یکی از بستگان میگه تا لبنان گل زد و ٩٠ دقیقه به نفع اونها تمام شد بعضی همکاران (فرض کنید پزشک) گفتند ایران به نصرالله قول داده که ببازد و لبنانی ها پیروز شوند.اصلا دولت حاضر است خارجی ها پیروز و خوشحال شوند و خودمان شکست بخوریم
#حماقت
#جنگ_شناختی
👤 عبدالله گنجی
💯 @karballa_ir 🔙
اینجا صنعا، یمن
به غیر خرابه ها و خانه های آواره
اینارو هم نشون بدید
💯 @karballa_ir 🔙
جمعه خونین دیگر 💔
حمله مرگبار بر نماز گزاران در ننگرهار!
در افغانستان، جوی خون همچنان جاری است.
💯 @karballa_ir 🔙
اصلاح طلبا تا دیروز خودشون کشتن
که چرا نمیرید کمکمردم افغانستان؟
حالا که ایران داره کمک میکنه، دارو و غذا میفرسته برای مردم جنگ زده تیتر زدن "کمک ایران به طالبان"!
ذات یک الاغ اینه که فقط جفتک بندازه
چه طبق خواستهش پیش برید چه نرید
💯 @karballa_ir 🔙
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آنان که قلبشان در #ایران جا مانده
💯 @karballa_ir 🔙
روزیکه #طهرانی_مقدم شهید شد؛
حاج قاسم بلافاصله خود را به منزلش رساند
با چشمان اشکی به خانواده شهید گفت:
"قول میدهم انتقام خون حسن را بگیرم"
همین هم شد
به جز همسایگی،دوستی عجیبی داشتند...
خود طهرانی مقدم میگفت اگر روزی نگذارند کارم را در موشکی ادامه دهم،حتماً سرباز قاسم میشوم!
💯 @karballa_ir 🔙
#یک_داستان_یک_پند
✍ابراهیم خواص گوید: شبی در بیابان گم شدم. صدای درندگان بدنم را میلرزاند. به خدا توکل کردم و آرامش بر من حاکم شد. مدتی به رفتن ادامه دادم، صدای خروسی شنیدم و یقین کردم به آبادی رسیدهام و طعمه درندگان بیابان نخواهم شد.
به نزدیک صدای خروس رسیدم، خرابهای دیدم، ناگهان سه راهزن مرا گرفتند و هر چه داشتم غارت کردند.
ناراحت و عبوس به گوشه دیگر خرابه رفتم و با خدای خود گفتم، من که توکل کردم، چرا با من چنین کردی؟
خوابیدم. در عالم رویا خبرم دادند، توکل کردی باید تا آخر میرفتی، وقتی صدای خروس را شنیدی ترست از بین رفت و یقین کردی از خطر رها شدی و توکلت کم شد. و ما نظر حمایت از تو برداشتیم و فرشتگان محافظت را امر کردیم تو را به حال امیدت، که خروس بود رها کنند پس گرفتار راهزنان شدی.
سحر برخیز و به خرابه برگرد.
طلوع آفتاب به خرابه رفتم و دیدم 3 گرگ راهزنان را طعمه خود کردهاند و هر چه از من به تاراج بردهبودند آنجا بود.
💯 @karballa_ir 🔙
4_5789486322959780921.mp3
5.35M
🌱🌸
❤️مناجات شنیدنی با امام زمان❤️
ای قلم سوزلرینده اثر یوخ😔
🎤 حاج #ابراهیم_رهبر
💯 @karballa_ir 🔙
📚ناگفته های تاریخی عاشورا
1 ـ فاصله راه مکه تا کربلا حدود 1500 کیلومتر است و امام حسین(ع) این مسافت را در 23 روز پیموده است. بنابراین کاروان حسینی روزی 65 کیلومتر در بیابانهای داغ پیش میرفت و تهدید دشمن و دیگر عوامل در این سفر اثری نداشت.
2ـ شمار سربازان لشکر دشمن در سپاه عمر سعد، سی هزار نفر و شمار یاران سیدالشهدا، 72 نفر بوده است. بنابراین با توجه به محاصره کامل قرارگاه امام و محوریت آب، لشکر یزید میتوانست به راحتی و در فرصتی کوتاه و بی سر و صدا سپاه کوچک امام را اسیر کند، ولی به دلیل تدابیر و ایمان امام و یارانش، رویارویی تاریخی حق و باطل، در روز عاشورا رخ داد.
