eitaa logo
دنیای کاردستی 😍✂️
4هزار دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
4.6هزار ویدیو
19 فایل
دُنیــای کاردَستـــی؛ کٰارتـُــون؛ خَلاقِــیَّـــــت😍✂️👏 تبلیغات در بیش از 10کانال:👇👇👇 https://eitaa.com/tabligh_ita ادمین @Golbarg
مشاهده در ایتا
دانلود
مراحل ساخت جوجه ی کاموایی🐣 https://eitaa.com/kardaste
هدایت شده از گل پسرررر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❌‼️ ماجرای جای مهر روی پیشونی جلیلی لو رفت ‼️❌ باورت نمیشه ولی عجب آدمایی پیدا میشن🔥 مگه داریم❓ ✅. واقعا فرق می‌کنه کی رئیس جمهور باشه https://eitaa.com/joinchat/1542652231C92fbbb867e دسته گل گل پسرررر 🧐 موندم تو دور اول بعضی‌ها روی چه حسابی به پزشکیان رای دادن 🧐
🤩چن وقتیه شوهرم چشم ازم برنمیداره حس‌میکنم برگشتیم به دوران نامزدی و و 😍 😬به طور اتفاقی با یه کانال آشنا شدم تازه فهمیدم زن نبودم براش که بودم🥶😂 ☹والا بعد میایم میگیم مگه‌ من‌چیم از فلانی کمتره شوهرم بهم‌ خیانت‌ میکنه🥺 بیا این کانال بفهم بودن یعنی چی😍👇 https://eitaa.com/joinchat/1784283524Cade13cf0a9
هدایت شده از کانال مداحی
🔴سه راه برای پولدار شدن در سال ۱۴۰۳👇 1. گوشی ساده 📱 2. اتصال به اینترنت 📶 3. عضو شدن در این کانال🔻 اینجا بهت یاد میده روزانه کسب درآمد کنی🤩 گوشیم ۹ میلیونه ماهی ۴۹ میلیون ازش در میارم، سریع عضو شو 👇👇👇 https://eitaa.com/joinchat/2877882585C2b9658acd8 💵‌‌‌‌‌‌‌ ماهانه 50 میلیون تومان تو خونه پول دربیارید! 💰👉
29.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مهارت های زندگی این قسمت : تعطیلات کجا بریم https://eitaa.com/kardaste
13.17M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
قصه ما مثل شد این داستان:(گرگ و مرد مهربان) https://eitaa.com/kardaste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
داستان های مولانگ 🐥🐦 تو این قسمت مولانگ پادشاه👑 شده که یه خبر مهم بهش میرسه📣 https://eitaa.com/kardaste
🔸️شعر سپر لاکی 🌸یک لاک سفت و محکم 🌱هر لاکپشت دارد 🌸این لاک را همیشه 🌱او روی پشت دارد 🌸مثل سپر برایش 🌱می‌ماند اصلا این لاک 🌸با این سپر ندارد 🌱از ضربه و خطر باک 🌸تا حس کند خطر را 🌱در لاک می‌خزد زود 🌸پروردگار دانا 🌱استاد خوب او بود https://eitaa.com/kardaste
‍ 🐣🐝 شنل قرمزی را گرگ نخورده است 🐝🐣 ظهر بود و خورشید کم کم داشت به نوک بلندترین درخت جنگل می رسید. شنل قرمزی، شنل قرمزش را آویزان کرده بود به شاخه ی درخت سیب. سبد کلوچه های عسلی اش را در گوشه ای گذاشته بود و مشغول چیدن گل های سفید و زرد بود برای مادربزرگ. شنل قرمزی دسته گلش را توی سبد کلوچه ها می گذاشت و با خودش می خواند: یک گل این جا یک گل آن جا هر یک دارند رنگی زیبا.... اما باد وزید. شاخه ی سیب تکانی خورد و گل ها کمی عقب و جلو آمدند. شنل قرمزی خم شد که یک گل آبی بچیند که آخ... شنلش را باد برد. جیغ زد و ویغ زد و کمک خواست که ناگهان گرگ سیاه از پشت بوته ها پرید بیرون. شنل قرمزی یک نگاه به گرگ کرد و یک نگاه به باد. گفت: مگه نمی بینی شنلم را باد برده؟ من که زور ندارم. من که دندون تیز ندارم. بدو برو شنل رو بگیر. گرگ هنوز گیج بود، نمی دانست باید باد را بخورد یا قرمزی بی شنل را. فکر کرد که شنل قرمزی بدون شنل مثل غذای بی نمک، مزه ندارد که. پس دوید دنبال شنل، .و باد بدو، گرگ بدو. باد، اما خیلی زرنگ بود و گرگ هم خیلی قوی بود. باد از لای بوته ی خارها می دوید. گرگ پایش خار می رفت. گرگ از روی تخته سنگ ها می پرید. باد از روی صخره ها می جهید. باد هوهو می خندید. گرگ زوزو ناله می کرد. باد حواسش به گرگ درمانده بود که به یک باد دیگر برخورد کرد. یک تصادف بادی شد! سر باد گیج رفت و شاخه ی درخت را ندید. گیر کرد به شاخه، شنل از دستش افتاد توی بغل گرگ. گرگ شنل را محکم گرفت و نفس نفس زد. به باد گفت: مگه نمی بینی خسته شدم؟ نفسم تیکه تیکه شده، پاهام پر از خاره،، پنجه هام نا ندارن؟ زود باش منو بگذار رو پشتت، بریم پیش شنل قرمزی از دلش در بیار... باد خجالت کشید. دید نامردیه اگر گرگ رو تنها بذاره. گفت: سوار شو رو پشتم؛ اما مواظب باش، که من خیلی قلقلکی ام. گرگ رفت روی پشت باد. باد دوید. باد وزید. شنل قرمزی رو دید که نشسته کنار درخت سیب و یکی یکی گلبرگ ها رو از گل جدا می کنه و می گه: میاد؟...نمی یاد؟...میاد؟... باد تلپی گرگ رو میندازه پایین درخت. شنل قرمزی جیغ می زنه: وای!اومد. گرگ می گه: اینم شنل. صحیح و سالم. شنل قرمزی می گه: باورم نمی شه. همه ی کلوچه هام برای تو. شنل قرمزی سبد کلوچه ها را می ده به گرگ. یک گل هم می ذاره توش و خداحافظی می کنه. خیلی دیرش شده و باید تمام راه خونه ی مادربزرگ رو بدوه. باد داره می ره که گرگه می گه: صبر کن! کجا؟ باد می گه: تو رو تا این جا رسوندم، حالا بذار برم. گرگ گفت: نامردیه اگه بذارم بری. کلوچه دوست داری؟ باد گفت: چه جورم! گرگ گفت: پس بفرمایید. شاخه ی درخت سیب گفت: پس من چی؟ https://eitaa.com/kardaste
، به نوعی جراحی شخصیت است. وقتی جراحی می خواهد توموری را از بدن بیمار خارج کند، مواظب است تابه رگ و پی های سالم اطراف تومور آسیب نزند. والدین نیز وقتی که تیغ انتقاد را در دست میگیرند لازم است مواظب قسمتهای سالم شخصیت فرزندشان باشند، مثلا وقتی میخواهند از نوجوان به خاطر عدم مسئولیت پذیری انتقاد کنند نباید کل شخصیت او را زیر سوال ببرند. پس جملاتی مثل:«کلا از تو ناامید شدم، تو هیچی نمیشه و ...» آسیب زننده است. بهتراست بعد از گفتن بعضی نکات مثبتش که مطمئنا دارد، فقط از عدم مسولیت پذیری او انتقاد کنند. https://eitaa.com/kardaste
🔸️شعر خدای قهرمان 🌸خدایا برایم سؤال است 🌱چه طوری خدای جهانی؟ 🌸چه طوری تو این‌قدر خوبی؟ 🌱چرا این همه مهربانی؟ 🌸تو گفتی که خورشید پُر نور 🌱از آن دور بر ما بتابد 🌸نگفتی که فقط مال بعضی‌هاست 🌱تو گفتی به هر جا بتابد 🌸به مامان من بچه دادی 🌱که همیشه خوش‌حال باشد 🌸تو بک کار کردی که بابا 🌱پر از زور و باحال باشد 🌸اگر هر کسی کار بد کرد 🌱تو بخشیدی و بد ندیدی 🌸تو هر آنچه توی دنیاست 🌱برای همه آفریدی 🌸تو با این همه کار خوبت 🌱برایم خدا! قهرمانی 🌸چه طوری شبیه تو باشم 🌱به این خوبی و مهربانی؟ https://eitaa.com/kardaste
