📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 گفتگوی ثروتمند زاده و فقیر زاده در کنار گور پدرانشان
ثروتمند زاده ای را در کنار قبر پدرش دیدم نشسته بود و در کنار او فقیر زاده ای که او هم کنار قبر پدرش بود.
ثروتمند زاده با فقیر زاده مناظره می کرد و می گفت: «صندوق گور پدرم، سنگی است و نوشته روی سنگ رنگین است. مقبره اش از سنگ مرمر فرش شده و در میان قبر، خشت فیروزه به کار رفته است، ولی قبر پدر تو از مقداری خشت خام و مشتی خاک، درست شده، این کجا و آن کجا؟»
فقیرزاده در پاسخ گفت: «تا پدرت از زیر آن سنگ های سنگین بجنبد، پدر من به بهشت رسیده است!»
📗 #حکایتهای_گلستان_سعدی
✍ محمد محمدی اشتهاردی
📚 #داستان_های_کوتاه_و_آموزنده
👈 ترک ذلت زیر بار قرض رفتن
در شهر واسط بین کوفه و بصره چند نفر پارسا از بقالی نسیه برده بودند و مبلغی بدهکار او بودند. بقال پی در پی از آنها می خواست که بدهکاری خود را بپردازند، و با آنها برخورد خشن می کرد و با سخنان درشت، حق خود را مطالبه می نمود، آنهااز خشونت های بقال ناراحت بودند، ولی بر اثر تهیدستی چاره ای جز صبر و تحمل نداشتند.
در این میان، صاحبدلی گفت: وعده دادن نفس به غذا آسانتر از وعده دادن پول به بقال است.(یعنی به شکم خود در مورد غذا وعده امروز و فردا بده، و خود را بدهکار بقال ننما، که وعده به شکم آسان است و وعده به بقال سخت می باشد.)
📗 #حکایتهای_گلستان_سعدی
✍ محمد محمدی اشتهاردی