این هیئت ها نباشند برای اسلام بهتر است.....

📛با دستان خود چیزی ساختیم که سرهای شما را با آن درو می‌کنیم. ما به کشتن سربازان شما توسط تک تیراندازهای خود ادامه خواهیم داد گردان های قسام با انتشار فیلمی مراحل ساخت تفنگ های تک تیرانداز و تمرین های خود را منتشر کرد 🌍 #انتشار_حداکثری_با_شما

🎥 همیـن که جمله امر به معروف و نهی از منکر رو گفتـی و زشتـی #گناه رو یادآوری کردی، همــین اثــره 👌 ⭕️ همیـن که یادش باشـه کارش زشتـه!خیلی مهمه!

🎥 اگر خودت را خرج ولیّ خدا نکنی، ناچاراً خودت را خرج معصیت و دشمنِ خدا خواهی‌کرد!

#حدیث #امام_رضا 🍃🌸🍃🌼🍃🌸🍃

📸#گزارش _تصویری 🔷قالب : حلقه صالحین شهید اخوان رحیمی پایگاه امام حسن مجتبی علیه السلام 📗موضوع:اخلاق ومسائل پایگاه 🚹مربی محترم:آقای غلامی ⏰زمان: سه شنبه بعد از نماز مغرب و عشاء 🔷باحضور:بسیجیان و شورای پایگاه وفرمانده 🇮🇷💠 مسجد و پایگاه امام حسن مجتبی علیه السلام 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🆔 @emamhasanz

📸#گزارش _تصویری 🟥قالب:ورزشی 🟦موضوع:آموزش و تمرین تنیس روی میز 🟩مربی محترم:متین عظیمی 🟪زمان:بعد از نماز مغرب و عشاء 🟨مکان:پایگاه امام حسن مجتبی ع 🟧باحضور:بسیجیان پایگاه 🇮🇷💠 مسجد و پایگاه امام حسن مجتبی علیه السلام 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 🆔 @emamhasanz

🎥 کربلا چهار فرزندم را بگیر و حسینم را بده مداحیِ الجنامی برای وفات حضرت ام‌البنین 🍃🏴🍃🏴🍃🏴🍃

#پدر 🔹مواظب دل پدرها باشید. دل پدر که بشکنه متوجه نمیشی مثل مادر نیست که از بارونی شدن چشماش بفهمی که دلشو شکستی پدر قامتش میشکنه و چین وچروک صورتش آتیشت میزنه.

#تلنگر ⏳ شیرین گندمک 💠 رزمنده‌ها کم‌کم سوار اتوبوس می‌شدند. بابا خیلی فرصت نداشت. من موقع خداحافظی، جایم را توی بغل بابا خوش دیده بودم. مامان خیلی سعی می‌کرد که به بهانه‌‌های مختلف و با وعده‌های چرب و شیرین از بغل او جدایم کند، ولی نه بابا دل می‌کند و نه من. همین‌‌طور که توی بغلش بودم من‌رو به اون طرف خیابان برد و از مغازه برایم یک بسته پفک و شیرین گندمک خرید. من هم توی عالم بچگی‌ام، خوراکی‌ها را گرفتم و آغوش گرمش را رها کردم. 🌸 همیشه به خاطر این‌که با چند تا دانه پفک و شیرین‌گندمک از بابا جدا شدم، خودم و بچگی‌ام را نفرین می‌کنم. دانه گندمی حضرت آدم را از بهشت جدا کرد و دانه شیرین گندمکی مرا از بابا... 📌کتاب گل‌پر، ص 85 (خاطره فرزند شهید)

#تلنگر ⏳ شیرین گندمک 💠 رزمنده‌ها کم‌کم سوار اتوبوس می‌شدند. بابا خیلی فرصت نداشت. من موقع خداحافظی، جایم را توی بغل بابا خوش دیده بودم. مامان خیلی سعی می‌کرد که به بهانه‌‌های مختلف و با وعده‌های چرب و شیرین از بغل او جدایم کند، ولی نه بابا دل می‌کند و نه من. همین‌‌طور که توی بغلش بودم من‌رو به اون طرف خیابان برد و از مغازه برایم یک بسته پفک و شیرین گندمک خرید. من هم توی عالم بچگی‌ام، خوراکی‌ها را گرفتم و آغوش گرمش را رها کردم. 🌸 همیشه به خاطر این‌که با چند تا دانه پفک و شیرین‌گندمک از بابا جدا شدم، خودم و بچگی‌ام را نفرین می‌کنم. دانه گندمی حضرت آدم را از بهشت جدا کرد و دانه شیرین گندمکی مرا از بابا... 📌کتاب گل‌پر، ص 85 (خاطره فرزند شهید)