#عشق حجاب
#پارت_3
گفت ؟؟؟؟
آ های دختر کوچلو یه ذره روسری تو ببر عقب ببینی ما رو
دختر چادری بدون اینکه بر گردد سمت میز رفت و نشست
آرش خیلی کفری شده بود کارد میزدی خونش در نمی یومد
متین دستش رو گرفت گفت
اروم باش پسر بیا بریم بشینیم راه افتادن ما هم پشت سرشون راه افتادیم روی صندلی نشستیم
گارسون به طرف میز مان امدو گفت چی
میل دارین؟؟
اتی :نسکافه
نازی:قهوه
متین و ارش هم نوشابه
راحیل :قهوه با شکلات تلخ
گارسون سفارشات رو یاداشت کرد و رفت تا بیاورد
ارش هنوز هم عصبی بود و گفت ؟
من باید این دختر رو سر جاش بشونم وگرنه ارش نیستم و چند تا حرف بار دختر چادری کرد
من چشم انداختم ببینم این دختر چادری کجا نشسته
که دیدم با یک دختر چادری دیگر هم سن سال خودش نشسته
گارسون چیز هایی که سفارش داده بودیم اورد و ما شروع به خوردن کردیم وقتی که تمام شد
ارش میز را حساب کرد و راه افتادیم
ولی اون دختر چادری هنوز نشسته بود