eitaa logo
✧َِمَِنَِتَِـَِـَِـَِـَِـَِظَِرَِاَِنَِ مَِنَِـَِتَِـَِـَِقَِمَِ ـَِ٨َِـَِﮩَِ
150 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
-بسم رب الشھدا♥️! -سلامـ بہ ؏ـاشقاݩ شہادٺ🙃 -خیلے خوش اومدید بہ ڪانال ما!
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت در راه بودیم٬ هوا کم کم روبه سرما میرفت٬گونه هایم گل انداخته و باعث خنده بانمک گاه و بی گاه علی شده بود. نزدیک خانه میشویم ٬خانه ای که من در آن گرمی داشتن خانواده را چشیدم ٬خانه ای پرمحبت و خلوص فراوان و جبران تمام کمبود محبت های پدر و مادرم بود. ماشین را در پارکینگ پارک میکنیم و به سمت آسانسور میرویم٬زمانی که علی دکمه آسانسور را فشار میدهد و آسانسور بالا میرود ته دلم خالی میشود و احساس ضعف در تمام وجودم میپیچد آنقدر واضح که علی میگوید: -چیشد خانوم؟ -ه... هیچ..هیچی .اوف یکم معدم .. و در آسانسور باز میشود و فرصت ادامه صحبت را از من میگیرد٬مامان ملیحه با لبخندی همراه اشک دستانش را برای به آغوش کشیدنم باز میکند و من بی پروا به آغوشش پناه میبرم و غرق لذت میشوم. -آخیش مادر.. کجا بودی آخه عزیزکم٬کجا بودی عروس گلم کجا.. و بغض امانمان نمیدهد و اشک از چشمانمان سرازیر میشود ٬دوست دارم ساعت ها در این آغوش امن بمانم و تنفس کنم. به سختی از مادر جدا میشوم و زینب مانند خواهرهای گم شده که تازه همدیگر را دیدند تمام صورتم را غرق بوسه میکند و هردو آنقدر هم دیگر را فشار میدهیم تا روحمان یکی شود٬پدر را از آن سمت شانه زینب دیدم که اشک در چشمان گود افتاده‌اش جمع شده و مظلومانه مرا نگاه میکند٬به سمتش میروم و میخواهم دستش را ببوسم که نمیگذارد و سرم را از روی چادرم میبوسد٬تازه یادم افتاده که چادر بر سر دارم و این شوق زیبا ٬برای دیدنم با چادر برای اولین بار است.علی را نگاه میکنم احساسم این است که حسودی میکند چون خیلی این پا و آن پا میکند ٬از فکر خود خنده ام میگیرد.وارد خانه میشوم بوی قرمه سبزی را استشمام میکنم و لبخندی روی لبانم نقش میبندد.به سمت مبل ها هدایت میشوم و آرام میگیرم علی کنار پدرش مینشیند و میدانم برای احترام است٬زینب و مامان ملیحه دوطرف من مینشینند و دستانم را نوازش میکنند .. -فاطمه جان چرا آنقدر لاغر شدی مادر رنگ به رو نداری دخترم ‌.. -وای مامان جون الهی قربونتون برم خیلیم خوبم ٬شما خوب باشید فقط برای من کافیه. -الهی بگردم که انقدر مهربونی دخترکم -خدانکنه مادر جون. اینبار باباحسین مرامخاطبش قرار داد: -دخترم ٬چقدر چادر بهت میاد ماشاءالله هزار الله واکبر چقدر خانوم تر شدی. -ممنون باباجان٬نظر لطفتونه. -فاطمه خانوم پاشو پاشو ببینم٬نشسته اینجا هی قربون صدقش برن ٬ای دختر لوس پاشو بینم.