مزرعه دوستی مزرعه دوستی، یک انبار کوچک بود پر از کاه. در بعضی از ساعت‌های روز، حیوانات مزرعه، در این انباری استراحت می‌کردند. بین این حیوانات، یک سگ بود که همه او را سگ مهربان صدا می‌زدند، چون با همه دوست بود. در یک ظهر بهاری، بچه‌ گربه‌ای که تازه به جمع مزرعه اضافه شده بود، رفت کنار سگ مهربان و گفت: «سلام. من پیشی کوچولو هستم. اومدم بپرسم چرا این‌قدر همه تو را دوست دارند و چطوری تونستی این همه دوست داشته باشی؟» سگ مهربان، با آرامش گفت: «خودت چی فکر می‌کنی؟» پیشی کوچولو گفت: «نمی‌دونم. شاید اون‌ها ازت می‌ترسن که این‌قدر باهات دوست هستن؛ ولی من خیلی کوچیکم. اون‌ها از من نمی‌ترسن». سگ مهربان، با لبخند گفت: «نه، پیشی کوچولو. من اگر می‌خواستم بداخلاق باشم و اون‌ها رو اذیت کنم، نمی‌تونستم باهاشون دوست بشم. من اگر بدجنس بودم، الان تو هم نمی‌آمدی با من حرف بزنی؛ درسته؟» پیشی کوچولو کمی فکر کرد و گفت: «درسته؛ چون مهربان بودی، اومدم». سگ مهربان، به علف‌های پشت سرش تکیه داد، نفس عمیقی کشید و گفت: «پس، همیشه، با همه مهربان باش و در کارها به آن‌ها کمک کن تا همه دوستت داشته باشند. این‌طوری، اگر تو هم روزی به کمک احتیاج پیدا کنی، دیگران با مهربانی به تو کمک می‌کنند”. پیشی کوچولو، از اینکه فهمید چرا سگ مهربان، دوستان زیادی دارد، خوشحال شد. پس تصمیم گرفت مثل او، با همه اهالی مزرعه مهربان باشد. https://eitaa.com/kardaste
در مورد کودکانی که در طی روز به دستشویی نمی‌روند و یا لحظه آخر می‌روند و باعث می‌شود که شلوارشان کثیف شود، در ابتدا باید توسط پزشک متخصص چک شود که مشکلی فیزیولوژیکی وجود ندارد و سپس ارزیابی و اقدامات لازم توسط روانشناس صورت گیرد. با فرض بر اینکه کودک مشکل فیریولوژیکی ندارد چند دلیل برای این کارش وجود دارد: 1. لجبازی: کودکانی که توجه مثبت به اندازه کافی از والدین بدست نمی‌آورند از این طریق توجه منفی زیادی می‌گیرند؛ سعی کنید هر روز به طور مستمر وقت برای بازی و سرگرمی با کودکتان داشته باشید و تعامل مثبت بیشتری فراهم کنید. 2. اضطراب: شب ادراری و همچنین روز ادراری یکی از نشانه‌های اضطراب است؛ و نیاز به مداخله درمانی توسط روانشناس متخصص دارد. 3. تنبلی: گاهی اوقات کودکان وقتی سرگرم بازی یا کارتون دیدن می‌شوند برای دستشویی رفتن تنبلی میکنند؛ از طریق شیوه‌های صحیح تشویق و‌ تنبیه می‌توانید این مورد را رفع کنید. https://eitaa.com/kardaste
👈آنچه والدین باید بدانند: اگر فرزند شما مساله‌ای را که او را آزار می‌دهد یا باعث اضطراب او می‌شود برای شما تعریف کرد حتی اگر خیلی هم پیش‌پا افتاده بود هیچ‌گاه به او نخندید یا واکنشی نشان ندهید که او احساس حماقت کند، چون این کار شما باعث می‌شود کودک کم‌کم مشکلات خود را بروز ندهد و اگر زمانی مورد آزار و اذیت واقعی هم قرار گرفت با شما مشورت نکند. https://eitaa.com/kardaste
26.28M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔴 آفرین بر بصیرت و دقت نظر نونهال عزیز کاشانی👌 حساب کنید اینا اگر سر کار بیان نفس منتقد را می برند ولی اشک های زیبای این کودک کار را تمام کرد. https://eitaa.com/kardaste
