eitaa logo
کانال(کلیپ.خنده.انگیزشی)
140 دنبال‌کننده
3.9هزار عکس
1.3هزار ویدیو
18 فایل
.....کانال همه جوره
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺🍃رمـــان .. 🌺🍃 قسمت صبحانه را آماده کرده‌ام، باید قوی باشی و سرحال.... صدای شیرآب از دستشویی می آید ، بیدار شده‌ای.لبخندی به صورتم می‌آورم، لبخندی با زور و فشار، آنقدر که عضلات صورتم خودداری میکنند از به لب آوردنش،احساس میکنم الان است که صورتم از هم بپاشد، سخت است میفهمی؟نبودنت سخت است، من آنقدر قوی نیستم که بگویم برو و پشت سرت آب هم بریزم نه! من نمیتوانم در چشمهایت نگاه کنم و اشک نریزم نه! من آنطور نیستم، مگر معجزه‌ای شود تا بتوانم آنقدر محکم و قوی باشم، من کنار تو آرزوها داشتم، رویاهایی که کوچکترین حقم از این دنیای بزرگ است، مگر حق من چه قدر سنگین بود که دنیا این چنین از زیر بارش شانه خالی کرد؟ با احساس سنگینی روی شانه‌ام از فکر بیرون می‌آیم، چقدر خوشحالی فرهاد من... شیرینت دارد آب میشود تو ... - سلام، صبحت بخیر! -سلام خانوم خوشگل بنده، حال شما؟ روبه راهی الحمدالله؟ از خوشحالیت حرصم میگیرد، میخواستم بلند داد بزنم نه! به اندازه تو خوب نیستم! – خوبم.. ظرف عسل را کنار دستت میگذارم، نان را هم جلو میکشم و به سمتت میگیرم، دست میبری و اولین لقمه را میگیری اما به سمت من! حال و حوصله خوردن ندارم، از این حال بدم از خود متنفر میشوم، با دست لقمه را پس میزنم و آنور را نگاه میکنم تا بغضم جاری نشود، سرت را پایین میندازی، به خداوندی خدا نمیخواهم ناراحتت کنم، من عاشق‌تر بودم که حالا باید اینطور عذاب بکشم، همیشه میگفتند عقل نباشد جان در عذاب است، من هم تنها با قلبم، نه! تک تک سلولهای وجودم دوستت دارم! نه ! عاشقت هستم، این را گفته بودم؟ بخاطر تو برمیگردم و لقمه را که دردستت مانده است میگیرم و میخورم، شروع میکنم به خوردن، امروز عضلاتم یاری نمیکنند، فقط منتظر باریدن از چشمانم هستند،با فشار لقمه را پایین میبرم، انگار گلویم زخم شد، تو هم شروع میکنی به خوردن، کمی بهتر شده‌ای، برایت چای میریزم، تک تک حرکاتت را زیر نظر دارم، فکری به ذهنم میرسد، گوشی‌ام را از روی اُپن میاورم، سریع دوربینش را حاضر میکنم و روبه روی تو میگیرم، با تعجب سرت را بلند میکنی و میپری: - فاطمه این چیه؟ - گوشیه آقا گوشی خنده بر لبانت نقش میبندد : - نه!!! جان من؟ فکر کردم آدم فضاییه! هردو میخندیم، میگویی: _چرا خب داری چیکار میکنی؟ -دارم فیلم میگیرم ازت، حرف بزن، نه صبحانه بخور، اوم نه چیزه، بخند، یا، یا ..... بعد از کمی مکث میگویم، - عاشقتم علی... دوربین را همانطور نگه داشته‌ام، نگاهم میکنی، هم شور را می‌بینم هم غم را، هم آب را هم آتش را،صندلیت را عقب میکشی و به هال میروی، فیلم را ذخیره میکنم،سرم را روی میز میگذارم و نفس میکشم، بلند میشوم و به هال می‌آیم، روی زمین روبه قبله نشسته‌ای و سجده کرده‌ای، شانه‌هایت شدید میلرزد، کنارت مینشینم،دستانت که روی زمین است را میگیرم، سردِ سرد است.شانه ات را با فشار بالا می آورم،چشمانت سرخِ سرخ است، رنگت شبیه گچ شده، مگر چه گفتم؟ دستم را به صورتت میکِشم، همانطور خیره نگاهم میکنی، میترسم، چند بار به صورتت میزنم،دادمیزنم: - علیییییی، تروخدا خوبی؟؟؟ دستانم را میگیری و روی گوش‌هایت میگذاری، با چشمانی گرد نگاهت میکنم منتظرم تا حرفی بزنی که میگویی: _چرا الان فاطمه؟ اینهمه وقت نگفتی! حالا چرا؟ چرا دلمو میلزونی فرمانده؟ بخدا این دل من طاقت نداره... حالت خیلی بد است،دستانم را دور شانه‌ات حلقه میکنم و در آغوشت میگیرم، هردو زیر گریه میزنیم،کمی که آرام شدی خودت را دور میکنی و سریع می‌ایستی! به اتاق می‌روی و بدون حرف لباس رزمت را که برایت اتو کرده‌ام را از داخل کمد در می‌آوری، میدانم، میخواهی نَفسَت را کنترل کنی، ببخشید که اذیتت کردم مرد من، به دیوار تکیه میدهم در حالتی که پشتم به توست میگویم: _این بار یا بمان و نرو،یا برو و...، تا کی همیشه سست خداحافظی کنیم، من خسته‌ام از این همه تکرار ِ یک مسیر اینک بمان درست خداحافظی کنیم، می‌خواستم جواب سلام از تو بشنوم، حالا که میل ِتوست ؛ خداحافظی کنیم