌خم‌شد که‌مهرش‌رابردارد. یک‌دفعه‌دیدم‌همه‌آنهابه‌سمت‌چپ‌خم شدند ودستشان‌رادرازکردند. اینجابودکه‌دیگرنتوانستم‌تحمل‌کنم ‌وزدم پ‌زیرخنده!😂 "خاطره‌ای‌از زبان‌شهیدابراهیم" خنده حلال
میگفت: تاباڪفش‌های‌ڪسےࢪاه‌نࢪفتے ࢪاه‌ࢪفتنش‌ࢪو‌"قضاوت"نڪن… شاید‌تو‌هم‌اگہ‌جاش‌بودے اون‌اشتباه‌ࢪوانجام‌میدادے... با‌تڪبࢪگفتم:محال‌ممڪـن‌است گفت:هیس‌،اینگونہ‌نگو‌جان‌دلم! دنیا‌میچࢪخد… وࢪ‌وز؎،جایے،لحظه‌ا؎ ࢪوبه‌ࢪو؎تو‌مے‌ایستد و‌تو‌ࢪا‌دࢪهمان‌شࢪایط‌مےاندازد… ♥️اَللَّھُـمَ‌؏َـجِّـلْ‌لِوَلیِڪْ‌ألْـفَـرَج♥️ @karbalayyyman
گاهی میری یه جا مهمونی، دیدی غذا کم میاد! صاحبخونه بین اون همه جمعیت؛ میاد بهت میگه: اگه میشه تو غذا کم تر بخور، بذار به دیگران برسه... . آخه تو واسه مایی... ولی اونا غریبه ان... . وقتی واسه امام زمان باشی! آقا میگه میشه کمتر بخوری! میشه بیشتر سختی بکشی! بذار دیگران استفاده کنن... آخه تو واسه مایی... !!! . 👈بچه ها کاری کنید؛ امامـ زمان برنامه هاشو روی ما پیاده کنه... . 📚