نویسنده این اثر کیه؟
باد داغ و خاک تفتیده، حتی خاری را در دل خود نگه نمیداشت تا بچهها در پس آن سنگر بگیرند. بچه های مهندسی دست به کار شده بودند و کانال تنگی میان آن برهوت حفر کرده بودند. صدای تیر و گلوله امانمان را بریده بود و نمیتوانستیم سر بلند کنیم. هوا داغ بود. لبهای بچهها مثل خاک خشک و ترک خورده شده بود. کانال آنقدر تنگ بود که زانوهایمان در شکمهایمان جمع میشد و نمیتوانستیم پاهایمان را دراز کنیم. بعضی بچهها از داغی هوا بیحال افتاده بودند و در کانال دراز به دراز خوابیده بودند. حس میکردیم شب اول قبرمان را میگذرانیم. صدای گلوله که کمی آرام گرفت صدای پا آمد. دو نفر بودند. سرم را بالا آوردم. دو جوان رشید با کلمن گل گلی پر از یخ. صدای یخ از دور که به دیوار کلمن برخورد میکرد شنیده میشد. همه بچهها دست نیازشان را بالا آوردند. لبخند روی لبش نشست. روی زانو نشست. دسته کلمن را در دست راستش گرفت و با دست چپش دکمه کلمن را فشار داد و آب گوارا و یخ، در لیوانی که لبه کانال روی زمین گذاشته بود جاری شد. همه که آب خوردند سربند یا حسین را روی سرم محکمتر کردم.
#نویسا