درنزدیکی ده تپه ای بودکه شبهابادمیآمدوخیلی سردمیشد
دوستان ملابه اوگفتند:اگرشبی تاصبح بی آتش ونور،درآن تپه بمانی، به تو مهمانی میدهیم وگرنه تو به ما سور بده!
ملا قبول کرد،به آنجا رفت وتاصبح سرمارابه سختی تحمل کرد
صبح آمدوگفت:
من برنده شدم وباید سور دهید
پرسیدند:ازهیچ آتش و نوری استفاده نکردی؟
ملا گفت:نه
فقط در دوردست نوری ازخانه ای دیده میشدکه معلوم بود شمعی درآنجا روشن است
دوستان:همان آتش تورا گرم کرده، پس شرط را باختی وباید مهمانی بدهی!
ملا:باشه فرداناهار به منزل مابیایید
دوستان آمدند،اماهرچه صبرکردندخبری ازناهار نشد
گفتندملا !انگار ناهاری درکار نیست
ملاگفت:چرااما هنوز آب جوش نیامده
دو سه ساعت بعددوستان به آشپزخانه رفتندتا ببیننند چگونه آب به جوش نمیآید
دیدندملا دیگ بزرگی به طاق آویزان کرده و۲متر پایینتر شمعی زیر دیگ نهاده
گفتند:ملا این شمع کوچک میتوانددیگ به این بزرگی را گرم کند،آن هم ازفاصله۲متری؟!
ملا:چطورازفاصله چندکیلومتری میتوانست مرا روی تپه گرم کند؟
پس بنشینید تاآب جوش بیاید...
#نکته
باهمان متری که دیگران رااندازه گیری میکنی، خودت را اندازه گیری کن
💯 @karballa_ir 🔙