3ـ کوفه شهری نو بنیاد با عمری پنجاه ساله بود که مردم آن، از مناطق دیگر به آنجا آمده بودند. بیشتر آنها نیروهای نظامی بودند که درآمدشان حقوق سالانهای بود که اول هر سال از بیتالمال میگرفتند و اول سال قمری هم محرم بود.
💯 @karballa_ir
در این وضعیت بود که ابن زیاد گفت: «هر کس به جنگ حسین(ع) نرود، حقوق سالانهاش امسال پرداخت نمیشود و حقوقش از بیتالمال قطع میشود و هرکس به جنگ حسین(ع) برود، افزون بر حقوق سالانه، پاداش فراوان و اضافه کاری ویژهای میگیرد.»
4 ـ شمار مردان جنگجوی شهر در آستانه روز عاشورا، حدود صد هزار نفر بود. با توجه به این نکته، شمار نامههای کوفیان به امام حسین(ع) دوازده هزار نامه بود که در هرکدام دستکم 3 یا 4 امضا وجود داشت. در نتیجه حدود 36 هزار نفر با امام بیعت کردند. هنگام ورود حضرت مسلم به کوفه هجده هزار نفر با او بیعت کردند و هنگام قیام حضرت مسلم، چهار هزار نفر در آغاز روز با او بودند که تا شب تنهایش گذاشتند.
5 ـ کوفه با توجه به تازهساز و مهاجرپذیر بودنش از جهت اعتقادی و سیاسی و اجتماعی دارای دستهبندیهای فراوان بود که جمع شدن آنها بر محوری مشترک غالباً مشکل و کوتاه مدت بود:
ـ از نظر اجتماعی دستکم ده تا پانزده قبیله بزرگ و کوچک در شهر بود که توسط بزرگان قبیله یا اشراف و ثروتمندان هر قبیله رهبری میشد و اشراف و بزرگان واسطه بین والی شهر و مردم قبیله بودند و بزرگان قبیله و اشراف هم دارای سهمیه ویژهای از بیت المال بودند و امتیازهای خاصی از والی میگرفتند.
از نظر اعتقادی: الف) نیمی از مردم شهر، مسلمانانی بودند که سخن گفتن از ایمان و پاکی قلب را برای مسلمانی کافی میدانستند و به بنیهاشم یا بنیامیه تعلق نداشتند و سعی میکردند با جریانهای سیاسی و حاکمیت درگیر نشوند.
ب: گروهی کوچک، ولی فعال در شهر بودند که به جریان سیاسی و فکری خوارج وابسته بودند.
ج: گروه کوچک دیگری نیز وجود داشت که از اشراف و سران قبایل بودند و به جریان سیاسی و فکری امویان وابسته بودند.
د: برخی قبایل شهر به اهلبیت پیامبر علاقهمند بودند.
6 ـ ایا میدانید معاویه پس از صلح با امام حسن(ع) سیاستهای شیعهزدایی گستردهای را در کوفه اجرا کرد که مهمترین موارد آن چنین بود:
ـ تعطیلی کلاسهای درس شاگردان امام علی(ع) و در برابر آن اجرای سیاست لعن امام علی(ع) در جهان اسلام و به ویژه در کوفه به مدت بیست سال و ممنوعیت آموزش تعالیم علوی.
ـ به شهادت رساندن برخی خواص و رهبران شیعی در کوفه (حجر بن عدی و یارانش، عمرو بن حمق خزاعی و...)
ـ کوچ اجباری برخی قبایل شیعه به خراسان یا شمال عراق.
ـ قطع سهمیه بیتالمال شیعیان و واردکردن فشار اقتصادی به آنها.
ـ تغییر سران و رهبران قبایل شیعی.
7 ـ ایا میدانید فاصله کوفه تا کربلا حدود هشتاد کیلومتر است که سپاهیانش ابن زیاد ضمن محاصره کوفه در طول مسیر، گشتیهایی گذاشتند تا از پیوستن شیعیان کوفه به سیدالشهدا در کربلا جلوگیری شود. با وجود این در مدت هشت روز اقامت امام در کربلا تا روز عاشورا حدود سی نفر از کوفه به کربلا آمدند. جمعی از بیراهههایی که میشناختند، به امام پیوستند. عدهای شبانه و دور از چشم دشمن راه را پیمودند. برخی به بهانه پیوستن به لشکر دشمن به کربلا آمدند و در آنجا از دشمن جدا شدند و به امام پیوستند. عدهای هم در روز روشن و با زدن به قلب نیروهای گشتی راهی کربلا شدند.
