eitaa logo
کانال کربلا
11هزار دنبال‌کننده
18.4هزار عکس
8.8هزار ویدیو
83 فایل
﷽ گروه رسانه ایی کربلا ↓↓ www.karballa.ir 🔺ارتباط و تبلیغات در کانال های مجموعه ی رسانه کربلا: @tkarballa_ir 🔸تلگرام https://t.me/karballa_ir 🔸روبیکا https://rubika.ir/karballa__ir 🔸سروش https://splus.ir/karballa_ir
مشاهده در ایتا
دانلود
📚 از پرسيدند: تا بحال گريه نکردي زماني که جان بني آدمي راميگرفتي؟ عزرائيل جواب داد: يک بارخنديدم، يک بارگريه کردم، و يک بار . خنده ام زماني بود که به من داده شد جان مردي رابگيرم، او را در کنارکفاشي يافتم که به کفاش ميگفت: کفشم را طوري بدوز که يک سال دوام بياورد! به حالش و جانش راگرفتم... گريه ام زماني بود که به من دستور داده شد جان زني رابگيرم، او را در گرم و بي آب و درخت يافتم که در حال زايمان بود... منتظر ماندم تا نوزادش به دنيا آمد سپس جانش را گرفتم. به حال آن نوزاد بي سر پناه در آن بيابان گرم سوخت وگريه کردم... ترسم زماني بود که خداوند به من امرکرد جان را بگيرم نوري از اتاقش مي آمد هرچه نزديکتر ميشدم نور بيشترميشد و زماني که جانش را ميگرفتم از درخشش چهره اش زده شدم... در اين هنگام خداوند فرمود: ميداني آن عالم نوراني کيست؟ او همان ست که جان مادرش راگرفتي. من مسئوليت را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودي در جهان بي سرپناه خواهد بود. 💯 @karballa_ir 🔙
📚 از پرسيدند: تا بحال گريه نکردي زماني که جان بني آدمي راميگرفتي؟ عزرائيل جواب داد: يک بارخنديدم، يک بارگريه کردم، و يک بار . خنده ام زماني بود که به من داده شد جان مردي رابگيرم، او را در کنارکفاشي يافتم که به کفاش ميگفت: کفشم را طوري بدوز که يک سال دوام بياورد! به حالش و جانش راگرفتم... گريه ام زماني بود که به من دستور داده شد جان زني رابگيرم، او را در گرم و بي آب و درخت يافتم که در حال زايمان بود... منتظر ماندم تا نوزادش به دنيا آمد سپس جانش را گرفتم. به حال آن نوزاد بي سر پناه در آن بيابان گرم سوخت وگريه کردم... ترسم زماني بود که خداوند به من امرکرد جان را بگيرم نوري از اتاقش مي آمد هرچه نزديکتر ميشدم نور بيشترميشد و زماني که جانش را ميگرفتم از درخشش چهره اش زده شدم... در اين هنگام خداوند فرمود: ميداني آن عالم نوراني کيست؟ او همان ست که جان مادرش راگرفتي. من مسئوليت را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودي در جهان بي سرپناه خواهد بود. 💯 @karballa_ir 🔙
📚 از پرسيدند: تا بحال گريه نکردي زماني که جان بني آدمي راميگرفتي؟ عزرائيل جواب داد: يک بارخنديدم، يک بارگريه کردم، و يک بار . خنده ام زماني بود که به من داده شد جان مردي رابگيرم، او را در کنارکفاشي يافتم که به کفاش ميگفت: کفشم را طوري بدوز که يک سال دوام بياورد! به حالش و جانش راگرفتم... گريه ام زماني بود که به من دستور داده شد جان زني رابگيرم، او را در گرم و بي آب و درخت يافتم که در حال زايمان بود... منتظر ماندم تا نوزادش به دنيا آمد سپس جانش را گرفتم. به حال آن نوزاد بي سر پناه در آن بيابان گرم سوخت وگريه کردم... ترسم زماني بود که خداوند به من امرکرد جان را بگيرم نوري از اتاقش مي آمد هرچه نزديکتر ميشدم نور بيشترميشد و زماني که جانش را ميگرفتم از درخشش چهره اش زده شدم... در اين هنگام خداوند فرمود: ميداني آن عالم نوراني کيست؟ او همان ست که جان مادرش راگرفتي. من مسئوليت را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودي در جهان بي سرپناه خواهد بود. 💯 @karballa_ir 🔙
از پرسيدند: تا بحال گريه نکردي زماني که جان بني آدمي راميگرفتي؟ عزرائيل جواب داد: يک بارخنديدم، يک بارگريه کردم، و يک بار . خنده ام زماني بود که به من داده شد جان مردي رابگيرم، او را در کنارکفاشي يافتم که به کفاش ميگفت: کفشم را طوري بدوز که يک سال دوام بياورد! به حالش و جانش راگرفتم... گريه ام زماني بود که به من دستور داده شد جان زني رابگيرم، او را در گرم و بي آب و درخت يافتم که در حال زايمان بود... منتظر ماندم تا نوزادش به دنيا آمد سپس جانش را گرفتم. به حال آن نوزاد بي سر پناه در آن بيابان گرم سوخت وگريه کردم... ترسم زماني بود که خداوند به من امرکرد جان را بگيرم نوري از اتاقش مي آمد هرچه نزديکتر ميشدم نور بيشترميشد و زماني که جانش را ميگرفتم از درخشش چهره اش زده شدم... در اين هنگام خداوند فرمود: ميداني آن عالم نوراني کيست؟ او همان ست که جان مادرش راگرفتي. من مسئوليت را عهده دار بودم هرگز گمان مکن که با وجود من، موجودي در جهان بي سرپناه خواهد بود. 💯 @karballa_ir 🔙