🔸️شعر خدای مهربان و خوب 🌸کی به این خورشید می‌گوید، نخواب 🌱آفتابت را بتاب؟ 🌸کی زده فواره‌ی رنگین کمان 🌱توی حوض آسمان؟ 🌸از کجا آورده دریا آب را 🌱آسمان، مهتاب را؟ 🌸کی به آهو یاد داده سبزه را 🌱شبدر خوش‌مزه را؟ 🌸کی لباس شاپرک را دوخته؟ 🌱گل به او آموخته؟ 🌸کی به دل‌ها مهربانی داده است 🌱شادمانی داده است؟ 🌸او خدای مهربان و خوب ماست 🌱هرچه هست از این خداست https://eitaa.com/kardaste
‍ 👡👞 دکتر کفش👞👡 نصفِ شب، پشت در، توى جا كفشى پُر از سر و صدا بود. هر كس چیزى مى گفت. باید آن را پانسمان كنیم! وسایل پانسمان نداریم! كفش كتانى گفت:«به جاى حرف زدن یك كارى بكنید، دیگر طاقت ندارم، از درد دارم مى میرم » . كفش بابا در حالى كه بى خواب شده بود، گفت :«خوب تقصیر خودت بود كه مواظب نبودى ». كفش كتانى آهى كشید و گفت :من مواظب نبودم یا آن حمید بى فكر؟ آخر او هر چیزى از سنگ و چوب گرفته تا تمام سنگ ریزه هاى توى كوچه را شوت كرد. آى صورتم چه دردى دارد، سوختم!» كفش مامان با آن پاشنه ى بلندش از طبقه بالاى جا كفشى با صداى تَق تَق پایین پرید و گفت: خوب كتانى راست مى گوید، با این دست و آن دست كردن و بهانه گیرى كه مشكل حل نمى شود، بهتر است فكرى بكنید. كفش قهوه اى همان طور كه صورت بخیه شده ا ش را نشان مى داد و احساس رضایت می كرد، گفت :این كه كارى ندارد، كتانى را به كفّاشى می بریم. مرا هم در آنجا تعمیر كردند. دكتر كفش ها آن جاست كفش قهوه اى رو به كتانى كرد و گفت: یک آقاى مهربان آن جاست كه مى تواند به تو كمك كند تا خوب شوى. كتانى لبخند تلخى زد و پرسیدتو آنجا را بلدى؟ كفش قهوه اى جواب داد فکر می کنم چند تا كوچه بالاتر باشد. كنار نانوایى، زیر پله. كفش پاشنه بلند با عجله گفت :خوب حالا با چى برویم كفش مامان به نایلونى كه همیشه كفش ها را با آن به كفّاشى می بردند نگاه كرد و گفت كار، كار نایلون است. نایلون با صداى كفش پاشنه بلند از خواب پرید و گفت : چى؟! به من چه، من كارى نكرده ام ،كفش قهوه اى گفت نترس! باید كفش كتانى را به كفّاشى برسانیم، پوست صورتش پاره شده و خیلى درد مى كشد هنوز حرف كفش قهوه اى تمام نشده بود كه كفش كتانى پرید توى نایلون، بقیه هم آن را كشیدند. كفش قهوه اى جلوجلو رفت تا به كفّاشى رسیدند. نصف شب، چراغ هاى مغازه ى كفّاشى خاموش بود. كفش قهوه اى گفت حالا چکار كنیم. كفش پاشنه بلند گفت :من با كفش خانم صاحب كفّاشى دوست هستم. به تلفن همراهش زنگ مى زنم بعد گوشى را برداشت، زنگ زد و موضوع را گفت. او هم كمى فكر كرد و آن وقت تصمیم گرفت. خود را از پله ها پرت كرد تا محكم به دَر خورد و صدایى بلند شد. از این صدا آقاى كفّاش كنجكاو از اتاق بیرون آمد و در را باز كرد. گفت :چه خبر است؟ چرا نمی گذارید بخوابیم؟ كفش قهو ه اى گفت :سلام آقاى كفّاش، كفش كتانى صورتش زخم برداشته و خیلى درد مى كند، شما را به خدا كمك كنید. آقاى كفّاش كمى فكر كرد و بعد از پله ها بالا رفت و بعد از چند دقیقه با دسته كلیدى برگشت و در مغازه را باز كرد. همه ى كفش ها خوشحال شدند و فریاد شادى كشیدند. https://eitaa.com/kardaste