💯 @karballa_ir
✍پیامبر گرامی اسلام صَلی الله عَلیه وَ آلهِ وَ سَلّم فرمودند:
مردی گفت: امشب حتما صدقهای میدهم. شب از منزل خارج شد و صدقهاش را دست دزدی گذاشت. گفتند: صدقهات دست دزد افتاد. گفت: خدایا! شکرت صدقهام به دست دزد افتاد. امشب صدقۀ دیگری خواهم داد. آن شب صدقۀ دیگری را برد و ندانسته دست زن بدکارهای داد. گفتند: صدقۀ خویش به زن بدکارهای دادهای! گفت: خدایا! شکرت؛ فردا باز دوباره صدقه دهم. پس صدقه را اینبار دست توانگری گذاشت. گفتند: صدقۀ خود به توانگر دادی. گفت: خدایا شکرت! حکیمی او را گفت: درود خدا بر تو، صدقۀ تو دست توانگر افتاد. آن شب صدقۀ تو به دست دزد افتاد، شاید نیازش برطرف شده و آن شب دزدی نکرده است. شب دیگر صدقۀ تو دست زن بدکارهای افتاد، شاید برای زنا به خاطر پول بیرون میرفت و صدقۀ تو مانع این کار شد؛ و شب دیگر صدقۀ تو دست توانگری افتاد، شاید با آن عبرت بگیرد و به آنچه خدایش داده است انفاق نماید.
📚کنز العمال
💯 @karballa_ir 🔙
مولاعلی
چه بسيار كسانى كه در آغاز روز زنده بودند اما روز را به پايان نبردند و چه بسيار كسانى كه در آغاز شب زندگى شان مورد غبطه مردم بود اما در پايان همان شب عزاداران به سوگشان نشستند!
#نهج_البلاغه
حکمت ۳۸۰
💯 @karballa_ir 🔙
داستانی واقعی و تکان دهنده از یک پزشک
✍توی بیمارستان فیروز آبادی دستیار دکتر مظفری بودم. روزی از روزها دکتر مظفری ناغافل صدایم کرد اتاق عمل و پیرمردی را نشان دادن که باید پایش را بعلت عفونت میبریدیم. دکتر گفت که این بار من نظارت میکنم و شما عمل میکنید.
به مچ پای بیمار اشاره کردم که یعنی از اینجا قطع کنم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای مچ را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!» بالای زانو را نشان دادم و دکتر گفت: «برو بالاتر!!!» تا اینکه وقتی به بالای ران رسیدم دکتر گفت که از اینجا ببر. عفونت از این جا بالاتر نرفته!
لحن و عبارت «برو بالاتر» خاطره بسیار تلخی را در من زنده میكرد خیلی تلخ. دوران کودکی همزمان با اشغال ایران توسط متفقین در محله پامنار زندگی میکردیم. قحطی شده بود و گندم نایاب بود و نانواییها تعطیل. مردم ایران و تهران بشدت عذاب و گرسنگی میکشیدند که داستانش را همه میدانند.
عدهای هم بودند که به هر قیمتی بود ارزاقشان را تهیه میکردند و عدهای از خدا بیخبر هم بودند که با احتکار از گرسنگی مردم سودجویی میکردند.
شبی پدرم دستم را گرفت تا در خانه همسایهمان که دلال بود و گندم و جو میفروخت برویم و کمی از او گندم یا جو بخریم تا از گرسنگی نمیریم! پدرم هر قیمتی که میگفت همسایه دلال ما با لحن خاصی میگفت: «برو بالاتر...» «برو بالاتر...!!!»
بعد از به هوش آمدن پیرمرد برای دیدنش رفتم. چقدر آشنا بود. وقتی از حال و روزش پرسیدم گفت: «بچه پامنار بودم. گندم و جو میفروختم. خیلی سال پیش. قبل از اینکه در شاه عبدالعظیم ساکن بشم...»
دیگر تحمل بقیه صحبتهایش را نداشتم. خود را به حیاط بیمارستان رساندم. من باور داشتم که «از مکافات عمل غافل مشو، گندم از گندم بروید جو ز جو»؛ اما به هیچ وجه انتظار نداشتم که چنین مکافاتی را به چشمم ببینم.
💯 @karballa_ir 🔙